شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۸:۰۰
وکیل تسخیری

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

 
فول: همینو می‌خواستم بگم. دیگه حالش جا نیومد و شما هم دیگه دلتون نیومد ازش سؤالی بکنین.
مورگن هال: بعد، دکتر رو به پشت میز شهود آوردند.
فول: خوشم اومد که شما اصلاً محلش نذاشتین.
مورگن هال: خب این یه‌جور تاکتیک بود. اگه یادت باشه قرار گذاشتیم با علم‌کاری نداشته باشیم.
فول: بله یادمه. و اما «بیستن»... اونم خوب کردین اصلاً نیگاش نکردین!
مورگن هال: نه «فول»، تو داری زیادی از من تعریف می‌کنی. من اقلاً، «بیستن» رو می‌بایست سین‌جیم می‌کردم.
فول: چه فرقی می‌کرد؟ اعضای هیئت منصفه با یه‌نگاه به سر و ریختش، فهمیدن که با چه مرد دغل‌بازی طرف هستن!
مورگن هال: بله... قوی هیکل... از لُپاش خون می‌چکید... یقه چرک و بدون کراوتش داد می‌زد که از چه قماشیه! بلند شدم سؤال پیچش کنم. ولی ناگهان بهم الهام شد که در شأن من نیست با این غول بیابانی هم‌صحبت بشم. شوخی‌هایی که تو می‌گفتی یادم اومد... خنده‌های گوشخراش...

صفحه 61/ وکیل تسخیری/جان مورتیمر/ ترجمه سیروس ابراهیم‌زاده/ نشر پوینده/ چاپ دوم/ سال 1392/ 78 صفحه/ 4000 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها