دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲ - ۱۰:۵۳
جیمز پترسون: نمی توانم مثل گابریل گارسیا مارکز و گونتر گراس بنویسم

جیمز پترسون نویسنده کتاب‌های پرفروش آمریکایی که در چند سال اخیر پرفروش ترین نویسنده جهان بوده و هر سال نزدیک به صد میلیون دلار درآمد داشت، در یک مصاحبه از بایدها و نبایدهایش می گوید./

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به نقل از نیویورک تایمز، نویسنده «من، الکس کراس»، «باشگاه قتل زنان» و مجموعه کتاب های «دبیرستان» از اقتباس‌های سینمایی کتاب‌هایش ناراضی است و می گوید تئوری پارانوییدی کنونی اش این است که قربانی قتل کاریکاتوری در سینما شده است.

بهترین کتابی که امسال خوانده اید چه بود؟
من چندین تابستان پرحادثه و جالب را در بیمارستان روانی بیرون کمبریج گذراندم. در آنجا سعی داشتم دوره دانشگاه را به پایان برسانم. واقعا عاشق آدم های دیوانه ام؛ مخصوصا نویسنده های دیوانه ای مثل ویلیام باروز، جین جنت، کن کیزی، سیلویا پلات، کورمک مک کارتی. شاید هم برای همین باشد که کتاب «کجا می خواهی بروی، برنادت؟» رمان منتخب امسالم است. این رمان از یک فصل سریال «خانواده امروزی» و «توجیه شده» جذاب تر و بامزه تر است و همچنین اصیل ترین و خلاقانه ترین اثر داستانی است که از زمان «اختراع هوگو کابره» تا به حال خوانده ام.

اگر قرار بود بهترین رمان نویس و نویسنده محبوبتان را نام ببرید او که بود؟
اگر بخواهم درباره چیزهای مورد علاقه ام صحبت کنم بسیار راحت تر از این هستم که بخواهم «بهترین» هرچیزی را اعلام کنم. به همین دلیل فکر کنم حالا هم باید درباره «مورد علاقه ها» صحبت کنم. به این ترتیب گابریل گارسیا مارکز، جیمز جویس و گونتر گراس برای من بسیار اهمیت دارند چون نوشته های آن ها این نکته را برایم کاملا روشن کرد که قادر به نوشتن چنین چیزهایی نیستم. در زمینه آثار جنایی و پر رمز و راز هم جورج پلکانوس در میان مورد علاقه هایم قرار دارد و همچنین ریچارد پرایس که به‌نظر می رسد می تواند هر خط و یا جمله خوبی را  که شنیده‌است به یاد بیاورد. این موضوع در رمان «آواره ها» ی او نیز کاملا آشکار بود، رمانی که هنگام خواندنش در زمان جوانی‌ام  کاملا  حسادت مرا برانگیخت.

کدام نویسندگان را به عنوان بهترین های ژانر دلهره و هیجانی قبول دارید؟
باز هم همان کلمه «بهترین». همانطور که روی موضع ام پافشاری می کنم، عاشق پلکانوس هستم، همچنین نلسون د میل، مایکل کانلی، جیمز لی برک، دنیس لهان، والتر موزلی، دان ویزلو و البته ریچارد پرایس. در میان کتاب ها : «سگ های شب»، «خرمن یخ»، «دونده ماراتن»، «فصل های متفاوت» و «برنده و استخوان» بیشتر از همه مورد علاقه ام هستند. من باور دارم که رمان های هیجانی باید آدم را به هیجان بیندازند- و بیشترشان این کار را نمی کنند، دست‌کم نه  مرا. همچنین باور ندارم که نویسندگان هیجانی باید بر اساس قوانین خاص رئالیسم بنویسند. من تا کنون نقدهایی را دیده‌ام که می گفتند یک رمان هیجانی خاص «واقع گرایانه» نیست و یا اینکه چنین صحنه ای هیچ وقت در زندگی واقعی اتفاق نمی افتد. این گفته‌ها مرا به یاد منتقد هنری‌ای می اندازد که کلی و یا شاگال را متهم به واقعی گرا نبودن می کند.

