مجموعه «خاکستری یک کابوس» نوشته فاطمه سلیمانی ازندریانی شامل داستانهای کوتاه است که نمایی از تنهایی انسان را در بستر زندگی اجتماعی و در جوامع دستساز او در هزاره جدید نشان میدهد؛ داستانهایی که تنهایی انسان را مانند زخمی در درون بافتهای زنده عاطفی و روانی او به نمایش میکشد.
«خاکستری یک کابوس» که نخستین تجربه داستاننویسی فاطمه سلیمانی ازندریانی است، دربرگیرنده داستانهایی رئال و هدفمند است، که آمیزهای است از تکنیک و انتخاب بکر سوژه داستانی و زاویه دید مناسب. نویسنده گاه در داستانهایش از یک زاویه دید معمولی و در نگاه اول تکراری، ماجرایی هولانگیز و در عین حال تأثیرگذار را روایت میکند و تا ثانیه پایانی مخاطبش را در تعلیق نگاه میدارد و گاه از یک منظر و بستر روایی بکر و ناب است که تن به روایت داده و حرفهایش را کاملاً جدی و بیپرده به پیش روی مخاطبانش میگذارد.
مخاطب سلیمانی در این مجموعه در هیچ پرانتز و حاشیهای تعریف نمیشود. برای او مخاطب چیزی جز انسان درککننده حس مشترک او و داستانهایش نیست؛ خواه از بالاترین طبقه فکری و اجتماعی و خواه از پایینترین، و گواه این ادعا را میتوان در تنوع انتخاب کاراکترها و شخصیتهای داستانی در این اثر دید.
داستان «ای روشنی صبح» روایتی بکر از تنهایی انسان معاصر را نشان میدهد که با پایانی سرضرب و محکم مخاطبش را وادار به واکنشی آنی حتی به اندازه دقایقی مکث برای ادامه تورق اثر میکند، یا در داستانی مانند «تبعید به تنهایی» داستانی تلخ و در عین حال رک و پوستکنده از انسان در بستر زندگی اجتماعی امروز ارائه میدهد که در آئینه شخصیت تمامی مخاطبانش معنی میشود؛ انسانی که رگههای سازنده شخصیت او را میشود در صورت و سیرت تمامی مخاطبانش به روشنی یافت.
از سویی در داستانی مانند «گره کوچک یک دیدار» روایتی طنازانه و خواندنی از بروکراسیهای دستساز انسان در بستر فعالیتهای اجتماعی و زیستی او عرضه میکند که با وجود پایان قابل پیشبینی، اثر بسیار خواندی از آب در آمده است.
داستانهای مجموعه «خاکستری یک کابوس» در یک نمای کلی نمایی محصور کننده از تنهایی انسان در بستر زندگی اجتماعی و در جوامع دستساز او در هزاره جدید را نشان میدهد.
داستانهایی که تنهایی انسان را مانند زخمی در درون بافتهای زنده عاطفی و روانی او به نمایش میکشد؛ گاه در قالب رابطه عاطفی میان یک پدر و دختر نوعروسش،گاه در خودکشی یک جوان، گاه در عطش وصل و ناکامی در آن و گاه در کینهورزیهای بچه گانهای که پایانش را با چیزی بهتر از مرگ و نیستی نمیتوان به تصویر کشید.
در بخشی از داستان «خاکستری یک کابوس» میخوانیم:
«تصمیمم را گرفتم. باید میرفتم. همان شب. همان لحظه. همان لحظه... چون اگر صبر میکردم شاید دوباره رأیم برمیگشت. جهنم سهراب دیگر جای من نبود. بستن چمدانم کار زیادی نداشت. وسیله زیادی نداشتم برای بردن. همه آن چیزهایی که بوی زندگی مشترک من و سهراب داشت، نفرت انگیز بود. فقط چیزهایی را برداشتم که متعلق به دوران تجردم بود. دلم نمیخواست سهراب را بیدار کنم و بگویم که قصد رفتن دارم. حوصله جر و بحث نداشتم. اینکه با تمسخر بگوید جا زدهام. تصمیم گرفتم رفتنم را با نامه به اطلاعش برسانم. نامهای که بدون مداخله سهراب آخرین قطره زهرم را هم بریزم... نامه را بدون عنوان نوشتم. چون نمیشد به جای سهراب عزیز و سهراب مهربان، بنویسم سهراب آزار دهنده یا سهراب نامهربان... نوشتم:
سلام
من برای همیشه رفتم. چون تماشای این نمایش تکراری برایم خستهکننده شده. احتیاج به تنوع دارم. بودن کنار یک آدم بیمار، خودم را هم بیمار میکند. در ضمن حوصله آدمهایی که در مجلس ترحیمت شرکت میکنند و به من به چشم زن بیعاطفهای که حتی یک قطره اشک هم برای شوهرش نمیریزد نگاه میکنند را ندارم. اشک دروغی هم نمیتوانم بریزم. بهتر است قبل از مرگ تو از هم جدا بشویم تا مجبور نباشم در مراسن تشییع و سوم و هفتم و چهلمت شرکت کنم. در ضمن یک تشکر هم به تو بدهکارم که اجازه دادی در این ده سال بچهدار نشویم. چون بعد از تو میتوانم بدون مزاحم با هر کسی که دلم خواست ازدواج کنم. امیدوارم خیلی مرگ دردناکی نداشته باشی:
لیلا
شاید اگر میدانستم که سهراب بعد از رفتن من، دیگر هیچ وقت چشمهایش را باز نمیکند، آن شب تنها نمیگذاشتمش...»
انتشارات کتاب نیستان مجموعه داستان «خاکستری یک کابوس» را در 128 صفحه، شمارگان هزار و 200 نسخه و با قیمت هفتهزار و 500 تومان منتشر کرده است.
نظر شما