چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳ - ۰۸:۱۰
غزلی در نی‌نامه / یادداشتی از دکتر علی محمد موذنی

دکتر علی‌محمد مؤذنی، استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران، چندی پیش، از منظری ویژه، «نی‌نامه» مولانا و غزل «الا یا ایها السّاقی» حافظ را تطبیق داده و اذعان داشته‌اند که این دو اثر، هر دو از یک آبشخورِ اندیشگی نشأت گرفته‌اند. دکتر مؤذنی این متن را در اختیار خبرگزاری کتاب ایران ( ایبنا ) قرار داده است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - دکتر علی محمد موذنی: ژرف‌نگری در متون عرفانی، به‌ویژه سخنان بزرگانی که چون میوه‌های تازه، از درختِ جانشان جدا، و بر طَبقِ صفحاتِ آثارشان چیده و مهیّا شده است، روشن می‌سازد که همگی از یک چشمه، سیراب گشته و دیدگاه‌هایشان را در عبارات گوناگونی بیان کرده‌اند.

از بررسی اجمالیِ «نی‌نامه» مولانا و غزل مزبور از حافظ، چنین برمی‌آید که مضمون هر دو، مشتمل بر سیرِ انسان از مبداء تا معاد است، و اصولاً عرفا، برای انسان، سه حالت در طول هستی قائل شده‌اند:

1ـ آغاز آفرینش(بدایت فطرت) 2ـ زندگی(مدّت ایّام معاش) 3ـ برگشت به وطن اصلی(معاد)
مولانا به‌طرز زیبایی، این سه مرحله را در «نی‌نامه» منعکس ساخته است و شرح حالِ انسان را از مبداء تا معاد، به‌اجمال بیان کرده و آن را به حسام‌الدین چلبی سپرده است (چنان‌که از مثنوی، تنها این هجده بیت است که با دستخط مولانا نوشته شده، و شش دفترِ دیگر، تفسیرِ همین «نی‌نامه» است).

دکتر مؤذنی، بازتاب سه حالت در طول هستی را در دو اثرِ مورد بررسی، چنین می‌نمایاند:

1ـ مبداء
مولانا «نیستان» را مبداء و آغاز هستی دانسته و براساسِ این بینش، روحِ سالک را به «نی» تشبیه نموده است، که از «نیستان» و اصل خود، جدا مانده و از آن روز باز، در اندوهِ این جدایی، ناله سر می‌دهد و همدمِ راستینی را می‌طلبد تا شرح عشق و آرزومندی و اشتیاقِ خود را به «نیستان» بیان کند؛ هرچند در غزلِ مذکور از خواجۀ شیراز، حافظ به‌روشنی، واژه‌ای را برای عالم اصلی(نیستان) نیاورده است، ولی قرینه‌های بیت، گزارشگرِ آن است که سالک از اصلِ خود بازمانده و دشواریِ بازگشت به آنجا را در «ولی افتاد مشکل‌ها»، «چه خون افتاد در دل‌ها»، «شبِ تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل»، بیان می‌نماید.

در حدیثی از پیامبر(مَثَلُ المؤمنِ کَمَثَلِ المِزمارِ لایَحسُنُ صَوتُهُ الاّ بِخَلاءِ بَطنِهِ)، مؤمن به نی‌ای تشبیه شده است که زمانی می‌تواند صوتِ خوش سر دهد، که اندرونش تهی باشد(مضمونی که در مثنوی هم آمده). بر پایۀ همین دیدگاه، در بیتِ آغازینِ غزلِ حافظ نیز، کلمات «عشق»، «ساقی»، «کأس» و...، خود دلیلی بر بی‌خودیِ سالکی است که از خود بی‌خبر است و در حالتِ شکر و وجد، سخنی بر زبانش جاری می‌شود که مبتنی بر اراده و اندیشه نیست؛ گویا از خود تهی، و از بادۀ حق پر شده است.

2ـ مدّت ایّام زندگی
تنها «سالک» و «نی» است که اسارت خود را در زندگی و دنیای «رنگ» تشخیص‌ می‌دهد و سرگذشت خود را شناخته و در صدد است که روزگار گم‌کردۀ خویش را بازیابد:
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش بازجوید روزگارِ وصل خویش
ولی بازگشتِ وی به نیستان و وطنِ اصلی‌اش، آسان نیست و برای این کار، وادی‌های دشواری را باید طی کند:
به بوی نافه‌ای کآخر صبا زان طرّه بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

چون گسستن «نی» از نیستان، اجباری و با اکراه بوده است، ماندنِ وی در دنیا نیز امری اجباری است و به‌ناچار «نی»، باید به مردم بپیوندد و شرح اشتیاقِ خود را به‌ وطن اصلی‌اش، بازنماید، لذا برای یافتنِ همتا و همدرد خود، پیوسته می‌کوشد، ولی در این کار توفیق نمی‌یابد، با خوشحالان و بدحالان مجالست می‌کند تا در آن‌ها نقطۀ مشترکی را بیابد، ولی‌ هرکدام با پنداشت و ظن خود و به‌اندازۀ درک خود، «نی» را می‌شناسد، امّا اندرونش را درنمی‌یابند، لذا در اینجا، بحثِ مهم معرفت پیش می‌آید:
هرکسی از ظنّ خود شد یار من وز درونِ من نجست اسرار من

3ـ معاد
اقامت انسان «نی»، در این جهان، محدود و گذراست و به‌ناچار، باید از این «رباط دو در» و «سرای سپنج»، رختِ خود را به مرزِ بی‌پایانِ حقیقت بیندازد. حافظ می‌فرماید:
مرا در منزلِ جانان، چه امن عیش چون هردم جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
و این همان مضمونی است که در «نی‌نامه»، چنین آمده است:
در غم ما روزها بیگاه شد روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت، گو رو، باک نیست تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

برای «نی»، این جهان، گذرا و پر از درد و رنج است و از همان روزِ جداییِ او از نیستان، ناله سر داده است و «رَبّنا ظَلَمنا اَنفُسنا» را از سویدای دل تکرار کرده و مرد و زن را از نفیرِ خود نالانده است. دل‌خوشیِ مرید و سالک(انسان) در این جهان، بدان جهت است که با عشقِ حق زیست می‌کند و امیدوار است که این دوران فراق و جدایی به سر آید و به آشیان اصلیِ خود بازگردد:
آتش عشقست کاندر نِی فتاد جوشش عشقست کاندر مِی فتاد
حافظ نیز غفلت از معشوق و ذکرِ او را، موجبِ دوریِ مرید از حق دانسته و بدین‌لحاظ، مرید را به «حضور» و یاد معشوق فرا می‌خواند:
حضوری گر همی خواهی، ازو غافل مشو حافظ مَتی ماتَلقِ مَن تَهوی دَعِ الدُّنیا وَ أهمِلها

در پایان «نی‌نامه»، مولانا، باز مسأله یقین و عشق و بینش عرفانی را ویژه منتهیان می‌داند و خامان را از درکِ این لذّت، بی‌بهره می‌داند و این تشویقی برای مرید و سالک است که هرچه بیشتر ببالد و خود را به آن مقام برساند. این مسأله در جاهای دیگرِ مثنوی آمده است؛ به‌ویژه قسمت‌هایی از آن که اندیشۀ مولانا اوج گرفته و درک سخنانش برای همگان مشکل شده است:
درنیابد حالِ پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید، والسّلام
و حافظ نیز همین سخن را در این بیت گنجانده است:
شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هائل کجا دانند حالِ ما، سبکبارانِ ساحل‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها