سه‌شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۳ - ۱۰:۲۰
حسینی: نظارت سختی بر ترجمه متون فلسفی وجود ندارد

سید مسعود حسینی مترجم آثار فلسفی معتقد است از نظر کیفی با طیف گسترده‌ای از کتب مواجهیم که از حیث دقت و امانت در سطح نازلی عرضه می‌شوند. به گفته وی غالباً نظارت سفت و سختی بر روند ترجمه صورت نمی‌گیرد، غلط‌های فاحش هنوز در ترجمه‌ها به وفور به چشم می‌خورد و زبان فارسی ترجمه‌ها هم در مواردی اصلاً فارسی نیست.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، «سید مسعود حسینی» از جمله مترجمانی است که در حوزه فلسفه به صورت تخصصی روی آثار «یوهان گوتلیب فیشته» فیلسوف آلمانی کار می‌کند. خبرگزاری کتاب در راستای انجام سلسله گفت‌وگوهایی با مترجمان این حوزه، آسیب‌های ترجمه متون فلسفی را بررسی کرده است. مشروح این گفت‌و‌گو را در ذیل می‌خوانید.
 
 در ابتدا بفرمایید با توجه به این‌که بخش اعظمی از کتاب‌های حوزه فلسفه را کتاب‌های ترجمه شده تشکیل می‌دهند، ارزیابی شما از ترجمه کمی و کیفی آثار فلسفی در ایران چگونه است؟

کتاب‌های فلسفی را اگر به چهار دسته کتاب‌های اصیل فیلسوفان، شرح‌های مشهور بر آثار فیلسوفان، شرح‌های فرعی و کتبی ناظر به فلسفه تقسیم کنیم، می‌بینیم که ترجمه کتاب‌های دسته نخست نسبتاً از حیث کمی خوب بوده است. هرچند کتاب‌های مهم ترجمه‌نشده زیادی هست، اما در مجموع در سال‌های اخیر به‌ویژه کتاب‌های فلسفی فراوانی ترجمه شده‌اند. در حال حاضر ما ترجمه همه آثار افلاطون، غالب آثار ارسطو، برخی از آثار مهم آوگوستین، برخی از آثار فیلسوفان ایرانی از قبیل ابن‌سینا و صدرالمتألهین و آثار مهمی از مکتب عقل‌باوری اروپایی(دکارت و لایب‌نیتس و اسپینوزا) و مکتب تجربه‌باوری اروپایی (برخی از آثار هیوم و بارکلی و لاک) و آثار عمده کانت و برخی از آثار هگل و هوسرل، و غالب آثار نیچه و آثار مهم هایدگر را به زبان فارسی در اختیار داریم و این خوب است.

شروح ارزشمند خوبی نیز ترجمه شده است، ولی از حیث کمی چندان قابل توجه نیست. کتب دسته سوم و چهارم نیز به دلیل آن‌که مباحث فلسفی در آنها غالباً به شکلی ساده‌شده عرضه می‌شوند، هم با استقبال خوب خوانندگان مواجه می‌شوند هم مترجمان ترجیح می‌دهند بیشتر سراغ این دسته از کتب بروند و این دست‌کم از یک حیث خوب نیست. ما نخست به کتب اصیل خود فیلسوفانی که اندیشه‌های اصیلی عرضه کرده‌اند و خود جریان‌ساز شده‌اند نیازمندیم. در درجه دوم، شروحی که بر دستگاه‌های فلسفی فیلسوفان نوشته می‌شوند بسیار حایز اهمیتند.

اگرچه مواجهه مستقیم با متن فیلسوف در درجه نخست اهمیت قرار دارد، ولی رجوع به شروحی که برخی شارحان صاحب‌نام نگاشته‌اند بسیار راهگشاست. از باب نمونه، شروحی که الکساندر کوژو و ژان هیپولیت در قرن بیستم بر نظام فلسفی هگل نگاشتند، فراتر از صِرف یک شرح و توضیح بود، طوری که خود جریان عظیمی در فرانسه به راه انداخت. بنابراین به نظر می‌رسد که ما هنوز در زبان فارسی به این دسته از شرح‌های مهم دسترسی زیادی نداریم. تازه در گام سوم و چهارم است که می‌باید به کتب فرعی‌تر پرداخت.

از نظر کیفی با طیف گسترده‌ای از کتب مواجهیم که متأسفانه باید گفت از حیث دقت و امانت در سطح نازلی عرضه می‌شوند. غالباً نظارت سفت و سختی بر روند ترجمه صورت نمی‌گیرد، غلط‌های فاحش هنوز در ترجمه‌ها به وفور به چشم می‌خورد و زبان فارسی ترجمه‌ها هم در مواردی اصلاً فارسی نیست. خلاصه آنکه، اگر از کار برخی مترجمان حرفه‌ای و و کاربلد که کار فلسفی را به طور جدی دنبال می‌کنند، چه در دانشگاه چه به صورت‌های دیگر، بگذریم، غالب آثار ترجمه‌شده هنوز در سطح رضایت‌بخشی عرضه نمی‌شوند. این‌که دلایل این نابسامانی چیست، خود مسئله مهم و بزرگی است که شاید نتوان در این مجال بدان پرداخت.

 به صورت کلی مترجم تخصصی آثار فسلفی با چه مشکلات فنی و زبانی در ترجمه روبه‌رو است؟

برخی فیلسوفان در غرب در‌باره مفهوم «ترجمه» به نظریه‌پردازی پرداخته‌اند. برخی آن را اساساً غیرممکن دانسته‌اند و برخی در عین حال که آن را ممکن دانسته‌اند، عرضه نظریه‌ای در‌باره ترجمه را ناممکن تلقی کرده‌اند. برخی از این فیلسوفان نیز دغدغه ترجمه داشته‌اند. همین دغدغه‌ای که ما اکنون داریم. ترجمه کاری است «تخصصی» به معنای دقیق کلمه. اگر جراحی قلب انسان به «تخصص» نیاز دارد، ترجمه متنی از فرهنگ و زمانه و زمینه تاریخی دیگر نیز به «تخصص» و «دانش» نیازمند است و ای بسا به دانشی بسیار بسیار بیش‌تر. مترجم به دانستن دو زبان نیازمند است. این شرط اولیه و لازم ترجمه است و به هیچ وجه شرط کافی نیست. زبان،‌ چه زبان مادری و چه زبان بیگانه، مقوله‌ای است چنان بغرنج و پیچیده که گهگاه از شدت پیچیدگی آسان می‌نماید. این‌که ما در ایران زندگی می‌کنیم و در مدرسه زبان و ادبیات فارسی خوانده‌ایم و هر روز مدت‌ها به این زبان تکلم می‌کنیم، هیچ ربطی به «دانش آگاهانه» ما از «زبان مادری»مان ندارد.

دانش ما از زبان همواره در حال تکمیل شدن است و هرگز حد یقفی بر آن متصور نیست. درباره زبان مبدأ نیز وضع همین گونه است. بنابراین، وقتی می‌گوییم «من هم فارسی بلدم هم انگلیسی، پس بروم کتابی ترجمه کنم»، بهتر است کمی دست نگه داریم و درباره کلمه «بلدم» بیش‌تر تأمل کنیم.
اخیراً مطلبی راجع به آوگوست شلگل، فیلسوف رمانتیک آلمانی، ترجمه می‌کردم که به مطالبی درباره دیدگاه وی در باب ترجمه برخوردم. شلگل دست‌کم از چهار زبان اروپایی، از جمله ایتالیایی، پرتغالی، اسپانیایی، و انگلیسی ترجمه می‌کرد و نخستین کسی بود که مطلبی به زبان سانسکریت در اروپا منتشر ساخت. هنوز ترجمه‌های او از آثار ویلیام شکسپیر به زبان آلمانی در آلمان خوانده می‌شود.

شلگل می‌گوید ترجمه خوب لزوماً ترجمه لفظ به لفظ نیست و مترجم باید بتواند روح متن را ترجمه کند. او باید پیرو لفظ باشد، اما در ضمن باید بتواند برخی از شگفتی‌های بی‌شمار و وصف‌ناپذیری را که در لفظ نمی‌گنجند اما همچون دمی از روح بر فراز لفظ معلقند ضبط کند! این همان چیزی است که من می‌خواهم در این‌جا بر آن تأکید ورزم. ترجمه باید پیرو لفظ باشد. یعنی مترجم باید الفاظ را بشناسد، باید بداند که فلان اصطلاح کلیدی در فلان فرهنگ و زمینه تاریخی واجد چه بار معنایی خاصی بوده است. آن «شگفتی‌های بی‌شمار و وصف‌ناپذیر»ی که شلگل از آن سخن می‌گوید، همان چیزی است که صِرف دانش ما از زبان در اختیارمان نمی‌گذارد.

مترجم پیش از آن که دست به ترجمه اثری از فلان فیلسوف بزند، باید غالب آثار وی یا دست‌کم مهم‌ترین آثار وی را خوانده و تا حدود زیادی فهم کرده باشد. باید از زمینه فرهنگی و تاریخی و سیاسی و اجتماعی فیلسوف دانشی حاصل آورده باشد، باید خود آن فیلسوف را، منظورم زندگی شخصی اوست، تا حدودی مطالعه کرده باشد تا بتواند بخشی از آن «شگفتی‌های بی‌شمار و وصف‌ناپذیر» را به زبان خود برگرداند. مترجم فارسی باید مطالعات دامنه‌دار و مدامی در زبان فارسی داشته باشد. این مطالعات امکانات و ظرفیت‌های زبان فارسی را به او می‌نمایانند. مترجم با حصول دانش از زبان خویش، در هنگام ترجمه دستش باز است، می‌تواند جملات را پس و پیش کند، به شیوه‌های گوناگون بازنویسی کند، نظم و ترتیب جملات را به هم بریزد تا به جمله‌ای درست دست پیدا کند.


 یکی از مشکلاتی که در ترجمه آثار فلسفی وجود دارد ترجمه برخی از اصطلاحات تخصصی این حوزه است که ممکن است در ترجمه انگلیسی به فارسی با مشکلاتی مواجه شود. به همین جهت است که مشاهده می‌شود یک واژه از سوی مترجمان متعدد به گونه‌های متفاوتی ترجمه می‌شود. نظر شما و البته راهکارتان در این باره چیست؟

رسم‌الخط بسیار مهم است. ما در حیطه نشر آثار فلسفی رسم‌الخط واحد و یکپارچه نداریم. ما بر سر جای همین «ویرگول» ناقابل (که اصلاً حقش را به جا نیاورده‌اند، با این‌که در فهم معنا، و نیز در رفع ابهام، نقشی برجسته ایفا می‌کند) در جملات توافق نداریم و این خوب نیست. هر نشری روش و شیوه‌نامه خود را دارد و این عامل مخلی است. از طرف دیگر، یا مترجم ویرایش بلد نیست، یا ویراستار فلسفه نمی‌داند! در نتیجه، مدام با هم سر و کله می‌زنند و آخرش چه؟ دودش به چشم خواننده می‌رود. مساله ترجمه اصطلاحات فلسفی که خود داستان پر طول و تفصیلی است. به گمان من، بدیهی است که اختلاف رأی بر سر تعیین معادل اصطلاحات فلسفی در غالب موارد از عدم فهم ناشی می‌شود. وگرنه چرا باید این همه اختلاف بر سر یک اصطلاح وجود داشته باشد؟ بالاخره object یا «شیء» است یا «عین» یا «ابژه» یا «متعلَق»! فلان مترجم می‌نویسد «شیء» و دلایلی می‌آورد. بهمان مترجم می‌گذارد «ابژه» و دلایلی می‌آورد. به گمان من، واقعاً این همه اختلاف نظر جایز نیست.

دشواری فلسفه واقعاً در دشواری انتخاب اصطلاحات نیست! اما همین عدم یکپارچگی در ترجمه اصطلاحات به قدر زیادی در فهم متون فلسفی مشکل ایجاد کرده‌اند. مثلاً اصطلاح transcendental را نزد کانت در نظر بگیرید. یک مترجم در ازای آن می‌گذارد «فراسویی»، مترجم دیگری می‌گذارد «فراتجری»، مترجم دیگری «استعلایی» و در نهایت مترجم دیگری می‌گذارد «ترافرازنده»! جالب این‌که همه این مترجمان از جمله اساتید فلسفه‌اند و هیچ یک با دیگری توافق ندارد. وقتی بر سر اصطلاح سرراستی چون transcendental (که به هر حال، به یمن آثار فراوانی که از کانت به زبان فارسی ترجمه شده است، کمابیش معنایش مشخص است) این همه مناقشه هست، وای به حال دیگران!

یک راه بدیهی آن این است که گروهی از خبرگان فن بنشینند و به تدوین واژه‌نامه فلسفی عالمانه‌ای همت بگمارند. این امر میسر نمی‌شود مگر اینکه اساتید فلسفه وارد میدان شوند، آن هم به نحو گروهی و منسجم. چنین واژه‌نامه‌ای قطعاً اگر با تحقیق و پژوهش قرین باشد، یک نوع انجسام زبانی در میان مترجمان پدید می‌آورد. از طرف دیگر، مساله بر می‌گردد به خود مترجمان. مترجمان ما در حال حاضر در غالب موارد از زبان واسط انگلیسی ترجمه می‌کنند. این آشفتگی اصطلاح‌شناختی به هیچ وجه در زبان انگلیسی مشاهده نمی‌شود، یا اگر مشاهده می‌شود عمقش تا این حد نیست. آن‌جا به ندرت پیش می آید که فردی بدون داشتن تحصیلات آکادمیک و بی‌آن‌که زیر نظر استادی کار کند که خود سالیان سال روی فلان فیلسوف یا فلان مکتب فلسفی کار کرده است دست به ترجمه آثار فلسفی گرانسنگ اروپایی بزند! مثلاً آثار هایدگر یا دست‌کم برخی آثار او وقتی در زبان انگلیسی منتشر می‌شود یک گروه از خبرگان و اساتید و دانشجویان دور هم جمع می‌شوند، بر سر اصطلاحات توافق می‌کنند و در نهایت، پس از اتمام ترجمه، ویراستاری خبره، که بر خلاف آنچه در کشور خود مشاهده می‌کنیم خودش از جمله استادان فلسفه است، متن ترجمه را از نظر می‌گذارند.

 چه عواملی باعث ترجمه یک اثر توسط مترجم می‌شود؟ نیازهای بازار و یا علایق مترجم؟

قطعاً هر دو. تعبیر «نیاز بازار» درست نیست. مترجم نباید لااقتضا باشد. بالاخره مترجم هم علایقی دارد. ترجمه می‌تواند منبعی برای درآمد باشد. برخی ترجمه می‌کنند تا فقط ترجمه کرده باشند. برخی به موضوعات و مکاتب خاصی علاقه دارند و در همان موضوعات آثاری نیز ترجمه می‌کنند. این‌که کار ترجمه منبع درآمد باشد به خودی خود بد نیست. اگر منظور از تعبیر «نیاز بازار»، «نیاز فکری خوانندگان آثار فلسفی» باشد، بد نیست که مترجم مطابق با این نیاز دست به ترجمه بزند. ولی بد آن است که مترجم بدون آشنایی با فلان زمینه فلسفی، با صِرف نظر به توجهی که خوانندگان به فلان آثار نشان داده‌اند، دست به ترجمه ببرد و محصولی بد عرضه کند. اما این‌که چرا کسی دست به ترجمه می‌زند پرسش دشواری است. اگر ترجمه شغل باشد، که پاسخش بدیهی است. اما اگر شغل نباشد و مترجم صرفاً با توجه به علاقه‌اش به فلان زمینه فلسفی دست به ترجمه ببرد، فهم این هم خیلی دشوار نیست.

اما اخیراً مطلبی از میلان کوندرا خواندم که توجهم را جلب کرد. او می‌گوید: «افزایش شدید شهوت انبوه‌نویسی در میان سیاستمداران، راننده‌های تاکسی، زائوها، معشوقه‌ها، قاتل‌ها، تبهکارها، فواحش، افسران پلیس، پزشک‌ها و بیمارها برای من دلیلی است بر این‌که یکایک افراد بدون استثنا در خود نویسنده‌ای بالقوه دارند و همه ابناء بشر حق دارند با عجله به خیابان‌ها بریزند و فریاد برآورند که "ما همگی نویسنده‌ایم!" دلیلش این است که همه از پذیرش این واقعیت ابا دارند که بی‌آن‌که کسی صدایشان را بشنود یا توجهی به آنها بکند از جهانی بی‌اعتنا محو خواهند شد و همه خواستار آنند که پیش از آن‌که دیر شود خود را به جهانی از کلمات تبدیل کنند.

زمانی که نویسنده درون یکایک افراد پای به زندگی بگذارد(آن زمان خیلی هم دور نیست)، گرفتار عصر ناشنوایی عمومی و فقدان فهم می‌شویم.» نمی‌دانم آنچه میلان کوندرا در مورد بستر فرهنگی و زمانه خود می‌گوید تا چه اندازه با وضع ما همخوانی دارد. شاید اصلاً همخوانی نداشته باشد، لیکن این‌ نیز که بگوییم دیدگاه او به‌کلی با وضع ما بی‌ربط است، خود حرف بی‌ربطی است.

 در بازار آثار فلسفی به نظر می‌آید که هر مترجم ترجمه آثار فیلسوفی خاص را بر عهده می‌گیرد و بازار ترجمه آثار فلسفی چندان رقابتی نیست. این موضوع را نوعی حسن می‌دانید یا ضعف؟

منظور از «رقابتی» در این سیاق چیست؟ این‌جا سخن بر سر رقابت نیست. اصلاً «بازار نشر» تعبیر درستی نیست. «نشر» هم البته بازار فروش کتاب دارد. اما این وجه اقتصادی و عرضی ماجراست. مترجم از آن حیث که مترجم است کاری با «بازار نشر» ندارد یا نباید داشته باشد. به ویژه در عرصه فلسفه! من حتی گمان نمی‌کنم هیچ نویسنده بزرگی، بجز چند استثنا، در عرصه ادبیات، صرفاً برای قبضه کردن بازار کتاب دست به قلم برده باشد.
اما خوب است که مترجمی کار خود را معطوف به ترجمه آثاری از یک فیلسوف یا یک نحله فلسفی یا یک مکتب فلسفی کند. به قول یکی از اساتید بزرگوار فلسفه، فلانی می‌رود کتابی درباره ابن‌سینا تألیف می‌کند، بعد می‌رود در باره مارکس می‌نویسد. این به خودی خود بد نیست. اما وقتی کسی کار خود را بر یک فیلسوف یا یک مکتب فکری متمرکز می‌کند، حاصل کارش در غالب موارد هم ارزشمندتر است هم دقیق‌تر. به هر حال، وقتی کسی یک عمر ابن‌عربی می‌خواند می‌توان تا حدود زیادی به قولش استناد کرد.

 یکی دیگر از مسایل ترجمه‌ آثار فلسفی ترجمه‌های چند پاره از یک کتاب است، به طور مثال یک کتاب را چند مترجم متفاوت انجام می‌دهند. علت این موضوع چیست؟

ایرادی ندارد هیچ،‌ خیلی هم خوب است. در حال حاضر از «هستی و زمان» هایدگر سه ترجمه، از «نقد عقل محض» کانت فکر می‌کنم دو ترجمه، از «مابعدالطبیعه» ارسطو و بیش‌تر آثار افلاطون، ‌دو یا سه ترجمه به زبان فارسی در دسترس است. این قطعاً خوب است. وقتی کتابی ترجمه می‌شود و با این حال، مترجمی دیگر بار دوم دست به ترجمه همان کتاب می‌برد، قطعاً هدفی جز تکمیل کار مترجم قبلی در سر ندارد و این خوب است.

 و سوال آخر اینکه مسایل مالی که مترجم با آن درگیر است تا چه حد در ترجمه خوب یک اثر تاثیرگذار است؟

این هم قیاس خوبی نیست. کار ترجمه از قبیل کار تولید محصول صنعتی نیست که هر چی بیش‌تر پول بدهی بیشتر آش بخوری! مساله بر سر زمان است. اگر مترجمی پول خوبی دریافت نکند چطور می‌تواند کار نازلی تحویل دهد. البته حالا که بیشتر فکر می‌کنم می‌بینم هیچ بعید نیست! با این حال، عامل اصلی که در کیفیت ترجمه تأثیرگذار است، زمان است. هر ترجمه خوبی مستلزم صرف وقت و بازخوانی‌های چندین‌باره و مقابله و ویرایش است. بنابراین اگر هزینه‌های لازم برای بازخوانی و ویرایش محتوایی آثار در نظر گرفته شود، نتیجه خوبی به بار خواهد نشست./

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها