شاهرخ تندروصالح در بخشی از یاداشتی که درباره رسیدگی به وضعیت ممنوعالقلمها و نگاه به اوضاع فرهنگی روز برای «ایبنا» ارسال کرده، از لزوم توجه به اندیشمندی در حفظ تمدن و پویایی فرهنگی نوشته و حمایت از نویسندگان را در این باره گوشزد کرده است.
افق ادبیات پس از انقلاب، برآمدن رسانههای انتقادی است و این ویژگی را وامدار متفکران ایران است. به مدد همین ویژگی است که توفندگی انقلاب 57، پذیرای صداهای معترض اندیشمندان نگران و منتقد شد و شعارهایی اجتماعی – سیاسی را بر نگین کلمات نشاند. اما از آن جا که زندگی شعر و شعار نیست و برای خود آدابی دارد به زودی تراز واژگان از توازن افتاد و شاخصهای «اعتراض» و «انتقاد» راهی دیگر گرفت.
با وقوع جنگ تحمیلی این دو شاخص اما در آثار ادبی نسلهای پیش و پس از انقلاب و تجربه گرایان حوزه ادبیات، عرصهای دیگر را برای حیات برگزید و به مدد شجاعت و راستی نویسندگانی فهیم و دردمند، فراز و فرودهایي تلخ و سهمگين را از سر گذراند. کمترین موفقیت در این حوزه اما امکان صورت پذیرفتن گفتمانی قابل اعتنا در پرداختن به مضامین انسانی است؛ گفتمانی که تا پیش از آن، یا در ایدئولوژی زدگیهای مرسوم خود متوقف میماند یا سرگرم تجربههایی از جنس خیالپردازی با کلمات بود.
آن دوره هر چه بود امروز عنوان ایستگاه نواندیشی در جهان مدرن را به نام خود به ثبت رساند. به اعتبار مجموعهای از تلاشها و خون جگر خوردن کاروان سالاران اقلیم اندیشه و ادب است که «مدنیت»، «حقوق شهروندی»، «بهداشت و امنیت روانی» همراه با تجربه «نو شدن» در گفتمانهای سیاسی، اجتماعی ایران معاصر تبدیل به موضوعات روز شده و هر کدام به نوعی، فصلی از فصول مدرنیت و مدنیت ایرانی را به خود اختصاص دادهاند.
اندیشه ورزی در ادبیات، فرصت اعتراض و انتقاد را برای جامعه ما به ارمغان آورده است؛ مولودی شریف که می تواند همگام با دیگر ارکان اندیشه ورزی اجتماعی ما، جامعهمان را از فواید نقد و انتقاد بهرهمند سازد. متن ادبی پیش از آن که تنها یک وسیله برای تفنن و گذران اوقات فراغت باشد رسانهای انتقادی است که حیات اجتماعی و تمدنیمان را بازخوانی میکند، قابلیتها و امکانات نوزیستی و نو اندیشیمان در تعامل با جهان معاصر را تجزیه و تحلیل مینماید و تنگناها و محدودیتهای پیش رویمان را صادقانه به توصیف مینشیند. در یک کلام، ادبیات معاصر ایران از طلایه داران ورود ما به عصری دیگر در پوست انداختن ِ تمدنی خود است.
ادبیات ایران و به تبع آن نویسندگان شریف ایرانی، بیش قرنی است که تجربه دردآلود پوست انداختن را از سر گذراندهاند بدان امید که در فرصتهای گفتمانی، خود، راوی هویت اصیل خود باشند. یکی از وظایف مهجور مانده سالیان سال، زمینه سازی رشد گفتمانهای اندیشمندان و نویسندگان ایران با یکدیگر است. اگر چندان تمایلی به نگهداری حریم اندیشمندان و نویسندگان جامعه دیده نمیشود باید نگران بود و وقت است که تلخ و سنگین نگران باشیم !
در این مجال به ضرورت بد نیست یک بار هم که شده، چیستی تعامل ادبیات و اندیشه ورزی با ارکان جامعه در حال گذار خود را بازنگری کنیم. در این بازنگری به عینه میبینیم که سیاست ورزان، هر جا به مانعی گران در رسیدن به اهداف خود - گیرم به نام مردم و جامعه و مصالح روزگار روبرو شدهاند- ادبیات و اهل قلم را به یاری و تلاش راه گشا طلبیدهاند. از تواناییهای نویسندگان در مقام گروه مرجع منتقد برای نیل به هدف گذاریهای خود در ساختار قدرتهای سیاسی اجتماعی مدد جُستهاند اما شگفتا که هرگز، در به رسمیت شناختن هویت صنفی، قابلیتها و امکانات ادبیات و اندیشه، عمل ِ به تاثیر نداشتهاند و عموما خود، بزرگترین موانع شکل گیری نهاد و صنف ادبیات را تراشیده و در مقابل جان ترس خورده و گامهای خسته و لرزان ما نهادهاند. آیا این نوعی دو گانهگی در چشمداشت و پاسخ گویی اهل قدرت و سیاست نسبت به ادبیات و فرهنگ نیست؟
مظلومترین و محرومترین گروه اجتماعی نویسندگان و اندیشمندانند. نه صنفی داریم و نه رسانهای داریم و نه سخنگویی. تنها اعتماد خاطر و خاطرهای است که گاه، دستان مضطربمان را در دستی می نشاند و به درنگ ِ دریغی، اسف خورده میمانیم و باز میگردیم. برای آن که چیزی قابل احترام باشد و محترم بماند نیاز است که حریم و حرمت آموزش داده شود. به کی؟ به همه! کوچهها و خیابانها و در و دیوار و رسانهها را نگاه کنیم. برای داشتن حیات تمدنی ضروری است که اندیشهای باشد و اندیشمندانی باشند و نویسندگانی باشند و باشند و باشند. آیا هستند؟!
ساختار «صنف» در شناختنامه حقوق ناظر بر مفهومی کاربردی و عملگرایانه مبتنی بر ارتباطات عمومی است. یک صنف در مقام شخصیتی حقوقی، ساختاری منسجم است که ارکانش حافظ اصالت زندگی و منافع و مطالبات قانونی و حقوقی اعضای خود است. اگر تعارفات معمول و شگردهای تبلیغاتی اهل سیاست نسبت به ادبیات را کنار بگذاریم، میبینیم که ادبیات ایران همچنان در نوعی بی اعتمادی اهل سیاست و بلاتکلیفی و ابهام صنفی به سر میبرد.
زندگی در جهان معاصر نیازمند مجهز بودن به دانش و تجاربی است که بدون آنها ، انسان و جامعه یا منزوی میشوند و یا ناگزیرند شاهد به پایان رسیدن خود باشد. ادبیات امروز ایران راوی زندگی و حقوق انسانی است و اعتراض و انتقاداتش، حاصل دل نگرانی نویسندگان از حیات اجتماعی و تمدنی سرزمین مادری است.
یکی از بهترین دستاوردهای ادبیات برای همه، فرصت گفتوگوست. ادبیات امروز رسانهای انتقادی است و انتقاد، شیواترین شیوههای خود را در شعر برای همه به یادگار گذاشته است. شناخت من از جادوی ادبیات این بوده و هست.
اندیشمند و نویسنده ایرانی میتواند آغازگر گفتمان صلح و صلاح با خود و دیگری باشد. به سهم خود امیدوارم این گفتمان، بر دل و جان کسانی کارگر افتد که از جان کلمات چیزی جز نام و دشنام نمیشناسند. و گرنه باز ، وای بر ما که مغلوب مانده بی اخلاقیها، شیادیها، یارکشیها و دیگر کُشیها ماندهایم ... /
نظر شما