نویسنده ای که به نظر شما دیده نشده، کیست؟
باید فرض کنیم که خود من هم بسیاری از خوب ها را نادیده گرفته‌ام، با این حال من طرفدار «خانم بریج» و «آقای بریج» نوشته اوان اس. کانلفقید هستم. این کانل و همچنین یرزی کازینسکی بودند که مرا ابتدا از قدرت بخش های کوتاه و بسیار هوشمندانه در یک کتاب، آگاه کردند. کتاب «یادداشت های یک طرفدار» نوشته فردریک اکسلی هم از آن کتاب های نادیده گرفته شده زیباست. و همچنین رمان های ادوارد سنت آبین پتریک ملروز. و «سرزمین جنگ داخلی در سقوط بد» نوشته جورج ساندرز. مشکل دیگری که وجود دارد، این است که به ازای هر یک کتاب جورج ساندرز که پیدا و دیده می شود، دست‌کم یک دو جین کتاب دیگر وجود دارد که کشف نشده است.

به سمت چه نوع داستان هایی کشیده می شوید؟ و از چه داستان هایی دوری می کنید؟
من از همان نوع کتاب هایی دوری می کنم که مانند مردمی هستند که ازشان خوشم نمی آید- مقدس نما، خودنما و بدجنس. شاید هم وقتی بحث کتاب می شود خیلی بدجنس معنا نداشته باشد.

ممکن است ما از پیدا کردن چه کتاب هایی در قفسه کتاب هایتان متعجب شویم؟
من کاملا مطمئن نیستم که «ما» چه کسانی را دربر می‌گیرد. بعضی مردم ممکن است از پیدا کردن «رویاهای قطاری»، «کاراواجیو»، «طفره»، «وقتی که درباره آن فرانک حرف می زنیم درباره چه حرف می زنیم» و «شعرها: 1962: 2012» نوشته لوییس گلوک در قفسه کتاب هایم متعجب شوند. و بقیه هم ممکن است از پیدا کردن کتاب های کودکان بسیار زیاد متعجب شوند. من خودم از پیدا کردن «11/22/63» متعجب شدم. مگر قرار نیست از دست استفن کینگ عصبانی باشم؟

هیچ وقت کتاب های کمکی برای خود می خوانید؟ چیزی هست که بخواهید پیشنهاد کنید؟
من برای کمک به خود، خود واقعی و درونی‌ام را دارم تا اینکه از دیگران کمک بگیرم. همیشه سعی می کنم از افرادی که خودشان را در این جایگاه قرار می دهند دوری کنم.

از کتاب هایی که نوشته اید، کدام ها را بیشتر دوست دارید؟
اه، کدام یک از بچه هایم؟ خب، علاقه کنونی من نسبت به کتاب هایی است که برای جلب توجه و خواندن بچه ها می نویسم- مجموعه «دبیرستان»، «من بامزه»، «سواری حداکثر» و «جستجوگران گنج». از خلق آثاری مانند «من، الکس کراس»، «باشگاه قتل زنان»، «مایکل بنت» و مجموعه «خصوصی» هم بسیار خوشحال هستم.

از فیلم هایی که بر اساس کتاب هایتان ساخته اند، کدام ها مورد علاقه تان است؟ چه چیزی باعث شد که خوب باشد؟
متاسفانه، باور دارم که کتاب هایم از فیلم هایی که بر اساس شان ساخته شده اند، بهتر بوده اند. من همچنین کاملا معتاد به فیلم های سینمایی هستم، بنابراین، این عمل مرا بیشتر از حد معمول ناراحت می کند. تئوری پارانوید کنونی من این است که در بعضی بخش های هالیوودی قربانی قتل کاریکاتوری شده ام. بعضی ها می گویند : «اوه آن نویسنده فرودگاهی یک کتاب پرفروش دیگر نوشته...» داستان واقعی این است که وقتی کتاب «یک عنکبوت وارد شد» وارد بازار شد من پیشنهادی بزرگ از یک استودیو دریافت کردم. تنها کاری که باید انجام می دادم این بود که الکس کراس را تبدیل به یک مرد سفیدپوست کنم.

بهترین نامه‌ای را که تا به حال از سوی یک خواننده دریافت کرده‌اید، توصیف کنید.
من صدها نامه شیرین و زیبا از طرف پدر و مادران دریافت می کنم که می‌خواهند از من برای اینکه فرزندشان را وادار به کتاب خواندن کردم تشکر کنند. هر کدامشان روزم را متفاوت می کنند - هفته ام را متفاوت می کنند و می سازند. تعداد بسیار زیادی از زنان نیز برای اینکه دوباره شوهرانشان را  به کتاب خواندن واداشته‌ام تشکر می کنند. گاهی هم یک شوهر برای اینکه زنش را وادار به کتاب خواندن کرده ام تشکر می کند، اما این کمتر پیش می آید.

کدام کتاب‌ها از نظر حرفه‌ای بیشترین تاثیر شخصی را بر روی شما گذاشته اند؟
«تریستام شندی» زمانی که دانشجو بودم تمام وجودم را لرزاند و مرا از آن حالت زامبی مانند بیرون آورد و به من یاد داد امکانات فوق العاده ای وجود دارد که با شکستن قوانین آن هم هر موقع که دلم بخواهد، به وجود می آید. چه امکاناتی؟ نوشتن روایتی آمیخته از اول شخص و سوم شخص. البته، اگر به داستان کمک کند، خیلی خوب است. و استفاده از تکه های یک جمله؟ البته که بله.

اگر می توانستید از رییس جمهوری درخواست کنید یک کتاب بخواند، آن کتاب چه بود؟
به نظر می رسد که باراک اوباما انسانی کاملا کتابخوان است. رییس‌جمهوری ممکن است بخواهد خواندن «دو بار هورا برای دموکراسی» نوشته ای. ام. فورستر و یا حتی «باسی پنتس» تینا فی را در نظر بگیرد، کتاب هایی که می توانند به او کمک کنند تا خودش را در میان مردمی بیابدکه فکر نمی کنند همه چیز را درباره همه چیز  می دانند: فقیر بودن، ثروتمند بودن، مریض شدن، پیر شدن، جنگیدن. اگر برای کسی اهمیتی داشته باشد باید بگویم من به آقای اوباما رای دادم.

آیا با کتاب های زیادی بزرگ شده‌اید؟ خاطرات کتابخوانی‌تان در دوران کودکی کدام ها هستند؟
همه این خاطرات دارند کمی در پایان تونل کم نور می شوند- با این حال به یاد می آورم که پدر و مادرم بسیار کتاب می خواندند، مخصوصا کتاب های پرفروش را. اما بهترین هایی چون گور ویدال و هرمن ووک، را به یاد نمی آورم که در کودکی برایم خوانده باشند، و در حقیقت کودکی را به یاد نمی‌آورم. بعضی  دوستان می گویند نکند من هیچ وقت کودک نبوده ام.

شخصیت ادبی یا قهرمان مورد علاقه‌ای در دوران کودکی داشتید؟
پیتر پن. من عاشق پیتر پن بودم. هنوز هم عاشق پیتر پن هستم. حتی پیتر پن تنها بازی ای بود که در دیسنی لند از آن لذت بردم. من کاملا مطمئن هستم که کتاب های «سواری حداکثر» را که برای کودکان نوشتم به خاطر علاقه کودکی خودم نسبت به پیتر پن شکل گرفت.

آخرین کتابی که آن را نیمه‌کاره رها کردید، به یاد می آورید؟
من دست‌کم یک یا دو کتاب را در هفته نیمه‌تمام رها می کنم. از سالن بسیاری از سینماها و حتی نمایش های برادوی هم نصفه کاره بیرون می روم. باور دارم که این کار عاقلانه ای است. من طرفدار تمام‌عیار «گتسبی بزرگ» نیستم و متاسفانه هیچ وقت هم نتوانستم با «دن کیشوت» کنار بیایم، در حالی که فکر می کردم باید عاشق آن کتاب شوم.

اگر می توانستید با هر نویسنده ای ملاقات کنید، چه مرده، چه زنده، چه کسی را انتخاب می‌کردید؟ چه چیزی را دوست داشتید بدانید؟
من از ایده جیمز جویس بسیار خوشم می آید، اما شک دارم که حرفی برای گفتن می داشتیم. من دوست دارم ناهاری با بیل کلینتون بخورم. شاید هم یک نوشیدنی با هانتر تامپسون، فقط یکی- یا دوتا. شام با آنجلینا جولی هم خوب می شود. او هم کتاب می نویسد؟

اگر می توانستید هر شخصیت ادبی را ملاقات کنید، چه کسی می بود؟
مسیح! در حالی که در اواخر بیست سالگی و یا سی سالگی اش بود. به او پیشنهاد می کردم که صلیب را تجربه نکند و با پدرش صحبت کند. نظرات بسیار مدللش را به نمایش بگذارد. شاید هم به او بگویم که نسبت به صلیب کشیده شدن به عنوان درس، حسی کاملا منفی داشتم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها