علیرضا فرهمند، مترجم، روزنامهنگار پیشکسوت ایرانی و مترجم کتاب «ریشهها» نوشته «الکس هیلی» جمعه (27 دیماه ) ساعت 10 صبح در قطعه نامآوران بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
به گفته یکی از بستگان وی، به دلیل اینکه با یک هفته تاخیر مراسم خاکسپاری این زندهیاد انجام شد، این است که برادر فرهمند در آمریکا به سر میبرد و خواستار حضور در این مراسم شده است.
فرهمند متولد سال 1319 بود و در سالهای پیش از انقلاب، دبیری سرویس بینالملل روزنامه کیهان را برعهده داشت. وی افزون بر اشراف و تسلط کمنظیر بر فنون روزنامهنگاری، تاریخ ایران و جهان و مکاتب فلسفی، در زمينه تاریخ جهانگشايي اروپاييان غربي، از سقوط قسطنطنيه در 1453 ميلادي تا مرگ ملكه ويكتوريا در 1991 ميلادي تخصص ویژهای داشت.
برخی از استادان روزنامهنگاری ایران از او با عنوان «مولف شفاهی» یاد کردهاند اما فرهمند که به شهرتگریزی نیز شناخته میشد، در این اواخر دستاورد بسیاری از تجارب و پژوهشها و نیز دیدگاههای خود را در قالب نامههایی به نزدیکان خود مکتوب کرده بود.
«ریشهها»، «ساعت نحس» و « 1969 عقاب در ماه نشست» از جمله کتابهایی هستند که فرهمند ترجمه آنها را به عهده داشته است. «ریشهها» عنوان رمانی است که رهبر معظم انقلاب در بخشی از بیانات خود در دیدار اخیر با فرماندهان بسیج سراسر کشور اشارهای به آن داشتند.
«جیمز آرتور بالدوین» رماننویس و نمایشنامهنویس آمریکایی معقتد است که «کتاب ریشهها یک کار عاشقانه است» ناشر کتاب نیز میگوید که «داستان ریشهها داستان شگفتانگیزی است. ریشه همیشه ناپیداترین، اساسیترین و مهمترین قسمت درخت است. ریشه تمامی سیاهان و بردگاناند که از آفریقا این قلب تپنده زمین برکنده شدند و در جایی دیگر نشا گشتند.»
ریشهها از یک قصه خانوادگی فراتر میرود و سرگذشت 25 میلیون سیاه آمریکایی را بازگو میکند و به آنان هویت و میراثی فرهنگی را پس میدهد که بردگی از آنان گرفته بود. از این گذشته، مخاطب کتاب نه فقط سیاهان و سفیدان، بلکه مردم همه کشورها و همه نژادها هستند، زیرا داستانی که هیلی تعریف میکند، گویاترین شاهد نیروی شکستناپذیر و رامنشدنی روح انسان است.
زندهیاد فرهمند در مقدمه کتاب «ریشهها» مینویسد: «الکس هیلی را نخستینبار پیش از انتشار کتابش دیدم و با او مدتی حرف زدم. روزنامهنگار موفقی بود و کتاب پرفروشی با نام «اتوبیوگرافی ملکم ایکس» نوشته بود. به موفقیت کتاب بعدی خود «ریشهها» امیدوار بود. میگفت متن اصلی داستان را تمام کرده و بخشهایی از آنرا تا یازده بار بازنویسی کرده اما باز هم در آخرین بازنویس دستکاریهایی را لازم دیده است. شرح داد که چگونه به فکر نوشتن این داستان افتاده و چگونه جنبههای مختلف آنرا جستجو کرده و پرورانده است. گفت که چگونه وقتی به آفریقا رفته و خویشاوندان و هموطنان نیای خود را یافته، مثل بچهها به گریه افتاده است.»
یادشان گرامی و راهشان جاودانه باد.
نظر شما