گفتوگو را با این پرسش آغاز میکنیم، آیا شما تفکیکی برای شعر آیینی و مذهبی قائل هستید یا هر دو شعر را در یک راستا میبینید؟
من ادبیات خواندهام و در حوزه ادبیات کار میکنم. به همین دلیل روی کلمات و واژهها وسواس دارم. اصطلاح شعر آیینی به گمانم اصطلاح خوب و رسایی نیست البته این ترکیب مصطلح شده اما ما باید بگوییم شعر مذهبی. عموم مردم نیز میگویند شعر مذهبی، پس چرا ما اسم دیگری برای خودمان درست کنیم؟
این موضوع مثل زبان ترکی است، همه مردم آذربایجان به زبانی که با آن سخن میگویند، میگویند زبان ترکی و حالا چرا ما بگوییم زبان آذری؟ یا واژهای مانند خودرو را درست میکنند درحالیکه همه به این وسیله نقلیه میگویند ماشین. تابهحال شنیدهاید که کسی بگوید میخواهم خودرو بخرم؟ همه میگویند میخواهیم ماشین بخریم. این اصطلاحات در زمینههای دیگر نیز وجود دارد.
پس ما هم از واژه ادبیات یا شعر مذهبی در این گفتوگو استفاده میکنیم.
آیا در شعر میتوان واقعه عاشورا و قیام حضرت سیدالشهدا(ع) را تا حد اسطوره بالا برد؟ چنانچه برخیها فنونی در این شیوه به کار میبرند و شاید هم در این کار غلو کنند.
حماسه امام حسین (ع) اسطوره هست یا نه؟ به گمانم اسطوره نیست، چون اسطوره حوزه دیگری است. درست است که به تسامح امروز مثلاً میگویند فلانی اسطوره است اما در حوزه زبان عام این اصطلاح را به کار میبریم اما در حوزه زبان تخصصی نمیگنجد.
تجربه این را داشتهام که اسطورهشناسی همدرس دادهام اما این حوزه، حوزه دیگری است. اسطوره آمیزهای از افسانه و تاریخ و واقعیت است که پاسخگوی پرسشهای فلسفی انسانهای پیشازتاریخ بوده است. آنچه پس از تاریخ و اختراع خط اتفاق افتاده دیگر اسطوره محسوب نمیشود. ما در این نوع بیان از این نوع اشکالات زیاد داریم. بهطور مثال میگویند: «امام حسین (ع) اسطوره شهادت است.» امام حسین (ع) اسطوره نیست، واقعیت است، واقعیتی تاریخی؛ چه به او و قیامش اعتقاد داشته باشیم و چه نداشته باشیم.
البته منظور من از بیان اسطوره رسیدن بهنوعی غلو کردن در شعر است، آیا ما به غلو کردن در شعر مذهبی مجاز هستیم یا نه؟
اگر کار شعر این است که برای تأثیرگذاری عاطفی در واقعیت تصرف میکند، در شعر مذهبی هم میتوان این کار را کرد. البته این گفته به آن معنا نیست که مبانی آن را تحریف کنند.
به تعبیری چون اکذب اوست احسن اوست؟
نه، قدری از این موضوع دقیقتر است. چون اکذب چیز دیگری است. کسانی را که به این نکته تأکیددارند بهعنوان انکار شعر گفتهاند تا شعرشان در فن نپیچد. یعنی هر چه فاصله میان مشبه و مشبهبه بیشتر باشد دلنشینتر است. در شعر دینی چون سنت وجود دارد نمیتوان از آن فاصله گرفت. در قصههای قدیمی میتوانيم تصرف کنیم. مثلاً قصه لیلی و مجنون را با روایت خودمان میتوانیم بیان کنیم اما در واقعیت دینی-تاریخی نمیتوانیم تصرف کنیم. مثلاً امسال دلمان بگیرد و بگوییم لشکر اشقیا و مثلاً عمر سعد شکست خورد و امام حسین (ع) این دفعه پیروز شد. نمیتوانیم چنین بگوییم.
پس واقعیت وجود دارد و بهصورت سنت هم وجود دارد اما اگر بهقصد تأثیرگذاری عاطفی باشد، تحریف و تغییرات در برخی واقعیات ایرادی ندارد. فرض کنید ما یک کف آب را که حضرت عباس (ع) برداشته بگوییم دریا را در دستش برداشت. این کار اشکالی ندارد چون اگر به این موضوع قائل باشیم که راه تصرف در واقعیت کلاً بسته است، بهاشتباه رفتهایم. راه تحریف واقعیت تا جایی بسته است که به مبانی لطمه نمیزند. یا مثل اینکه بگوییم حضرت ابوالفضل العباس (ع) دریایی روی دوشش حمل میکرد. درواقع او دریا را حمل نمیکرد و تنها یک مشک روی دوشش بود. اما این در مبانی تغییری ایجاد نکرده و اشکالی ندارد.
پس بیدقتیهایی که در شعر مذهبی میبینیم حاصل چیست؟
این بیدقتیها مربوط به بچههایی است که کمتر استاد دیدهاند و مطالعات منظم نداشتهاند. البته قصدشان هم خیر است و نیت خلاقیت دارند اما این عیبها گاهی در شعرهایشان به وجود میآید. مثلاً شاعری برای حضرت علیاکبر (ع) گفته بود که «مقتولین شمشیر تو را نمیتوان شماره کرد...» به نظرم هیچ فضیلتی برای امام (ع) یا یار امام (ع) نیست که اینقدر کشته باشد که نتواند شماره کند. صرفاً میتوان گفت که شجاع بوده و لشکر اشقیا را بهزانو درآورده است. اما چرا باید بهعنوان فضیلت بگوییم که کشتگان لشکر تو را نمیتوان شماره کرد. این حرف را معمولاً برای پادشاهان ظالم میگفتند. پس این شیوه غلو کردن نه تنها در شعر درست نیست بلکه با ساحت معصوم (ع) فاصله دارد و تحریف است. این موضوعی است که باید از آن فاصله گرفت.
همینجا پرسشی هم پیش میآید که مداحی برای پادشاهان با مداحی برای امامان چه تفاوتهایی دارد؟
وقتی برای امیران و پادشاهان و اهل قدرت مدح میکنند، چیزی را به او میافزایند تا صورت موجودش بهصورت کمال درآید. یعنی وضع موجودش وضع مطلوبی نیست و غالباً چیزی به آن اضافه میکنند و بزکش و به قول جوانهای امروز گریمش میکنند تا صورت مطلوب و یال و کوپالی پیدا کند.
در واقعه عاشورا و در مدح اهلبیت (ع) هیچ نیازی به آراستن نیست بلکه نیاز به معرفت است. یعنی چون آنها انسانهایی به کمالاند اگر دقیق بشناسیمشان و توصیف کنیم، همان وضع مطلوب را در شعر روایت کردهایم. منتها ما باید آشنا شویم و مقتل و تاریخ بخوانیم یا پیش بزرگان برویم و زانو بزنیم و در محضر آنها بیاموزیم. البته غالباً این کارها را نمیکنند و در روزگاری هستیم که بهویژه در حوزه شعر که حوزه موردعلاقه و تخصص من است، بهگونهای است که تنها معیار خوبی و بدی شعر بهویژه در شعر مذهبی، اقبال عام است.
بهطور مثال وقتی به شاعری میگوییم کارش خوب نیست در پاسخ میشنویم که میدانی چه قدر طرفدار دارد؟ سال گذشته قرار شد برای ذاکران اهلبیت (ع) صحبتی کنم، به آنها گفتم چه زمانی از کاری که کردید راضی میشوید و میگویید امروز موفق بودم و مجلس هم مجلس موفقی بود و شعرخوانی و مداحیام خوب بود؟ یکیشان گفت موقعی که جمعیت شوری پیدا کنند و خبرش به هیأتهای دیگر هم برود و مثلاً سی دیاش منتشر و تکثیر شود.
به آنها گفتم مگر باور نداریم که در مجلس ذکر اهلبیت (ع)، در زیر خیمه امام حسین (ع) صاحبعزا حضور دارد. یعنی معتقدیم حضرت زهرا (س) و حضرت صاحب (عج) در محضر ما حضور دارند. اگر به اینها معتقدیم باید بهگونهای بگوییم و بنویسیم و مداحی کنیم و سینه بزنیم و گریه کنیم که بدانیم در حضور آن بزرگانیم.
اما معمولاً بیشتر اوقات در مجلسی متوجه میشویم معاون فلان اداره آمده یا فلان وزیر نشسته و ملاحظه میکنیم. ملاحظه وزیر را میکنیم اما از حضرت صاحبالزمان (عج) که صاحب دین و حجت خداست هیچ ملاحظهای نمیکنیم و همانطور که در گفتگوهای روزمرهمان تسامح داریم در شعر گفتنمان نیز تسامح به خرج میدهیم.
در سالهای اخیر گویی شعر مذهبی و آیینی دکان هم شده و بهنوعی نگاه کاسبکارانه به آن شعر دارند تا به نام ونانی برسند. این موضوع را چگونه آسیبشناسی میکنید؟
موقعی مولانا گفته بود هر کس خبری از شمس بیاورد من صله میدهم. یکی گفت خبر دارم و شمس درراه است. از مولانا صله گرفت، یکی دیگر هم گفت که او دروغ میگوید. مولانا گفت به دروغش هم صله میدهم. اگر واقعیت و راست باشد که جانم را میدهم. در این بخش معتقدم که در این موضوع بهخودیخود اشکالی نمیبینم. مثل این میماند که یکی نیامده در هیأت سینه بزند و گریه کند و برای خوردن قیمه آمده است. به نظرم این کار ایرادی ندارد. همینکه میآید تا قیمه امام حسین (ع) را هم بخورد خوب است. او گرچه آمده فقط شکمچرانی کند اما این نکته هم هست که برای این کار سفره امام حسین (ع) را انتخاب کرده است.
یا کسی آمده تا زیر پرچم امام حسین (ع) نامی پیدا کند. این اشکالی ندارد و آنجا اشکال دارد که شاعری در شعرش چیزی به گنجینه فرهنگ شعری عاشورایی اضافه نمیکند. حالا شاید او شعر سستی گفته و صله خوبی هم گرفته و رفته، البته نه از ما بلکه از صاحب هیأت و دعایش هم مستجاب شده. «تو مگو ما را بدان شه بار نیست/ با کریمان کارها دشوار نیست». یعنی اگر من شعر سستی هم گفتم و دستخط بدی هم داشتم یک یا حسین (ع) نوشتهام و فکر کردهام خوشنویسی کردهام. اگر بردم و قلبم پاک بود و قبول افتاد بهاصطلاح گل هم کرده است و این موضوع ذات ماجراست.
شما در آن زمینه هیچ دسترسی ندارید که ببینید از قلب آن شخص چه نیتی میگذشته، آیا نام و نان بوده یا نبوده، دلشکستگی پیداکرده یا به قول جوانهای امروز جو گیر شده. اما به متن که دسترسی داریم. اینکه آن متن ازنظر ادبی و اعتقادی ارزشی دارد یا نه باید بازنگری شود. به گمانم این شیوه بهتری است.
بهطور مثال محتشم سراینده «ترکیببند باز این چه شورش است» که بسیار هم ارزشمند است، درعینحال شاعر برجستهای در روزگار خودش نبوده و در شعرهای دیگرش حرفی برای گفتن ندارد. اما این شعر برای او مقدر شده. اقبال به آن نشان دادهاند و شعرش الگو شده است.
نوحه میتواند بخشی از نیاز ادبیات را در شعر مذهبی برآورده کند؟
من قبل از پاسخ به این پرسش بگویم و تأکید کنم که ما به نیتها در محرم دسترسی نداریم، همانطور که به نیت نوحهها و شعرهای مذهبی هم دسترسی نداریم. شاید همانطور که گفتم یکی برای خوردن قیمه ظهر تاسوعا و عاشورا آمده است و یکی دیگر گرفتاریهایی دارد که از جنس گرفتاریهای دنیوی نیست و میخواهد صاف و زلال شود.
نوحه مدعای این را ندارد که ادبیات است. کارکرد نوحه نیز کارکرد ادبیات نیست. البته اگر هم این را میگوییم به معنی فروکاستن ارزشهای نوحه نیست بلکه میخواهیم بگویم که نوحه از جنس دیگری است، درست مانند ترانه و شعر.
ترانه نیز مدعایش این نیست که شعر است و جنس عرضه شدنش در جامعه فرق دارد. شاید اگر ترانه را در کتاب بخوانید زیاد به دلتان نچسبد اما وقتی اجرا میشود، همراه با آن صدا و آهنگ و ملودی خوب و در فضای خوبی که اجرا میشود، هنر و تأثیرگذاریاش را بهتر نشان میدهد.
بنابراین نوحه هم از همین جنس است. ممکن است از ظرایف و تکنیکها و آرایههای شعری بهره ببرد اما داعیهاش این نیست که شعر است و مخاطبش نیز مخاطب شعر نیستند. نوحه درواقع نمیخواهد تخیل و برانگیختگی تصویری در ذهن ایجاد کند.
هدف اصلی نوحه تأثیرگذاری عاطفی است و اینکه هماهنگی داشته باشد. اگر کسی این توانایی را دارد میتواند وارد این عرصه شود. خود من هم به فارسی و ترکی نوحه کار کردهام. در پرانتز بگویم صمد بهرنگی در آخر یکی از کتابهایش که پیش از پیروزی انقلاب به شکل قاچاق منتشر میشد، کلیشه دستخطی دارد که به ترکی نوحه نوشته است. من آن کتاب را هنوز هم دارم.
در کتابهای شعر مذهبی هم البته باید خیلی وسواس و ظرافت به خرج داد. چراکه این کتابها فقط به دست دوست که نمیرسد و به دست دشمن و رقیبمان نیز میرسد و آنها نیز این کتابها را میخوانند.
دشمن ممکن است بگوید کارنامه شعر شیعه را نگاه کن، چه کارنامه سستی، چه کارنامهای خارج از عرف دینی و ادب توحیدی است. به همین دلیل ما کار و اثر را نقد میکنیم اما شاعر را نمیتوانیم نقد کنیم و او را متهم کنیم که چون شعر ضعیف گفتهای پس میخواستی کاسبی کنی. درعینحال ممکن است یکی خیلی هم شعر قوی بگوید و قصد کاسبی داشته باشد. شاید هم شاعری قصد کاسبی نداشته و تواناییاش را نداشته و بضاعتش همینقدر بوده است. شاید شاعری شعری برای خود و خدای خود سروده باشد. تا وقتی آن را منتشر نکرده نمیتوان چیزی گفت اما وقتیکه چاپ شد من وظیفهدارم که آن را نقد کنم. شاعرش شاید صالحترین آدم باشد و خدا شعرش را قبول کرده باشد اما من که میبینم میگویم شعرش ضعیف است. مثل این میماند که پیرزنی اسکناس پارهای را در حرم امام رضا (ع) میاندازد و یکی هم متمول است و تراول 50 هزارتومانی میاندازد. نمیدانم کدام قبول است، شاید همان اسکناس پاره بیشتر در درگاه الهی قبول افتد.
کمی میخواهم درباره اهمیت خواندن مقتلها قبل از سرودن شعر برایمان بگویید؟
نه تنها شاعران، بلکه همهکسانی که نذری امام حسین (ع) را میخورند باید زندگینامه حضرت سیدالشهدا (ع) را هم بخوانند.
بعضی از شعرهایی که در وصف امام حسین (ع) سروده میشود شبیه به شعرهای عاشقانهای است که عاشقی برای معشوقی یا بهعکس سروده است. این موضوع به شعر مذهبی ضربه نمیزند؟
باید آن شعر را دید و چشمبسته نمیتوان قضاوت کرد. میتوان برای اهلبیت (ع) هم با زبان عاشقانه شعر گفت. چنانچه غزل حافظ را که میخوانیم «بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت/ اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت// گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست/گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت». بزرگان و منتقدان گفتهاند این شعر در وصف امام حسین (ع) و حضرت علیاصغر (ع) است. یا این شعر که میگوید: «در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا/سرها بریده بینی بیجرم و بی جنایت».
لحن این شعر واقعاً عاشقانه است اما حافظ با چنان قدرت و استحکامی آن را سروده است که اگر در هیأت بخوانید مردم گریه میکنند و حق هم دارند. ماجرای عشق یک ماجراست اما تجلیات مختلف دارد. این عشق درعینحال ممکن است بین دو نفر هم اتفاق بیفتد. اگر کسی میتواند به آن قدرت بگوید، اشکالی ندارد، به زبان عاشقانه بگوید.
در برخی شعرهای مذهبی که در هیأتها هم خوانده میشود در همین شبكههاي اجتماعي اينترنتي میبینیم طرف با صدای بلند شعری مبتذل میخواند. جای چنین سرودههای سخیفی کجاست؟ موضع شما در قبال چنین آثاری چیست؟
وقتی ما زیر خیمه امام حسین (ع) میرویم، مفروضمان مفروض درستی است و میگوییم وارد جایی میشویم که صاحبعزا خودش هست. بنابراین همهچیزهای دیگر را هم باید رعایت کنیم، ازجمله ادب حرف زدن. تردیدی در این نیست که در چنین نوحهها و سرودههایی تردید است. لحن جاهلی حتی تازگیها باب شده و چند سالی است که شاهد این روندیم. شما صدای مداحی را میشنوی که دارد فریاد میکشد و مانند آدم عزادار نیست و گویی نفسکش میطلبد. اصلاً لحن عزاداری و حالت افتادگی و شکستگی در او نیست. وقتی شما فیلمش را میبینید صاف ایستاده و انگار میخواهد بگوید بیا جلو اگر عرضهاش را داری!
درعینحال که آدم عزادار شکسته است نه اینکه صرفاً نمایش شکستگی بدهد. وقتی عزیز آدم میمیرد چگونه میشویم و چه حالتی به ما دست میدهد؟ داغ عاشورا بهگونهای نیست که بگوییم خیلی از زمان آن گذشته و دیگر اهمیتی ندارد و بگوییم دیگر عزادار نیستیم و فقط مراسمی داریم. آدمهای قدیمی را دیدهام که چگونه بودند و واقعاً عزاداری میکردند. بهقدری شکسته بودند که گویی همین پنج دقیقه پیش به ما خبر رسیده که امام حسین (ع) شهید شده است. لحن برخی از مداحان شبیه لحن شخصی است که در استادیوم فوتبال دارد برای تیم مقابل کری میخواند.
میخواستم وارد تطور شعر مذهبی بشوم، بهویژه شعر عاشورایی. از زمان کسایی حدود هزار سال است که در ايران شعر مذهبی میگوییم. تا پیش از اینکه سلسله صفویه بهعنوان حکمران شیعه در ایران مستقر شود، یک دسته شاعران شیعهمذهب داریم یا شاعر غیر شیعی مانند عطار كه در اول تذکره الاولیا درباره امام صادق سخن میگوید، میگوید سرسلسله امام صادق (ع) است و «کل النور واحد». چه تفاوتی بین شعر مذهبی پیش از صفویه و بعد از صفویه هست؟
قبلش ما اقلیت شیعه را داشتیم و وقتی حکومتهای متعصب میآیند، جزو مسلمان حساب نمیشوند و همینکه متوجه میشدند کسی شیعه است اموالش را مصادره ميکردند و کتابهایش را زیر پا له و پاره میکنند و سر دار او را آتش میزنند. آن موقع که شیعه اقلیت بوده بخشی از توان شعری صرف این میشده که شاعر بگوید من مسلمانم، بگوید من موحدم و رسولالله و قرآن کریم را قبول دارم. مثل اینکه کسی شهادتین بگوید که ثابت کند مسلمان است.
از دوره صفویه به بعد شیعیان غالب میشوند، یعنی دیگر اقلیت نیستند و در موضع ضعف نیستند. آنوقت است که شاعران فرصت میکنند در عرصه شعر کارهای دیگر بکنند و غیر از دفاع از مبانی عاطفیاش کارهای دیگر انجام دهد. در شعر محتشم مباحث عاطفی است و موارد توحیدی در آن زیاد نیست. صبغه نیز صبغه عاطفی است.از آن به بعد است که شاخههای مختلف پیش میآید و شاخههای مختلف به وجود میآیند. مثلاً نگاه عرفانی و عاطفی و تاریخی هم هست.
میتوان به دلیل همزمانی سبک هندی با عهد صفویه، سبک هندی را مبدأ برای شعر شیعی دانست؟
البته باید بگوییم که صفویه خیلی به شاعران رو نمیداد. شاعران از دست صفویه فرار کردند و رفتند. به خود شعر و ماهیت شعر توجهی نمیکرده و به همین دلیل شعر سبک هندی شعر مردمی میشود. چون پشتوانه حکومتیاش را از دست میدهد و نا غافل به شعر نیز خدمت میشود و زبان شعر نیز از تشریفات درباری خارج میشود.
خارج شدن از تشریفات درباری به فرم شعر لطمه نمیزند؟
اسمش را نگذاریم لطمه، بلکه بهتر است بگوییم تفاوت ایجاد میکند. آنگونه که شاه حرف میزند خیلی فخیم و فاخر است اما وقتی کسی نیست و با خاندان خودش حرف میزند که شاهانه حرف نمیزند. به نظرم این جریان به نفع شعر است. پس نگوییم لطمه زده و بهتر همان است که بگوییم تغییراتی کرده است و این تفاوت ازنظر من خدمت است.
اینکه شعر به زبان طبیعی برمیگردد خوب است. البته نمیگویم زبان مردمی، چون واژه مردمی را سیاستمداران خراب کردند. در سبک هندیزبان به همان زبانی نزدیک میشود که مردم با آن سخن میگفتند. پس همین چیزهایی که مردم در روزمره از آن استفاده میکنند وارد شعر میشود.
به دلیل همین نزدیکی با مردم است که اعتقادات مردم هم وارد شعر میشود؟
اعتقادات، کنایات، تمثیلها، عبارات، قصهها و اشارات و حتی کلمات و مفردات غلطی هم که برخی مواقع به کار میبرند، وارد شعر میشود. یکی به صائب میگوید من شعرت را برای طلاب مدرسه بردم و گفتند ازنظر نحوی اشکالاتی دارد. او گفت من آن شعر را برای مدرسه نمیگویم برای قهوهخانه میگویم. اتفاقاً من که معلمم و در دانشگاه درس میدهم باید طرفدار آن فخیم و فاخر بودن شعر و زبان باشم اما چیزی غیر از درس دادن از شعر فخیم و فاخر درنمیآید. شعری که من بخوانم و دیگران نفهمند خوب نیست یا خودش را به رخ خواننده میکشد مطلوب نیست. این به رخ کشیدن در شعر و ادبیات خوب نیست چون به قلب نمینشیند و به عقل مینشیند. شعر مذهبی هم نباید چنین باشد.
یکی دیگر از برهههای شعر مذهبی ما انقلاب اسلامی است. انقلاب اسلامی چه تأثیری بر شعر مذهبی داشت؟
پیوند میان اعتقادات مذهبی و مسئولیت اجتماعی گمشده بزرگ تعالیم مذهبی ما در روزگار گذشته بود. بهنحویکه کسانی که به مذهب ایراد میگرفتند میگفتند، شعر مذهبی شعری است که به اجتماع هیچ توجهی ندارد و در آسمانها سیر میکند و به دنبال سعادت انسان روی زمین نیست و بهطور مثال در آسمانها برای خودش موهوماتی میسازد.
از زمان مشروطه به بعد برخی از اهالی قلم و روشنفکران که سرسلسلهشان سید جمالالدین بود، پی بردند که میان اعتقادات مذهبی و مسئولیت اجتماعی پیوند است. این اعتقاد در علمای بزرگمان هم ایجاد شد و به آن پی بردند. این موضوع وارد شعر هم شد. روزگار جوانی من روزگاری پرالتهاب دهه 50 بود که تشنج میان اهل مذهب و اهل هیأت و بهاصطلاح انقلابیگری با رژیم شاه زیاد شده بود. ما بچه بودیم و زیاد سر درنمیآوریدم اما میدانستیم که این مضامین بهتدریج وارد نوحهها هم خواهد شد.
دعا کردن هم به این معنی نبود که هر که در خانه افتاده و مریض است، دست به دعا برداریم که خدا شفایش بدهد. یعنی دعا دیگر یک غریزه شخصی نبود که خدا حاجات ما را هم روا کند بلکه بهگونهای بود که ظلم را از سر ملت اسلامی بردارد یا ما را نسبت به وظایفمان آگاه کند. این موضوعات آرامآرام وارد دعا و در شعر هم سروده شد.
درواقع، شعر مذهبی با مسئولیت اجتماعی پیوند برقرار کرد. انقلاب این کار را برای شعر مذهبی کرد و خیلی خوب بود. یکی از رهاوردهای این موضوع اداره جنگ بود.
نظر شما