به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) کتاب مذکور نتیجه 16 سال تحقیق ساناز افتخارزاده فارغالتحصیل رشته معماری دانشگاه شهید بهشتی است که بر اساس مبانی یک علم نوظهور قرن بیستمی به نام آشوب (chaos)، به ارائه نظریاتی در بیان عوامل ضروری هر بنا و فضای معماری پرداخته است. افتخارزاده این پژوهش را در چندین سمینار خارجی نیز ارائه کرده و به عنوان یک تئوری کاملاً جدید مورد استقبال قرار گرفته است.
کتاب در پنج فصل به نامهای «دانش آشوب»، «فرایند ادراک»، «مراتب شناخت»، «هفت مقام معماری» و «مثالهایی برای نقد و طراحی» با طرح مفصل مقدمات و مبانی برگرفته از علم آشوب آغاز کرده است. دو مقوله ادارک و شناخت انسانی در این کتاب از دیدگاه این علم معرفی میشود و در نهایت با شرح هفت مقام معماری به عنوان نظریه اصلی، کتاب به ارائه نقدهایی مفصل از چند ساختمان امروز ایران و شرح ایدههایی برای طراحی بناهای معماری میپردازد.
این کتاب را باید از معدود تالیفات علمی و روشمند ایرانیان در حوزه نظریه معماری دانست که با وجود اهمیتش، حداقل به لحاظ ساختار تألیفی هنوز پس از یک سالی که از انتشار آن میگذرد، از سوی نشریات و رسانههای تخصصی معماری مورد توجه واقع نشده و این مساله خود جای بحث دارد.
نویسنده کتاب «از آشوب ادراک تا شناخت معماری» در تدوین نظریه خود، انسان، ادراک و دریافت انسانی را مبنا و محور اصلی کار خود قرار داده و تمامی یافتهها و دادههای گزارش شده خود را حول جایگاه طبیعی و فرهنگی انسان در معماری عرضه کرده است.
معرفی مختصر فصول کتاب
فصل اول کتاب معرفی کامل و روشنی از مبانی علم آشوب و اصطلاحاً سیستمهای آشوبناک ارائه میدهد. در بخشی از کتاب در توصیف تفاوت این سیستمها با سیستمهای اصطلاحاً خطی، چنین میخوانیم: «تمام سیستمهای طبیعی آشوبناک و غیرخطی هستند هر چند که در بدو تولد به صورت خطی ظهور میکنند – مانند شروع برخاستن بخار از چای یا شکل گیری اولیه جنین از یک سلول – اما پس از طی مراحلی معلوم وارد فاز آشوب میشوند.»
فصل دوم ادراکِ حواس پنجگانه را از منظر علم آشوب بررسی کرده و به نوعی آشوبناکی و غیرخطی بودن نظام ادراک طبیعی انسان را بیان میکند.
فصل سوم مراتب مختلف شناخت انسانی را از آگاهی، تفکر، زیباییشناسی، خلاقیت، هنر و حتی عرفان ایرانی را به طور موازی به همراه یافتههای علم آشوب مورد مطالعه قرار میدهد.
فصل چهارم که در واقع ماحصل همه مبانی پیش تر گفته شده است هفت مرتبه ضرورت اثر معماری را چنین بر میشمارد: ا- سازگاری و انعطاف پذیری 2- الگوسازی 3- بهینهیابی 4- تعیّن و پیشبینیناپذیری 5- همافزایی اطلاعات 6- خلق و اضمحلال اطلاعات 7- یادگیری در سیستم معماری.
فصل پنجم محتوی مثالهایی در نقد ساختمانها و آثار معماری گذشته و امروز ایران است که این نقد را بر اساس مبانی نظریه «هفت مقام معماری» انجام داده است. در این فصل برای اولین بار نقدهایی منسجم از ساختمانها و فضاهای امروز تهران از جمله موزه دفاع مقدس، باغ هنر پردیس سینمایی ملت و سرای قرآن ارائه میشود.
چاپ اول کتاب در 484 صفحه و شمارگان هزار نسخه با بهای 38هزار و 500 تومان از سوی انتشارات علم معمار در سال 1392 منتشر شده است.
شرح مفصل انگیزهها و شیوههای منطقی نویسنده در نگارش این کتاب را در گفتوگوی زیر میخوانیم.
از چه زمانی به فکر نگارش این کتاب با موضوع معماری افتادید؟
از سال 1375 متوجه شدم که آموزشهای معماری در دانشگاههای ایران کافی نبوده و استادان برای سنجش طراحیها صرفاً نظرات خود را اعمال میکنند و معیار و استاندارد مشخصی برای این کار ندارند. این مساله برای من غیرقابل پذیرش بود زیرا هنر معماری به هزینه مردم وابسته بوده و باید فضایی قابل استفاده برای آنان خلق کند.
در همین سال به طور اتفاقی با کارگاه سیستمهای هوشمند آشنا شدم که رویکرد آن تولید هوشمصنوعی بود. در این کارگاهها سیستمهای آشوبناک و نظریاتی جدید در زمینه علوم شناختی و اساس کار ذهن انسان ارائه میشد. از آنجا به این فکر افتادم که پیوندی میان این علم و معماری برقرار کنم و پایان نامه خود را بر این اساس تعریف کردم.
در کتاب هم به این شکل عمل کردم که ابتدا از علم آشوب برای تعریف ذهن و شناخت مغزی استفاده کرده و بعد به شرح فضاهایی پرداختم که بر این اساس، خوشایند و مناسب ذهن انسان هستند. در نهایت به یک سری استانداردهایی برای طراحی و نقد اثر معماری رسیدم.
آیا چنین مبانی و استانداردهایی را در کتابها نوشته شده توسط معماران ایرانی پیدا نمیکردید؟
تمام کتابهای که در حوزه تئوری معماری در ایران نوشته شده ساختار وصفی داشته و در واقع نقل تجارب خود معماران یا تجارب دیگران است. این امر تنها به کتابهای فارسی محدود نمیشود و در کتابهای لاتین هم رواج دارد.
براساس جستجوهایی که در کتابهای خارجی بر همین موضوع داشتم، غالب تئوریهایی که تا کنون در معماری ارائه شده، یا ذکر تجارب بودهاند و یا از یک رویکرد فلسفی یا ریاضی به معماری نگاه کرده و بر اساس آن پیشنهادهایی دادهاند. پیشنهادهایی که خالی از کلیگویی و ابهام نیستند. درنتیجه در حوزه معماری کتابی پیدا نخواهید کرد که دقیقاً به یک معمار بگوید که چه کار باید کند.
حتی در مورد «پیتر آیزنمن» که او را بزرگترین تئوریسین معماری معاصر میدانند، او هم از رویکردهای فلسفی و ریاضیاتی مختلف برداشتهایی کاملاً شخصی داشته و بر اساس آنها طراحیهای را انجام داده است. برداشتهایی که برای فرد دیگری قابل استفاده نیست.
برای من مهم بود که بتوانم برای معمار یا حتی خوانندهای که تخصص معماری ندارد، معیارهایی را ارائه کنم که بر اساس آنها بتوان محصولی را خلق و یا از مناسببودن آن اطمینان حاصل کرد.
مباحث این کتاب را مجموعه نظریاتی اوریجینال در مورد معماری میدانید؟ یعنی پیش از این کتاب، دیگرانی نبودند که معماری را از نگاه این علم نوظهورِ آشوب، دیده باشند؟
چرا، مثلاً چارلز جنکز که در حوزه نظریه و نقد معماری فعالیت دارد و کتاب «پَرش کیهانی» او به فارسی ترجمه شده، به این علم توجه داشته است. غیر از او هم ریاضیدانی به نام سالینگاروف روی فرمهای فرکتالی کار کرده و ارتباط آنها را با معماری مطالعه کرده است.
ولی همگی این موارد محصول برداشتهایی «فرمی» بودهاند، یعنی با نگاه به اشکال فراکتالیِ موجود در طبیعت، فرمهایی را برای خلق ساختمانهایی شبیه به آنها پیشنهاد کردهاند. این برداشت فرمگرایانه همواره در ذات تفکر غرب بوده است.
من برخلاف آنها نگاهی فرمگرایانه به مساله فراکتالها نداشتم بلکه با استخراج اصول سیستمهای آشوبناک که اصولی کاملاً ریاضیاتی هستند، به معماری نگریستهام که این متفاوت از برداشتهای صرفاً شکلی است.
آنچه برای خود من بعد از تمامشدن این تحقیق بسیار عجیب بود، این بود که وقتی در جستجوی نمونههای عملی بروز این نظریه بودم، از میان پنج نمونه داخلی و خارجی که مورد مطالعه قرار دادم، مسجد شاه اصفهان، تنها نمونهای بود که اجرای آگاهانه تمامی این اصول را در آن میشد دید.
بعدتر در کاوشهایی که روی عرفان ایرانی انجام دادم، دیدم که اصول اساسی این علم آشوب بر خلاف انتظارم بر مبانی عرفان ایرانی منطبق است. زیرا هر دو آنها از جهانبینی کلی سخن میگویند.
تاکید بر جایگاه «انسان» در ساختمان و هر اثر معماری از موضوعهای مهم کتاب است. این موضوع در معماری گذشته ایران به خوبی دیده میشود، چه شد که برای تشریح اهمیت «حضور انسانی» به تبیین مبانی علم آشوب نیاز پیدا کردید؟
در دانشکدههای معماری ایران، اساساً هیچ چیز واضح و روشنی درباره معماری ایران تدریس نمیشود و این برخلاف همه جای دنیا است که اول معماری خود را درس میدهند و بعد به سراغ مطالعه دیگر معماریها میروند. در دانشکدههای ما دروس معدودی به معماری اسلامی تخصیص دارند که آن هم به طور کلی به بناهایی در کشورهای اسلامی میپردازد و از ایران شاید بیشتر از دو بنا در آن پیدا نشود.
مدتهاست مسئولان کشور بر معماری «ایرانی- اسلامی» تاکید میکنند اما تا هنوز کسی پیدا نشده که بگوید اصلاً این معماری ایرانی- اسلامی چه هست؟! چه معیارها و اصولی دارد؟
در نتیجه با وجود علاقهای که به معماری ایرانی داشتم، هرگز نمیتوانستم از آثار موجود و یا از منابع کتابی موجود درباره معماری ایرانی، برای طراحی و ساخت بنایی که اصول معماری ایرانی را داشته باشد، ایده بگیرم.
از اینرو در جستجوی معیار و مرجعی برای معماری، در اولین قدم به این نتیجه رسیدم که معماری آن است که زندگی انسان در داخل آن تعریف میشود. انسان موضوعی است که امروزه چه در بناهای معماری و چه در کتابهای معماری از آن غفلت شده است.
قدم دوم تعریف نیازهای انسانی بود. در این مرحله از آنجا که تعاریف فلسفی و عرفانی کلیتر از آن بودند که لازم داشتم، مستقیم به سراغ مطالعه ساختار مغز انسان رفتم و در این راه از یافتههای این علم نوظهور بسیار بهره بردم.
فکر میکنید مساله «تعریف» در متون نظریِ امروز دنیا چقدر جدّی گرفته میشود؟ از آن رو که در جهان امروز مسئله «خلاقیت» از «تعریفداشتن برای خلاقیت» جدا شده و در نتیجه امروز مفهوم «تعریف» تداعیکننده نوعی جزمینگری است؛ شما این مساله را چه طور میبینید؟ همچنین با توجه به اینکه تعریف شایسته و بایسته مغز و ساختارهای ادراکی، شناختی همواره برای بشر محل تفکر و اندیشه بوده، آیا نظریه شما ضرورتاً به چنین تعریفِ ناگزیر شتاب زدهای از این موضوعها نیاز داشت؟
گفته شما در مورد جایگاه «تعریف» در تفکر امروز، با توجه به برداشت کلاسیک صحیح است. اما من از این رو به سراغ سیستمهای آشوبناک رفتم که به ما کمک میکردند تا درعینحالی که چیزی را تعریف میکنیم، خلاقیت را نبندیم. تعاریف کلاسیک جزمی هستند ولی تعاریف آشوبناک اینگونه نیستند، حتی فرمولهای ریاضیاتی آشوب هم جزمی نیستند و سرشار از انعطافپذیری و خلاقیت ولی در ساختاری معیّن هستند.
در این کتاب سعیشده تا در عین ارائه چارچوبهای مشخص، راهکارهای زیادی هم برای خلاقیت ارائه شوند. در نتیجه اگر بر این اساس موضوع واحدی را به پنج معمار بدهید، نتیجه به هیچ عنوان یکسان نخواهد بود.
یکی از درخشانترین بخشهای کتاب نقدهایی است که بر ساختمانها و بناهای امروز تهران نوشته شدهاند، آیا بعد از آشناییتان با تئوری آشوب، این نقدها به چنین وضوحی رسیدند یا اینکه از پیش برای شما وضوح داشتند و صرفاً با ارائه مقدماتی از تئوریهای آشوب آنها را مستدل و ساختارمند کردید؟
معتقدم هر انسانی که تحت تأثیر فلسفهبافیها و سفسطهگریهای رایج نیست، خود میتواند زشت را از زیبا تشخیص دهد. اما کم پیش میآید که بتواند برای این اظهارنظر و تشخیص خود، دلایلی روشن ارائه دهد.
من تحقیقاتم را با آمارهای میدانی و نظرسنجیهای عمومی کنترل میکردم تا مطمئن شوم. مشاهده میکردم که مثلاً فلان ساختمان در ادراک مردم عادی هم زشت است ولی هیچ کس نمیتواند بگوید که چرا زشت است. اهمیت نظریاتی اینچنینی در این است که میتواند برای این احساسات دریافت شده از زشتیها و زیباییهای هر بنا مدارک و استدلالهای قابل قبولی ارائه دهد و امکان نقد معیار را فراهم کند.
چیزی که در مسابقات معماری امروز کشور اصلاً وجود ندارد و داوران کاملاً سلیقهای برخورد میکنند. اگر تحت تأثیر مد باشند طراحیهای عجیب و غریب را قبول میکنند و اگر خیلی متحجر و سنتی باشند، ساختمانهایی سنتی را که کاربریهای امروزی ندارند.
هدف از ارائه هر تعریف را میتوان در دو شاخه توضیح داد، شاخه نقد و سنجش و شاخه خلاقیت و ساخت. ارائه «تعریف» به عنوان معیاری برای سنجش و نقد، از سویی با همان مساله جزمیگرایی پیوند دارد و میتواند پذیرفته نشود و صاحبان آثار بگویند که این آثار را نباید با این معیارها سنجید اما ارائه تعریف به قصد خلاقیت چیز دیگری است که مشخصه آن نه نقد و واکنش به آثار موجود، بلکه ایجاد و آفرینش آثاری تازه است. هدف اصلی شما از این تعاریف متعدد که برای مفاهیم مختلف مرتبط با معماری ارائه کردهاید، کدامیک بوده است؟
با رجوع به سؤال قبل میخواهم بگویم هدف من هر دو اینها بوده است. نه فقط در معماری بلکه در هر موضوع دیگری امروز به ایجاد یک سری معیارها به عنوان مرجع نیاز داریم تا بتوانیم تشخیص دهیم که چه کسی واقعاً آفرینشگری میکند و چه کسی کلاهبرداری.
امروزه تاکید بر واژههای نوآوری و خلاقیت سبب شده هر چه اثر خلقشده بهدرد نخورتر، بههمریختهتر و عجیب وغریبتر باشد، خلاقانهتر خواهد بود اما در این کتاب معیارهایی را مشخص کردهام که به شناخت و تشخیص خلاقیتهای واقعی کمک میکنند. سیستمهای آشوبناک یک خاصیت مهم دارند و آن معیّن و در عین حال غیرقابل پیشبینی بودن است. این خصیصه سیستمهای آشوبناک را در فضایی میان سیستمهای خطی (جزمی) و سیستمهای تصادفی قرار میدهد. سیستمهای خطی همان سیستمهای معین و جزمی دانسته میشوند و سیستمهای تصادفی هم کاملاً بههم ریختهاند اما سیستمهایی که هم معین است و هم خلّاق، سیستمهای آشوبناک هستند.
نظریات این کتاب حول این موضوع بحث میکند که آثار معماری خلق شده از کجا به دلیل عدم خلاقیت شروع به کسلکنندگی و یکنواختی میکنند و از کجا وارد نوآوریهای نامتعارف و آزاردهنده میشوند.
در ساختار فصلهای این کتاب چقدر تئوری آشوب وجود دارد؟ با توجه به اینکه در ابتدای هر فصل شعر یا نوشتهای از یک متفکر یا نظریهپرداز آمده است، این گزیدهها چقدر در ارتباطی عمیق با محتوای مباحث پیدا شدهاند؟
یکی از دغدغههای من این بود که وقتی میخواهم بر مبنای تئوری آشوب و درباره آن بنویسم، مسلماً نمیتوانم قالبی کلاسیک را انتخاب کنم. به همین دلیل فکرمیکنم بهترین شیوه نگارش این متن میتوانست نوشتاری در وبسایت باشد که تمامی کلیدواژهها را بتوان به صورت هایپرلینک در اختیار داشت و با کلیککردن روی هر واژه به تعریف و توضیح آن مفهوم رسید.
بخش نظری این کتاب در 4 فصل نوشته شده که «آشوب»، «ادراک»، «شناخت» و «معماری» نام دارند و مباحثی که در فصل اول بیان شدهاند به نوعی در دیگر فصلها تکرار میشوند. یعنی در بخش اول، مباحث و نظریاتی مطرح میشوند و بعد در 3 فصل بعدی تجلی این مباحث را در ادراک، شناخت و در نهایت معماری بیان میکنم. در نتیجه خواننده میتواند مستقیماً از بخش معماری یا هر بخش دیگری شروع به خواندن کند و بعد دلایل نظریات و نقدهای گفته شده را در فصل اول جستجو کند.
اشعاری هم که در ابتدای هر مبحث آوردهام، به مساله تشابه تئوری آشوب با عرفان ایرانی برمیگردد و تجلی محتوای آن شعر را در همان مبحث میتوان دید.
ولی از آنجا مباحث نظری کتاب و شعرها از دو زمینه (context) متفاوت هستند، در کنار هم آوردن آنها آیا شیوهای غیرعلمی نیست؟
به نظر من نه به خصوص به این دلیل که جهانبینی آشوب بیشتر به عرفان نزدیک است تا ریاضی.
زبان کتابهای معماری غالباً چیزی در میان زبان ادبی و تخصصی است، نظر شما درباره نثر و زبان کتابهای معماری چیست؟ آیا میتوان به یک نثر ویژه برای معماری فکر کرد؟
این موضوع یکی از دردهای معماری ماست که من همیشه از آن نالیدهایم. چرا که معماران ما عموماً اهل مطالعه نیستند. این مساله را به خوبی میتوان در بازتاب مجلّات معماری دید که بیشتر عکسها دیده میشوند تا اینکه متن مورد مطالعه و حلّاجی قرار گیرد. همچنین به تبع همین امر نویسندگانی متعدد در حوزه معماری وجود ندارند. معدودی هستند که علاقهمند یک نحله فلسفی یا ادبی بوده و تحت تأثیر آن جریان نظریاتی را ارائه میکنند. اما کارهای آنها خیلی شخصی بوده و مخاطب نمیتواند ارتباط کافی با آنها برقرار کند. در نتیجه میبینیم کتابهای معماری آنچنان مخاطبی ندارند. از طرفی دیگر بیشتر متنهایی را که نوشته میشوند به دلیل ارجاعات زیادی که در قالب پاراگرافهای متوالی به باقی متون دارند، باید به نوعی ترجمه متون دیگر دانست. بنابراین خود نویسنده قلم خاصی ندارد.
اساساً در میان معماران ایرانی نوشتن محوریت ندارد که بخواهیم به ادبیات آن فکر کنیم. در دانشکده معماری اصلاً کاری روی نثر و نوشتن انجام نمیشود. دانشجویان مدام در حال طراحی و ترسیم هستند و با فرمها سروکار دارند.
در مطالعه این کتاب وقتی از فصل اول تا فصل چهارم پیش میرویم که مهمترین مباحث نظریه خود را در آن فصول ارائه کردهاید، احساس میشود نظریات شما برای خودتان مشخص و واضح بوده اما تاکید داشتهاید که استدلالهای این نظریات را با اتکا به علم نوظهور آشوب، فربهتر و قویتر سازید.
در روشهای تحقیق دو شیوه وجود دارد یکی آنکه ابتدا فرضیهای در نظر گرفته میشود و بعد مستندات آن فرضیه جستجو و ارائه میشوند. در این شیوه از مستندات پیدا شده آنهایی گزارش میشوند که به نفع آن فرضیه باشد.
شیوه دوم که در این کتاب بر آن اساس کار شده، اینگونه است که بدون هیچ فرضیهای، مستقیماً به سوی مطالعه در زمینهای خاص (مثلاً علم آشوب) برویم و بعد از بررسیها و نظمبخشیها، تئوریهایی به عنوان نتایج این مطالعه ارائه کنیم. خاطرم هست زمانی که روی پایاننامهام کار میکردم، تا چهار ماه آخر استاد راهنمایم به من میگفت: از این پروژه هیچ چیزی در نمیآید اما به طرز عجیبی در چهار ماه آخر، روابط یادداشتها و نتبرداریهایم را پیدا کردم و به نوشتن مداوم مشغول شدم. در همان زمان بود که ادعای علم آشوب را که در هر زمینهای حرفی برای گفتن دارد، باور کردم.
مهمترین متون امروز معماری ایران را بیشتر در کتابها میتوان یافت یا در مجلات تخصصی؟
کتابهای موجود در حوزه معماری دو دسته هستند. یکی کتابهایی که دانشگاهی بوده و در فضای حرفهای بازتاب زیادی نداشته و اصلاً توسط معماران خوانده نمیشوند. دوم کتابهای معدودی که اگرچه مباحثی را برای فضای حرفهای معماری مطرح میکنند اما مورد تشویق و اقبال خوانندگان قرار نمیگیرند. در این دسته به خصوص میتوان به کتابهایی «معماری پایدار» که یکی از جدّیترین جریانهای معماری امروز جهان است، اشاره کرد.
مجلات معماری به واقعاً ضعیف هستند. غالبِ پروژههایی که در این مجلات با عنوان مثلاً «معماری پایدار» توضیح داده میشوند، فاصلهای با بناهای بساز و بفروش ندارند. با این حال معماران این مجلات را ورق میزنند و الگو میگیرند.
در مورد فصل پایانی کتاب که به نقد ساختمانهای امروز تهران میپردازد، آیا پیش از این هم نمونههایی از اینچنین نقدها در کتابها یا حداقل مجلات معماری داشتهایم؟
من تا به حال در هیچ کتاب یا مجلهای در ایران نقدِ بنا، به این صورتِ مستقیم و مستدل ندیدهام. نقدهایی هستند که توسط معماران نوشته نشدهاند و در نتیجه با رویکردی غیر معمارانه بنا بررسی کردهاند. به طور کلی در ایران چیزی به نام نقد معماری نداریم. علت اصلی آن هم نبود معیاری مشخص برای این کار است که من در این کتاب سعی بر ارائه چنین معیاری داشتهام و نیز اینکه معماران ما هراس طردشدن دارند، زیرا جامعه معماری نقد را بر نمیتابد.
بین کتابهای فارسی معماری، نویسندهای هست که کارهای او را مطالعه و دنبال کنید؟
بله به کتابهای ایمان معماریان و دکتر منصور فلامکی علاقه دارم. این دو نویسنده نظریاتی اصیل و قابل ارجاع دارند، از بین تالیفات موجود مطالعه همینها را دنبال میکنم.
نظر شما