مجموعه حاضر را میتوان کتابی به بهانه مخاطب نوجوان به حساب آورد زیرا در بعضی شعرها ،دغدغه آدمی بزرگسال مدام خود را در پس ساختاری مربوط به ادبیات نوجوان پنهان کردهاست.نگاه از زاویه بالا به مقوله شهر و مشکلات شهرنشینی شاید دغدغه اصلی مخاطب نوجوان نباشد اما نیاز رو در رویی او با واقعیتهای ملموس جامعه را نمیتوان امری خارج ازحوزه ادبیات مربوط به این رده سنی به حساب آورد. شاعر در این مجموعه در صدد محک زدن میزان توانایی خواننده نوجوان خود است، به این معنا که سطح دانش نوجوان امروز را بیشتر ازسطح دانش نوجوان چند دهه گذشته به رسمیت میشناسد.
تصویرهایی بعضا دلهره آور از اجزای تشکیل دهنده یک شهر بزرگ آنهم با استفاده از فضایی ملتهب، هیچ ربطی به نوجوان و جهان او ندارد اما همانگونه که گفته شد حس همراهی او با واقعیتها و ایجاد این باور که درجهان کنونی، نشان دادن صرف زیبایی ها دیگر درحیطه وظیفه اهل قلم نمی گنجد،هدف اصلی شاعر در این مجموعه را شکل داده است:«برجها غول مانند/خانهها،غار مانند/کوچهها سرد و خالی/خالی از شور و لبخند/ بالکنها پر از رخت/پنجرهها، غم آلود/پردههاشان پر از لک/ شیشههاشان پر از دود/ مادران،سرد و غمگین/ بچهها ،زرد و اخمو/ آسمان، چادری زشت/ روی این برج و بارو/ خندهها، روی لب ها/مثل یک گوجه کال!/ غم به هرجا نشسته/ هیچ کس نیست خوشحال/ برج، مثل درختی است/خشک،بی برگ،بی شاخ/ کرده است آسمان را/ برج سوراخ سوراخ/ پاسخ هر سلامی/ یک سبد اخم و تخم است!/ صورت شهر با این/ برجها، مثل زخم است/ کاشکی جای هربرج/ کلبه کوچکی بود/ خنده بچهها هم/ خنده کودکی بود»
شاعر در این مجموعه با احتیاط کامل در صدد پیشنهاد تازهای برای آفرینشهای ادبی مربوط به نوجوان امروز است. او شعرهایی چند لایه و چندپاره از هر نظر را به عمد دریک مجموعه قرارداده تا هم قصد فاصله گرفتن خود ازدیدگاه سنتی ادبیات نوجوان و سرودن محض از گل و گیاه و سبزه و مثبت نگری ناآگاهانه را اعلام کند و هم به ناامیدی زود هنگام این گروه از مخاطبان و انتظار جهشی یکباره ازفهم ادبی دامن نزند.
به نظر میرسد که گنجاندن شعری مانند«مثل آغوش مادر» که روایتی لطیف و انسانی از صلح است و شعری مانند«خیابان زخمی» با درونمایهای نسبتا زمخت و برآمده از واقعیتی تلخ، ریشه در تعمدی ساختارمند داشته باشد. به این معنا که شاعر، آزمون خود را در پرورش نسلی از نوع دیگر مخاطب کلید زده است. به شعرصلح توجه کنید:«صلح را دوست دارم/صلح، خوب است،زیباست/ صلح را دیدهام من/ مثل لبخند باباست!/ صلح را دیدهام من/ در نگاه کبوتر/صلح، خوب است، گرم است/مثل آغوش مادر!/ صلح، همرنگ دریاست/آسمان، رنگ صلح است/چک چک نرم باران/ مثل آهنگ صلح است!/هر درخت بهاری/ شکلی از صلح دارد/برف، همرنگ صلح است/ چون زمستان ببارد/ کودکان جهان کاش، جمله در صلح بودند/ شعر صلح و صفارا/ یک صدا میسرودند!»
واین هم شعرخیابان زخمی:«خیابان غصه دارد/خیابان اخم کرده/شلوغی، قلب او را/ حسابی زخم کرده/ خیابان بر سر خود/ندارد آسمانی/ نه بارانی، نه ابری/ نه یک رنگین کمانی/ خیابان بغض کرده/ هوای گریه دارد/ و هرکس که میآید/ بر او پا میگذارد/ ندارد استراحت/ نه در روز و نه درشب/ شده بیمار و لاغر/ و هی میسوزد از تب/ خیابان رفته ازهوش/ پرستاری ندارد/ کسی در فکر او نیست/ و غمخواری ندارد/ کسی با او نگفته / نه حرفی نه پیامی/ سحرگاهان نگفته/ کسی بر او سلامی/ شبی ای کاش می شد/ برایش دکتر آورد/ پمادی زد به زخمش/ و یا پاشویهاش کرد!»
خواننده با خوانش اولیه مجموعه «مینویسم ابر،باران می شوم»، حسهای کاملا متفاوتی را تجربه میکند که شاید تصور شتاب آلود بودن انتشار مجموعه را پدید آورد اما با مرور آن در خواهد یافت که شاعر کاملا آگاهانه پا در مسیرکشف جهانی دیگر از پرورش خلاقیت گذاشته است.
نظر شما