یکشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۴:۰۰
آفتاب‌گردان‌های سرگردان(مجموعه شعر)

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

نگاه‌ها مضطربند

... و کولی‌وار می‌آمدیم
چه غربتی
به چشم‌هایمان هجوم می‌برد؟

حالا هم
مثل همان روزها
حوصله‌ها تنگ
آفتاب‌گردان‌ها سرگردان

مثل همان غروب‌ها
لک‌لکی
پل قدیم از پاهایش آویخته
شاعری
شهر را دودی کرده، پشت عینک‌هایش می‌اندازد
حالا هم
مثل همان روزها می‌پرسم
قرارهای این کوچه‌های غبار گرفته را
به کی بسپاریم؟
از عکس‌های سر چار راه‌ها که کاری بر نمی‌آید؟

آری
نگاه‌های این حوالی همیشه مضطربند
مثل نگاه‌های تو که همیشه
ای آسمان!

ای مامن ارواح بی‌قرار!
ای که «خوزه آرکادیو» را
با جوخه‌های اعدام خواهی پذیرفت
من از سقوط شهاب سنگی عظیم در خواب‌هایم
ناگهان دانستم
که از هیچ کس کاری برنمی‌آید
از هیچ کس آری

صفحات 40 و 41/ آفتاب گردان‌های سرگردان(مجموعه شعر)/ رضا روشنی/ نشر داستان/ چاپ اول/ سال 1391/ 64 صفحه/ 4000 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها