جمعه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۱۱:۲۴
چهار رویکرد طلایی مارکز؛ عشق، کشف خود، قصه‌های مادر بزرگ و پشت کردن به هالیوود

کریس هوویت، روزنامه نگار و منتقد ادبی چهار رویکرد و نگرش طلایی مارکز به زندگی را ذکر کرده است و اعتقاد دارد می تواند الهام بخش هر کسی در زندگی شود. ترجمه ایبنا از مقاله «هافینگتون پست» را بخوانید.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) وقتی گابریل گارسیا مارکز در سال 1982 جایزه نوبل ادبیات را گرفت خودش را در راس خط بلند مخترعان داستان معرفی کرد که دوست دارد به همه چیز اعتقاد داشته باشد تا به انتهای این خط برسد.

گابو در 87 سالگی از دنیا رفت ولی تا قبل از مرگش از دنیای نویسندگی خداحافظی کرده بود تا که به گفته خودش از زندگی لذت بیشتری برده باشد. ولی بر اساس نوشته هایش نویسندگی نیز به او لذت می‌بخشید؛ لذتی که او همیشه آن را تجربه می کرد. کریس هوویت، روزنامه نگار و منتقد ادبی چهار رویکرد و نگرش طلایی مارکز به زندگی را ذکر کرده است و اعتقاد دارد می تواند الهام بخش هر کسی در زندگی شود:

1. او به قدرت پایدار عشق، ایمان داشت. رمان عاشقانه مارکز «عشق در زمان وبا» برای مرسدس به سادگی خوانده می شود که منظورش مرسدس بارخا همسرش است که در سال 1958 با هم ازدواج کردند. داستان عاشقانی که در جوانی یکدیگر را ملاقات کردند ولی به دلیل مخالفت خانواده‌هایشان نتوانستد با هم ازدواج کنند و در سن پیری با هم ازدواج کردند. او عشق پدر و مادرش را در قالب این داستان بیان می کند و اعتقاد دارد همیشه در هر سنی می توان عاشقانه زندگی کرد.

2. مارکز خودش را کشف کرد. وی کارش را با روزنامه نگاری و ویراستاری در روزنامه ها شروع کرد ولی اکثر روزهای عمرش را به نوشتن داستان سپری کرد با این‌حال اولین رمان بلندش را تا 40 سالگی منتشر نکرد.در این سال‌ها  دریافت که به درد روزنامه نگاری نمی خورد و باید حقایق را از طریق دیگری جستجو کند. آن رمان «صدسال تنهایی» نام داشت که بسیاری آن را شاهکار مارکز خطاب می کنند. تمام موضوعات و سوژه هایی که مارکز در رمانها و داستان‌های بلند خود به آنها پرداخته است اتفاقاً همان‌هایی بودند که در روزنامه نگاری مطرح نمی کرد یا با برای ابرازشان با محدودیت روبه‌رو بود.

3. به حرف بزرگترها گوش می داد. گارسیا مارکز نزد پدربزرگش بزرگ شد و بیشتر آثارش هم تحت تاثیر شخصیت او نوشته شده‌اند. برنده جایزه نوبل ادبیات که او را جادوگر رئالیسم می خوانند و اگر او خودش را پدر رئالیسم جادویی خطاب می کرد ولی مادربزرگش «دونا ایگواران» را مادربزرگ این سبک نوشتن صدا می کرد. قصه های مادربزرگ را گوش می کرد و چیزی جدید در این قصه ها کشف می کرد که در داستان‌هایش جاری می شدند. مارکز پدربزرگش را به عنوان داستان گویی ماهر می شناخت که نوع داستان گفتن را از او یاد گرفته بود. وی از پدربزرگش یاد گرفته بود که سیاست و تاریخ در داستان زندگی اهمیت دارد و در جایی نوشته بود که «صدسال تنهایی» در خانه پدربزرگ متولد شد.

4. هالیوود آرزو داشت با او کار کند ولی زیاد اهمیت نداد. کارگردانان هالیوود بارها در خانه مارکز در کلمبیا را برای همکاری کوبیدند ولی او هیچ وقت به آنها جواب نداد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها