«ساعت ویرانی» در دو اپیزود اصلی قرار است سطوح مختلف روابط عاطفی آدمی را در مواجهه با اطرافیانش، اعم از خانواده، دوستان، عشقها و ...، در یک قطع کوچک نمایش دهد. بخش اول یا همان «رفتن یا نرفتن؟ مساله این است...» از زبان یکی از شخصیتهای اصلی و بخش دوم « گفتن یا نگفتن؟ مساله این است...» با روایت یکی دیگر از شخصیتهای محوری داستان نقل میشود.
همان طور که از نامگذاری دو بخش این رمان پیداست، «مساله» مهم برای هر یک از شخصیتهای کتاب به دغدغه همان کاراکتر برمیگردد؛ مردی که در گیر و دار لایههای عاطفی رابطهاش با همسری است که یک زندگی غیرمعمول با او را میگذراند و زنی که رونده و رمنده از زندگی سالهای گذشته، اکنون در مواجهه با روابط مختلف خانوادگی، اجتماعی و عاطفی قرار گرفته و سعی در باز کردن گرهها، پاسخ دادن به سوالها و گاه انتخابهای خود دارد.
روایت زندگی دو نفر، یک زن و یک مرد، از میان بسیاری آدمها که میتوانند خیلی نزدیک به ما و گاه بسیار دور باشند. اما قطعا این داستان به خودی وغیر خودی بودن این آدمها کاری ندارد؛ شاید آنچه قصد داشته روایت کند این باشد که: «برای هر آدمی زمان بریدنی است و ساعتی که ویران می شود. ویران شدنی که لزوما هم بد نیست، زمانی که آدم باید بر خرابههای خودش بایستد و با فاصله به آن تَل ویران نگاه کند.»
مهران برادر مرجان - زنی که بار یکی از شخصیتهای اصلی داستان را به دوش میکشد – بیخبر گذاشته و رفته و این اتفاق بزرگی است. «به قول مرجان اتفاق که نه، فاجعه است. مهران رفته بود با همه پولهای توی حسابش و آن دفترچه بانکی پول فروش خانه. مادر و پدرش مانده بوند و خانهای که باید یک ماه دیگر تخلیهاش میکردند ...»
«بدترین حالت این است که وسط ماجرایی بیفتی که در رخ دادنش هیچ نقشی نداری»؛ اتفاقی که برای اشکان همسر مرجان رخ داده است. اما این ماجرا فقط بخشی از داستان است که قرار است مخاطب را به درونیترین لایههای تفکری، مونولوگها و دیالوگهای یک زوج جوان و یک زندگی منحصر به فرد ببرد. روایت قرار است به جاهایی برسد که مهران و رفتنش و آنچه در سالهای دور بر او رفته، بشود ماجرایی فرعی از پارههایی از زندگی واقعی دو نفر که مدام در رفت و برگشتهایی به گذشته و حال هستند؛ زندگی تنیده شده در عشق و نفرت و رازهای سربه مُهری که باید مُهرشان باز شود تا از این اضطراب کشنده خلاص شد.
«اتفاق همیشه جای دیگری میافتد و هرچه قدر هم که دور از تو باشد نمیتوانی فرار کنی...» اشکان همسر مرجان با اتفاقی که اسمش بر آن است، قرار است به خود واقعیاش بیشتر نزدیک شود؛ به احساسش و به آنچه که تا کنون شاید حتی جرات نزدیک شدن به آن را هم نداشته: «مگر رفتن او دردناک نیست؟ پس چرا میل به رفتنش دارم؟ غیر از این است که درد کشیدن را دوست دارم؟ چرا توی یک لحظه باید همه چیز برایم تغییر کند؟ این همان ساعت ویرانی من است؟»
اما ساعت دوم، زندگی از نگاه مرجان، بیان اتفاقات ناگفته از زاویه دید زن داستان که وزنه سنگینی را در این روایت به دوش دارد. انگار باوری درونی حکم میکند. همانطور که بیدلیلی موجه است و قافیه جهان به تنگآمده، با امدادی غیبی دوباره زندگی سرشار شود.
قرار نیست هر اتفاقی یا نگاهی توی این دنیا معنایی پشتش باشد. «خیانت خنجر دولبه است که اول خود آدم را پاره میکند. عشقی که ریشه در بی دلیلی داشته باشد عشق حقیقی است...»
از این دست گفتگوهای درونی شخصیتها که مخاطب را با خود همراه میکند، به علاوه اتفاقاتی که مدام در حال رخ دادن هستند، در داستان بسیارند؛ اتفاقاتی از گذشته تا امروز؛ گذشتهای که قرار نیست به همین راحتی بگذرد.
«شاید سرگشتگی من، مهران، مادر و پدرم برای این بود که هرگز جرات نکردیم به ویرانههایمان نگاه کنیم، حتی از دور. چه رسد به اینکه رویش بایستیم. میدانستیم ساعت ویرانیمان خیلی وقت است که رسیده و گذشته، اما هرگز به ساعت آباد کردن یا ساختن فکر نکردیم.»
رمان «ساعت ویرانی» به قلم آرام روانشاد در 247 صفحه توسط انتشارات مروارید با شمارگان 1100 نسخه و با قیمت 12 هزار تومان در دسترس اهل کتاب است.
نظر شما