«این قدر هست که مرا در انتشار این مجموعه، هرگز رغبتی نبوده است. پافشاری بعضی از ارباب فتوت به تشویق و دلگرمی من، این داغ را بر پیشانی ادب فارسی نهاد. وه که چه طعنه زنند بر من و... شاعران. شاید که به حرمت نام و یاد آن عزیزان که بر زبان و قلمم رفته است اهل معنی در این هرزهدراییها به دیده اغماض بنگرند و بر این بیچاره ببخشایند.»
مجموعه حاضر كه توسط انتشارات سپيده باوران منتشر شده به واسطه پيگيريها و تلاش شاعر گرامي محمدكاظم كاظمي به نتيجه رسيده است؛ طوري كه در مقدمه اين كتاب كه به قلم محمدكاظم كاظمي است آورده شده:
«شاید اولین کسی که پس از انتشار رجعت سرخ ستاره در پی تدوین شعرهای علی معلم دامغانی در دفتری منظم و مرتب برآمد، صاحب این قلم باشد که اوایل دهه 70، مجموعه مثنویهای رجعت را همراه با دیگر مثنویهای این شاعر که غالبا در مطبوعات و جُنگها منتشر شده بود، به صورت مجموعهای حاصل از بریده روزنامهها و صفحاتی که از کتاب رجعت کپی شده بود گرد آورد.»
اما به گفته گردآورنده مهمترين نكته كتاب جدیدی که از علی معلم دامغانی روانه نمایشگاه کتاب 93 می شود، این است که متن و پاورقیهای آن به رؤیت او رسیده و حاصل آن، بعضی اصلاحات و رفع برخی ابهامهاست. پیش از این هم شاعر ما غالبا از این کار شانه خالی کرده بود؛ حتی در چاپ دوم رجعت سرخ ستاره.
اين كتاب در چهار فصل تنظيم شده است: فصل اول مثنويهاي كتاب رجعت سرخ ستاره است. فصل دوم مثنويهاي بعد از رجعت سرخ ستاره، فصل سوم قصيدههاي شاعر است كه تاكنون در هيچ جا چاپ نشدهاند و فصل چهارم گزيدهاي از ترانههاي استاد علي معلم است. این کتاب، در 512 صفحه با قيمت 25 هزار تومان در نمايشگاه كتاب عرضه مي شود.
در ادامه پارههایی از «مثنوی کلیله» از جمله اشعار منتشر نشده استاد معلم كه در اين مجموعه به چاپ رسيده و در اختیار ایبنا قرار داده را می خوانید:
کلیله گفت که شب با کران نخواهد شد
عروس خطّة خاور عیان نخواهد شد
ستاره گیر به بوک و مگر فرو مانده است
ستاره سر زده، لیکن سحر فرو مانده است
سَحوریان هله و چونوچند بس کردند
دُهلزنانِ حصار بلند بس کردند
ز نفخه قُمریَکان در قفس فروماندند
به بام، نوبتیان از نفس فروماندند
نواگرانِ کشآواز از سخُن خفتند
ز نوحه زنجرهها بر چناربن خفتند
ز بانگ صبح، خروسانِ ده خَمُش ماندند
مسافران سحرگه به خواب خوش ماندند
ز جان پاک سحر گرچه رنج شب دور است،
سپیده دیر کشید، آفتاب رنجور است
کلیله گفت: سحر راه با کران برده است
مگر که شَنزَبهمان این زمان گمان برده است
هلا کجاست که خورشید زین کند یحموم
به تیشه ریشة ظلمت برآورد زین بوم
قبای ژندة شب را به دشنه چاک کند
سگانِ رانده به شبگیر را هلاک کند
شهاب نور به دیوان چنان برافشانَد
که خون کند جگر و زهرهشان بدرّانَد
الا ز جنس شمایم، کلام من شنوید
کلیم نی، رمهپایم، پیام من شنوید
نه بندهزادة میرم، نه مول خانزاده
ز پشت برزگری زادهام، شبانزاده
مرا ز ارثِ شبانی شمی است پنهانی
ز حَرث و برزگری شامهای است حیوانی
به آن، ز بازی بز، کوه و غاب را دانم
به این، ز خندة گل، ابر و آب را دانم
به آن، ز بوی هوا درد دام را شنوم
به این، ز لطف صبا جوش عام را شنوم
از آن، به ره نگرم ماه مَرق را خوانم
از این به مَه نگرم باد و برق را خوانم
منم که مژدة باران ز مور میشنوم
هجومِ بیگهِ سیل از ستور میشنوم
منم که سال چو زد، غلّه را بشورانم
چو عطسه کرد زمین، گلّه را بشورانم
منم که ماه چو برزد، کتان نپوشم هیچ
قمر چو راند به عقرب، به جان نکوشم هیچ
چو زاغ نعره زند، جای ماکیان بندم
چو جغد نوحه کند، پای مادیان بندم
به دِه چو گاو زِهَد از گروه برخیزم
چو استخوان خورد اشتر، ز کوه برخیزم
منم که از رمه خوانم بهار پرخنده است
منم که زین همه دانم حیات پاینده است
ببین که مرتعه زنده است و زندهاند رمه
ببین که زینهمه دانی که زندهاند همه
چو زنده بینی و بینی که زنده کار کند
زمانه قصة خود بر تو آشکار کند
نظر شما