اولین اثر ترجمه شده سباستین فیتسک روزنامهنگار و نویسنده آلمانی، که یک رمان جنایی و هیجان انگیز درباره قتلهای سریالی است، با عنوان «کلکسیونر چشم» در دسترس علاقهمندان قرار گرفت.
فیتسک در 1971 در برلین متولد شد. او روزنامهنگار و نویسنده چیره دستی است که با انتشار نخستین کتابش با عنوان «درمان» جدول پر فروشترین کتابهای جیبی را تسخیر کرد و نامزد دریافت جایزه «فردریش گلاوسه»، بهترین اثر این مراسم شد. او تنها نویسندهای است که توانست به سلطه بی چون و چرای کتاب «رمز داوینچی» دن براون پایان دهد و صدر جدول پرفروشهای آلمان را از آن خود کند.
فیتسک بعد از رمان «درمان»، نگارش رمانهای بعدیاش با نامهای «آموک اشپیل»، «کودک»، «روح شکن»، «اسپیلتر» و «کلکسیونر چشم» شهرتش را به عنوان ستاره آلمانی تریلرهای روانشناختی تثبیت کرد.
با اینکه کتابهای این نویسنده به بیست زبان ترجمه شده است و از معدود نویسندگان آلمانی است که اثرش در آمریکا و انگلستان – خاستگاه رمانهای هیجان انگیز – چاپ شدهاند، «کلکسیونر چشم» اولین اثر ترجمه شده این نویسنده در ایران است. تا کنون بیش از چهار و نیم میلیون از کتابهای فیتسک در جهان فروخته شده است و همین، نام او را در فهرست موفقترین نویسندگان حال و حاضر جهان قرار داده است.
رمان هیجانانگیز «کلکسیونر چشم» درباره یک قاتل سریالی که قتلهای متفاوتی مرتکب شده است. او کودکی را میدزدد و پس از قتل مادر او، به پدرش 45 روز مهلت می دهد تا فرزندش را پیدا کند. ولی پدر در این وقت محدود موفق به این کار نمیشود و قاتل کودک را میکشد و چشمان او را درمیآورد! این رمان با ورود خبرنگاری به ماجرای قتلها و روایت او از این ماجرا شروع میشود.
«کلکسیونر چشم» که در 84 فصل کوتاه به نگارش درآمده، به شیوهای بدیع، بهصورت معکوس در این کتاب جای گرفته است؛ یعنی کتاب با موخره نویسنده آغاز، و فصلهای کتاب از فصل اول به آخر در این کتاب آورده شده است؛ بهطوری که خود نویسنده در یادداشتی کوتاه در ابتدای این کتاب آورده: «بازی آزمایش با سرنوشت؛ آن را از پایان آغاز می کنم.»
سباستین فیتسک در مقدمهای که در انتهای این کتاب آمده، برای منصرف کردن مخاطب از خواندن این کتاب، هشدار میدهد تا قید این کتاب را بزند. او مینویسد:
«به شما هشدار نداده بودم قبل از اینکه این داستان مثل زائدهای زنگ زده، عمیقا در ذهن شنا نقش بندد قیدش را بزنید؟ داستانی که هیچ وقت آغاز نمیشود و پایانی هم ندارد. چون درباره مرگهای ناتمام است. توصیه میکنم بقیه کتاب را نخوانید. خدا میداند این نوشتهها چطور در شما تأثیر میگذارد. نه برای شما قابل باور است و نه برای هیچ کس دیگر، حتی برای بزرگترین دشمن شما.
با این وجود نظرم را درباره این تجربه میگویم.
حالا شما میدانید این داستان مردی است که اشکهایش مثل قطرات خون از چشمهایش جاری میشود. داستان مردی است که جسم آدمها را چنان فشار میدهد که گوشت بدنشان له میشود، در حالیکه دقایقی قبل نفس میکشیدند، عاشق بودند و زندگی میکردند.
داستانی که حالا میخوانید یک داستان نیست، سرنوشت من است. زندگی من، مردی که در اوج شکنجههایش به این میاندیشد که این شروع تازهای است برای قتلهای دیگر. این مرد من هستم.»
در بخشی ازفصل آخر این رمان که در ابتدای کتاب آمده، میخوانیم:
«لالایی کوچولوی من، لالایی؛ بابا رفته سفر زود برمیگرده.»
از هدفونی که توی گوش چپم بود فریاد زدند: «تمامش کن دیگر!»
«کوچولوی عزیزم زود لالا کن؛ یه دنیا رویای شیرین در انتظاره.»
«همین حالا خواندن این شعر لعنتی رو تموم کن!»
از طریق میکروفن بیسیم خیلی کوچکی که دقایقی قبل توسط مسئول بیسیم گروه عملیات ویژه در پیراهنم کار گذاشته بودند و حالا از طریق آن با آنها در ارتباط بودم، جواب دادم: «بله، بله، واضح است، من میدانم الان باید چیکار کنم.»
«اگر یک بار دیگه تو گوش من داد بزنید این گوشیه لعنتی رو بیرون میکشم. فهمیدید؟»
درحالیکه با سرعت صدکیلومتر رانندگی میکردمبه اواسط پل رسیدم. در این میان بزرگراه شهر که فاصلهاش با ما یازده متر بود از هر دو طرف بسته شده بود. بیشتر بخاطر محافظت از رانندهها، برای وقتی که میخواستیم زن روانپریش را با ماشین استیشن از آنجال دور کنیم.
بلند اسمش را صدا زدم: «آنجلیکا؟» میدانستم سی و هفت سالش است، با دو مورد سوء پیشینه بچه دزدی و حدود هفت تا ده سال است که در یک بیمارستان متروک زندگی میکند.
سپاسگزارم همکار محترم، حالا دیگر آنچه نباید بشود، شده است!
گفتم: «اگر مخالفتی ندارید کمی جلوتر بیایم.» دستهایش را بدون هیچ عکسالعملی بالا برد. خم شد روی نردههای زنگ زده ، دستهایش را به پهلوهایش گذاشته بود و با حرکت گهوارهای روی نردهها تاب میخورد. گه گاهی آرام به جلو تلو تلو میخورد، آنقدر که آرنجش تا حفاظ نرده جلو میآمد.
همینطور که سخت تلاش میآردم آرام به او نزدیک شوم از سرما میلرزیدم. واقعا دمای هوا در دسامبر شگفتآور بود، دمایی نزدیک نقطه انجماد. سه دقیقه این بیرون، احساس میکردم گوشهام کاملا گرفته است...
«کلکسیونر چشم» نوشته سباستین فیتسک، در 423 صفحه، با شمارگان 500 نسخه و قیمت 25 هزار تومان توسط انتشارات شورآفرین چاپ و منتشر شده است.
نظر شما