دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳ - ۰۷:۴۸
ریخت‌شناسی قصه‌های عامیانه به بهانه انتشار کتاب نازگل و فرگل

از منظر یک نویسنده، با پدیده‌ای به نام قصه‌های عامیانه، چگونه باید برخورد کرد؟ آیا باید عیناً به روایت مکتوب آن‌ها بسنده کرد یا آن‌ها را دستمایه‌ای برای خلق آثار نوین و خلاق قرار داد؟ نویسنده این تحلیل سعی دارد با پرداختن به کتاب تازه انتشار یافته «نازگل و فرگل» نوشته مریم گودرزی تا حدی به این پرسش‌ها، پاسخ دهد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) -یعقوب حیدری: قصه‌های عامیانه که به اصطلاح به قصه‌های مادربزرگ هم معروف هستند، عمدتاً‌ آثاری به نثرند که از روزگاران کهن سینه به سینه نقل شده اند و هر کس به فراخور نوع معیشت، آمال و آرزوهای خود دستی در آن‌ها برده است. این قصه‌ها اگرچه از نظر مؤلف‌، همچنان ناشناخته مانده‌اند و عموماً عنوان قصه‌های فلان سرزمین یا قوم را با خود یدک می‌کشند اما از وجوه مختلف حائز اهمیت‌اند. 

اگر دانش فسیل‌شناسی کمک می‌کند که تیره و تبار گروه‌های مختلف انسانی در دوران مدرن را بهتر و بیشتر بشناسیم، قصه‌های عامیانه نیز به عنوان شاخه‌ای تنومند از فرهنگ فولکلور این امکان را میسر می‌‌سازد تا بدانیم مردمان فلان خطّه و دیار  در برهه‌ای از تاريخ چگونه می‌زیسته‌اند؟ به چه نحو می‌اندیشیده‌اند و خط افق اوج پرواز داشته‌ها، نداشته‌ها، خواسته‌ها و آمال‌شان تا جا بوده است. 

با توجه به این مهّم، اگر تا دیروز آنچنان که بايد به ريشه هاي انساني و توليد تفكر در طول ساليان توجه نمی‌شد اما امروزه ، بخشی از اذهان بشر در چارچوبی به نام دانش فولکلوریک یا فرهنگ‌ عامه به آموختن زیر وبم‌های فنون این گستره مشغول‌است و حتي جاي خود را در محافل دانشگاهي باز كرده است. 

با این مختصر و با توجه به چارچوب بحث، حال جای این پرسش باقی‌ است که از منظر یک نویسنده، با پدیده‌ای به نام قصه‌های عامیانه چگونه باید برخورد کرد؟ آیا باید عیناً به روایت مکتوب آن‌ها بسنده کرد؟ یا برای مثال همچون هانس کریستیان آندرسن، حکیم طوس یا ویلیام شکسپیر، اين‌گونه قصه‌ها را صرفاً دستمایه‌ای برای خلق آثاری نوین و خلّاق قرار داد؟ 

درمقابل این پرسش، بدون اینکه نیاز به پاسخی صریح باشد، می‌توان در برخی عناصر قصه‌های عامیانه به‌ویژه در ارتباط با دغدغه‌های امروزی کودکان و نوجوانان مکث کرد. 

ایستایی شخصیت در قصه های عامیانه
قصه‌های عامیانه عموماً پیام محورند. در این نوع قصّه‌ها، ماجراها، آدم‌ها و ... همه بهانه‌‌ای هستند تا پیامی در قالب آمالی بیان شود. بنابراین مهم نیست که ماجراها چقدر زاییده حادثه‌اند یا تصادف؛ یعنی در پس و پشت‌شان علّتی ـ منطقی هست یا نیست. همچنین، آدم‌های این گونه قصّه‌ها، اگرچه نفس می‌کشند، حرف مي زنند و بی‌جنب و جوش نیستند اما در برداشت نهایی هر یک بسان عروسک‌های خیمه‌شب بازی‌اند که توسط دستی پنهان، نقشی نه به دلخواه بازی می‌کنند. چنین است که در این گونه‌ ادبی، جنسِ واژگانِ همه آدم‌ها شبیه به هم است. مهم‌تر اين كه کاراکترها به یکسان از درون تهی‌اند و همگی در یک خط موازی چیده شده‌اند؛ خطی با دو سر. یا شرّ شر، یا خیرِ خیر. عدّه‌ای در این سو، دیگرانی در آن سو و گویا قرار هم نیست که یکی از این سمت به آن سو بغلتد. کسی که شر است، از ابتدا تا انتها شر باقی می‌ماند و بالعکس.
 
با اکتفا به همین توضیح اندک، پر به جاست که در اکثر قصه‌هایی از این دست، دنبال وحدت موضوعی یا به بیان دیگر، در جستجوی یک خط سیر مشخص نباشیم و با آثاری روبه‌رو شويم که از نظر گاه محوریّت ماجرا، چند پاره‌اند.

از زاویه موضع گيري آدم‌های بازی و از آنجا که در این گونه فراورده‌ها «تیپ» جایگزین «شخصیّت» مي شود، دور از انتظار است اگر توقع «همذات پنداری» با آن‌ها داشته باشیم.

مشخصات بارز قصه های عامیانه
کتاب داستان «نازگل و فرگل» و «حسنک و ماه پری »که به تازگی روانه بازار کتاب شده اند دارای ویژگی هایی هستند که به لحاظ سرگرم کردن مخاطب حرف هایی برای گفتن دارند اما سوال اینجاست که با تکیه صرف به ساختار قصه های کهن می شود برای کودک امروز اثری خلق کرد؟در این فرصت، کتاب اول را مورد بررسی قرار می دهیم.

داستان این گونه آغاز می شود:«روزی روزگاری، مادری با دخترانش نازگل و فرگل در دهکده‌ای زندگی می‌کردند، در نزدیکی خانه آن‌ها پیرزنی بدجنس که شبیه جادوگران بود، خانه داشت... پدر نازگل و فرگل از دنیا رفته بود... مادر [آن‌ها] در خانه پیرزن کار می‌کرد.» (ص 2)

در همین دو جمله، سه مشخصه از مشخصات برجسته قصه‌های فولکلوریک به عینه، حس می‌شود:
اول : روزی روزگاری...
آن چنان که در ادامه خواهیم دید، از آنجا که در سایه ـ روشن این هشدار، ردّی از هیچ نماد یا تمثیلی نیست، بدون دغدغه می‌توان گفت: «بنویس: روزی روزگاری»، «بخوان: یکی بود، یکی نبود».
دوم: دهکده‌ای که مشخصاً معلوم نیست در کجاست؟
نباید از قلم انداخت که در برخی داستان‌های امروزی هم، گاه با مکان‌های نامعلومی مواجه هستیم که در عین ناپیدایی، نماد و تمثیلی هستند که به تنهایی ذهن را مشغول می‌کنند تا  پیرامون کشفِ چیستی آن‌ها ساعت‌ها و روزها فکر کنیم که البته چنین اتفاقی در مورد مکان‌های نامشخص قصه‌های فولکلوریک، رخ نمی‌دهد.

سوم : پیرزنی بدجنس که شبیه جادوگران است
در قصه‌های عامیانه اکثر بدجنس‌ها، پیرزن‌ها هستند. در این آثار، کمتر دیده‌ایم که این صفت مشمول پیرمردها شود: این نگرش، البته فراورده‌ ذهن مردسالارانه، به ویژه از گذشته و از گذشته‌های دور تاریخ بوده است. تا آنجا، که به لقب «بدجنسی» بسنده نکرده و پیرزنان اکثر چنین قصه‌ها را حتی اگر جادوگر نبودند، در شکل ظاهری شبیه جادوگران می‌دانستند. به بیانی، اگر «پیری» را به یک معنا سراشیبیِ عمر بدانیم، بنابراین در پس زمینه باورهای مردسالارانه، جنس مؤنث در گذر عمر، به بدجنسی تبدیل خواهد شد که حتّی اگر جادوگر نباشد، حتماً دست کمی از آن ندارد. در این زمینه، نکته‌ای هم که نباید فراموشش کرد و جزو لاینفک قصه‌های عامیانه است، «منطق داستانی» است که البته پیش‌تر به نوعی به آن اشاره شد اما ظاهرا این گونه آثار به لحاظ پیام محوری بودن صرف، چندان در قید و بند روابط علت و معلولی نیستند.

از این گذشته، از مقدمه ماجرا که بگذریم، در تنه و اوج و فرود هم با روندی همسو هستیم که بُن‌مایه‌های آن‌ها نیز، از کهن الگوهای قصّه‌های فولکلوریک اقتباس شده است: فرگل و نازگل در پی نقشه‌ای به اذیّت و آزار پیرزن می‌پردازند، اما سرانجام از ترس عواقب کار، شبانه به اتفاق مادر، محلِ زندگی‌شان را ترک می‌کنند.

در اینجا، البته می‌توانست سر وته ماجرا هم بیاید. ولی شیفتگیِ نویسنده در اطاعت مو به مو از دست کم برخی قصه‌های عامیانه، پیچ دیگری که در واقع با ساخت و پرداختی سازگار می‌توانست خود آغازی برای یک قصه دیگر باشد، به کار می گیرد تا شکی  به اطاعت تام و تمام خود از کهن الگوهای قصّه‌های مربوطه، باقی نگذارد؛ به این شکل که: «مادر و دخترهایش پس از پیاده‌روی طولانی، به بالای تپه‌ای رسیدند و در آن طرف تپّه، شهری دیدند. آن‌ها با خوشحالی توانستند به طرف شهر حرکت کنند که از خستگی بیهوش شدند. آن شهر، حاکم مهربانی داشت. حاکم صاحب همسر و دو پسر بود...» (ص 10)

به نظر، دیگر نیازی به ارایه نمونه بیشتری از سطور پایانی کتاب نیست. چه نمونه بدهیم که: «پسران حاکم هر روز برای گردش صبحگاهی به بالای تپه می‌رفتند و آن روز وقتی به آنجا رسیدند، متوجه دخترها و مادرشان شدند»، چه اشاره نکنیم که: «پسران حاکم که متعجب شده بودند، به همراهان خود دستور دادند تا آن‌ها را به قصر ببرند. با کمک طبیب قصر، نازگل و فرگل و مادرشان به هوش آمدند. حاکم وقتی قصه زندگی دخترها و مادرشان را شنید، به آن‌ها اجازه داد تا در آن شهر بمانند». اما از خلال پایان‌بندی خوش و عاقبت به‌خیرِ بیشمار قصه‌های فولکلوریکی که از کودکی برای ما زمزمه شده یا خوانده‌ایم، پیداست که: «پسران حاکم که از نازگل و فرگل خوشِ‌شان آمده بود، با پدر و مادر خود مشورت کردند و خواستند که حاکم آن‌ها را از مادرشان خواستگاری کند. به این ترتیب نازگل و فرگل، دختران خوش قلب و فداکاری که خیلی سختی کشیده بودند، خوشبخت شدند و خوشحال از این ازدواج، به سعادت رسیدند. آن‌ها مادر مهربان‌شان را هم در قصر، نزد خود نگه داشتند...»
اما، پیرزن بدجنس قصه؟
با توجه به پیام محور بودن عمده قصه‌های فولکلوریک، جا دارد بیفزاییم که جان مایه پیام در این طیف آثار، عموماً سرانجام ما را مجاب می‌کند که  دنبال ضد قهرمانان و یا هر شخصیت به اصطلاح بدجنس، خبیث یا بازدارنده‌ قصه نیز بگردیم و در این گشتن اکثراً نیازی هم به این نیست که خودمان درباره او تصمیمی بگیریم چون سرنوشت او از قبل معلوم است.

بسته اخلاقی کلیت ماجرا در جمله جمله‌های پایانی، خیلی رو و مستقیم ارایه می‌شود؛ کهن الگویی که مریم گودرزی، نویسنده کتاب «نازگل و فرگل» با تبعیّت از آن، سر و ته ماجرا را این چنین روایت کرده :‌«... اما پیرزن بدجنس، بعد از اینکه یک روز تمام طول کشید تا تیغ‌ها را از پاهایش در بیاورد و خانه‌اش را تمیز کند، مجبور شدکه همیشه تنها زندگی کند. او تنها ماند؛ چون دیگران را خیلی اذیت می‌کرد و کسی او را دوست نداشت.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها