برخی افراد در کتابهایی که نوشتهاند ادعایی مبنیبر دروغین بودن شخصیت اسکندر مقدونی داشتهاند، منبع آنها برای اعلام این مساله چیست؟ کتیبههای بهجای مانده از آن دوران بیانگر چه چیزی است؟
نخست باید به این مساله اشاره کنم که اسکندر تنها یکبار به ایران حمله کرد و هخامنشیان را برانداخت اما روز خاصی برای این حمله مشخص نشده و تا جایی که میدانیم اسکندر در بهار 334 پیش از میلاد از تنگه هلسپونت، مرز پادشاهی هخامنشی، گذشته و حمله به ایران را آغاز کرده است.
درباره مساله دروغین خواندن حمله اسکندر به ایران و رد اصالت تاریخی وی، باید بگویم که واکنشی از سر میهندوستی اما کاملا احساسی و افراطی است. گفتهها و نوشتههای برخی مورخان و نویسندگان غربی که نگاهی تحقیرآمیز و متکبرانه نسبت به شرق دارند و آن را دچار انحطاط، زوال، عقبماندگی و حتی توحش معرفی کردهاند و از سوی دیگر هجوم اسکندر به این گستره را دلیلی برای متمدن شدن آن در هر حوزهای در نظر گرفتهاند، امروزه از سوی تاریخنگاران و پژوهشگران آکادمیک غربی بهطور کامل کنار گذاشته شده است.
معدود کتابهایی که در رد حمله اسکندر نوشته شدهاند، در واقع بر هیچ سند و مدرک تاریخی و باستانشناختی استوار نیست و تنها به جعلی خواندن منابع تاریخی یونانی ـ لاتینی موجود، آمیختن عامدانه شخصیتهای تاریخی با یکدیگر و تعبیر و تفسیر دلبخواهی نامهای تاریخی پرداختهاند اما در مقابل، اسناد و متون تاریخی، آثار باستانشناختی، سکهها و کتیبههای مربوط به چیرگی مقدونیان بر ایران و حضور آنها در این سرزمین به اندازهای پرشمار و چشمگیر است که رد و انکار آنها به هیچوجه امکانپذیر نخواهد بود.
ادعاهای دیگری در کتابها و منابع مطرح شده که اسکندر را از تبار ایرانی میدانند، به نظر شما منبع این موضوع چیست؟
ایرانیتبار دانستن اسکندر دیدگاهی حاکم بر تاریخ ملی و روایی ایران است که از تاریخ طبری گرفته تا شاهنامه فردوسی و «حبیبالسیر» اثر غیاثالدین خواندمیر در این عقیده مشترک هستند اما خاستگاه این باور را باید در تبلیغات خود اسکندر در زمان فتح قلمرو پارس جستوجو کرد.
اسکندر تلاش داشت خود را پادشاهی مشروع، بومی و همچون ادامهدهنده و جانشین پادشاهی هخامنشیان نشان دهد تا پذیرش حاکمیتش زودتر و عمیقتر و ایستادگی در برابرش کمتر و محدودتر شود. بازتاب این تبلیغات دامنهدار در تاریخ روایی ایران، باعث دادن تباری ایرانی و کیانی به اسکندر مقدونی است.
به نظر شما، انتشار مساله دروغین بودن شخصیت اسکندر مقدونی یا ایرانیتبار دانستن وی چه تاثیری بر پژوهشهای تاریخی ایران باستان دارد؟
طبعا پژوهشهای علمی تاریخی نمیتواند و نباید متاثر از باورهای احساسی یا افراطی از سوی هر دیدگاهی باشد. تاریخنگار تنها موظف و ملزم به بهرهگیری از اسناد و مدارک تاریخی (و نه داستانها و روایتهای افسانهای) و ارزیابی و راستیآزمایی آنها با معیارهای علمی موجود است. البته بررسی چندوچون ورود اسکندر به تاریخ روایی ایران میتواند موضوع پژوهشی جذابی برای درک و شناخت عملکرد اسکندر برای خودی نشان دادن خویش، همچنین عملکرد ایرانیان مغلوب برای خودی دانستن فاتحی بیگانه باشد.
منابع و کتابهای نویسندگان و پژوهشگران دیگر کشورها چه نظری درباره اسکندر مقدونی دارند؟
پژوهشگران کنونی تاریخ باستان با توجه به اسناد و مدارک موجود و رهیافتهای جدید تاریخی، اسکندر را فاتحی هوشمند میدانند که با بهرهگیری از میراث هخامنشیان و با پیروی از سیاست و سلوک آنها توانست قلمرو گسترده پادشاهی پارس را به شتاب تسخیر کند و عامل پیروزی او نه زوال و انحطاط پادشاهی هخامنشی، بلکه برتری شیوهها، راهبردها و ابزارهای جنگی مقدونیان بر پارسها بود.
در برخی متون اسکندر مقدونی را گجستک یا نفرینشده مینامند، دلیل این نامگذاری چیست؟ و چه کسی وی را نفرین کرد؟
اسکندر صرفا در متون زرتشتی گجسته (ملعون) و عامل اهریمن خوانده شده است، دلیل روشن این مساله آنکه با چیرگی وی بر پادشاهی پارس، حکومت زرتشتی مستقر که شاهان هخامنشی عاملان آن بودند، برافتاد و بیگانگانی به اصطلاح کافر (مقدونیان) صاحب اختیار جان و مال عموم ایرانیان زرتشتی شدند. در متون زرتشتی نابودی کتاب اوستایی نوشته شده بر 12 هزار قطعه پوست نیز به اسکندر نسبت داده شده اما وجود کتابی با چنین مشخصاتی ثابت نشده است.
روایت آتش زدن تخت جمشید از سوی اسکندر در متون تاریخی و نیز در میان مردم بسیار بیان شده است، آیا این گفته صحیح است؟
منابع تاریخی و یافتههای باستانشناسی نشان میدهند که اسکندر تنها بخشی از تخت جمشید را به آتش کشیده بود و قسمتهایی از این مجموعه در دورههای بعد نیز همچنان کاربرد داشت اما اسکندر از این کار خود چندین هدف را دنبال کرد که مهمترین آنها اعلام تلافی کردن آتشسوزی ارگ آتن به دست پارسیان در زمان خشایارشا بود تا خود را مدافع یونانیان جلوه دهد و پشتیبانی آنها را برای جنگهایش جلب کند.
هدف دیگر این بود که به پارسیان نشان دهد هر نوع ایستادگی و ستیزهجویی برابر فاتح مقدونی پارس با نابودی و ویرانگری پاسخ داده خواهد شد و با آسیب زدن به نماد شکوه و شوکت پادشاهی پارس (تخت جمشید)، پایان دوران پادشاهی هخامنشیان و آغاز دورانی جدید را اعلام و نگذارد رقیب و هماورد دیگری در غیاب وی از این مرکز مهم پادشاهی پارس بهرهبرداری کند.
از آنجا که ساسانیان میخواستند به دلیل نوع ایدئولوژی سیاسی و دینی، خود را مستقیما به کیانیان، شاهان اوستایی ایران شرقی، پیوند بزنند، سرگذشت دودمانهای پیش از خود (هخامنشیان تا اشکانیان) را کاملا به سایه بردند و تنها نام و یاد شاهانی برجای ماند که سرگذشت آنها به نوعی به زرتشتیگری ارتباط داشت. مانند داریوش یکم (= دارا) که پرستشگاههای آیینی (ایدانه) را گسترش داد، اردشیر دوم (= بهمن) که معابد آناهیتا را بسط داد و داریوش سوم (= دارای دارایان) که در زمان او حکومت زرتشتی پارس را بیگانگان به اصطلاح کافر سرنگون کردند.
بنابراین در عصر نزول و ابلاغ قرآن، مخاطبان آن، اعراب و سپس ایرانیان، اطلاعی نسبت به کوروش نداشتند که ذوالقرنین قرآنی بخواهد عنوان و لقبی برای کوروش باشد اما در مقابل، چنانکه منابع تفسیری، تاریخی، ادبی و... عصر اسلامی، کمابیش به اتفاق اعلام میکنند از نگاه مسلمانان، ذوالقرنین کسی جز اسکندر نبوده است.
از سوی دیگر اسکندر تنها نامزد عنوان ذوالقرنینی است که در نگارههایش با دو شاخ (= ذوالقرنین) تصویر شده است. در برابر این اجماع گسترده و کهن درباره برابری ذوالقرنین و اسکندر، پافشاری لجوجانه به مطابقت ذوالقرنین با کوروش بزرگ، هیچ سود و نتیجهای برای ما نخواهد داشت.
روشن است که کوروش بزرگ جایگاهی ارزشمند و باشکوه در تاریخ ایران دارد و یگانه نبودن او با ذوالقرنین چیزی از شأن و منزلت تاریخی وی نخواهد کاست اما چنانکه آثار تاریخی، تعلیمی، ادبی و حماسی ایرانی و اسلامی نشان میدهند، اسکندر از نگاه مسلمانان جایگاهی بسیار بالا، ربانی و عرفانی داشته است بهطوری که برخی حتی وی را به پیامبری شناختهاند. بنابراین نزد مسلمانان یگانگی اسکندر با ذوالقرنین کاملا بدیهی و طبیعی بوده است.
نظرات