مهمترین اثر ویل دورانت، «تاریخ تمدن» (که به همراه همسرش آریل دورانت نوشته) در یازده جلد انتشار یافته و نام این کتابها عبارت است از: «مشرق زمین، گاهواره زمین»، «یونان باستان»، «قیصر و مسیح»، «عصر ایمان»، «رنسانس»، «اصلاح دین»، «آغاز عصر خرد»، «عصر لویی چهاردهم»، «عصر ولتر»، «روسو و انقلاب» و «عصر ناپلئون». کتاب «تاریخ تمدن» او به بیشترین زبانهای جهان ترجمه شده و کتاب درسی معروفترین دانشگاههای جهان است.
وی در نخستین جلد کتابش با عنوان «مشرق زمین، گاهواره تمدن» درباره فرهنگ، تمدن، هنر، معماری و شاهان ایرانی مطالب جالبی را نوشته است. وی در کتابهایش سعی کرده تا از توصیف صرف فراتر رود و با نگاهی تحلیلی، تاریخ را روایت کند.
به مناسبت این روز، مروری بر تحلیل تاریخی ویل دورانت درباره ایران از دریچه این کتاب پرداختهایم.
حجاب در زمان زرتشت چگونه بود؟
ویل دورانت در نخستین جلد کتابش درباره ایران، فرهنگ و حکومتهای مختلف آن اظهار نظر کرده است و درباره پوشش زنان در زمان زرتشت چنین مینویسد: «در زمان زرتشت پیغمبر، زنان- همانگونه که عادت پیشینیان بود منزلتی عادی داشتند و با کمال آزادی و با روی گشاده در میان مردم آمد و شد میکردند و صاحب ملک و زمین میشدند و در آن تصرفات مالکانه داشتند. پس از داریوش مقام زن به خصوص در میان طبقه ثروتمند تنزل پیدا کرد... زنان طبقات بالای اجتماع جرات آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنان اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان رفت و آمد کنند و زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را – ولو پدر یا برادرشان باشد- ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان بر جای مانده است، هیچ صورت زنی دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد.»
روایت ویل دورانت از شاهان ایرانی
وی در این کتاب سترگ درباره شاهان ایران نقل کرده است: «زندگی ایران به سیاست و جنگ بیشتر از مسائل اقتصادی بستگی داشت، و ثروت آن سرزمین بر پایهی قدرت بود، نه بر پایه صناعت؛ به همین جهت پایههای دستگاه دولتی متزلزل بود، و به جزیرهی كوچكی مینمود كه در وسط دریای وسیعی باشد و بر آن دریا حكومت كند، و این حكومت و تسلط، بنا و بنیاد طبیعی نداشته باشد. سازمان شاهنشاهی، كه بر این مجموعه تسلط داشت، از نیرومندترین سازمانها و تقریباً منحصر به فرد بود. بر رأس این سازمان شخص شاه قرار داشت، و چون شاهانی در زیر فرمان او بودند، به نام «شاه شاهان» یا «شاهنشاه» خوانده میشد و جهان قدیم به این لقب اعتراضی نداشت، تنها یونانیان شاهنشاه ایران را «باسیلئوس»، یعنی «شاه» میخواندند.
قدرت مطلقه در دست شاه بود و كلمهای كه از دهان وی بیرون میآمد كافی بود كه هر كس را، بدون محاكمه و توضیح، به كشتن دهد ـ این راه و رسمی است كه بعضی از دیكتاتورهای زمان حاضر نیز در پیش گرفتهاند؛ گاهی نیز به مادر یا زن سوگلی خویش این حق فرمان قتل صادر كردن را تفویض میكرد. كمتر، از میان مردم و حتی اعیان مملكت، كسی را جرئت آن بود كه از شاه خردهگیری یا وی را سرزنش كند؛ افكار عمومی، در نتیجهی ترس و تقیه، هیچ گونه تأثیری در رفتار شاه نداشت. هرگاه شاه فرزند كسی را در برابر چشم وی، با تیر میزد، پدر ناچار در برابر شاه سرفرود میآورد و مهارت او را در تیراندازی ستایش میكرد؛ كسانی كه به امر شاه تنشان در زیر ضربههای تازیانه سیاه میشد، از مرحمت شاهنشاه سپاسگزاری میكردند كه از یاد آنان غافل نمانده است.»
«اگر همه شاهان ایرانی روح نشاط و فعالیت كوروش و داریوش اول را داشتند، میتوانستند هم حكومت كنند و هم پادشاه، ولی شاهان متاخر بیشتر كارهای حكومت را به اعیان و اشراف و زیر دست خود یا به خواجگان حرمسرا وا میگذاشتند و خود به عشقبازی و باختن نرد و شكار میپرداختند.»
وی ادامه میدهد: «ارتش پایه اساسی قدرت شاه و حكومت شاهنشاهی به شمار میرفت، چه دستگاه شاهنشاهی تا زمانی سرپا میماند كه قدرت آدمكشی خود را محفوظ نگاه دارد. تمام كسانی كه مزاج سالم داشتند، و سنشان میان پانزده و پنجاه سال بود، ناچار بودند در هنگام جنگ به خدمت سربازی درآیند. یكبار چنان اتفاق افتاد كه پدر سه فرزند درخواست كرد كه یكی از آنان را از خدمت سرباز معارف دارند، و شاه در مقابل این درخواست فرمان داد تا هر سه پسر او راكشتند؛ پدر دیگری چهار پسر خود را به میدان جنگ فرستاد و از شاه تقاضا كرد كه پسر پنجم او را برای رسیدگی به كارهای كشاورزی نزد او بازگذارند؛ شاه فرمان داد تا آن پسر را دوپاره كردند، و هر پاره را در یك طرف راهی كه قشون از آن میگذشت آویختند.»
ویل دورانت از کوروش به نیکی یاد میکند
او در بخشی از کتاب خود درباره کوروش میگوید: «کوروش یکی از کسانی بود که گویا برای فرمانروایی آفریده شدهاند...در اداره امور به همان گونه شایستگی داشت که در کشورگشاییهای حیرتانگیز خود. با شکستخوردگان به بزرگواری رفتار و نسبت به دشمنان سابق خود مهربانی میکرد. پس مایه شگفتی نیست که یونانیان درباره وی داستانهای بیشمار نوشته و او را بزرگترین پهلوان جهان پیش از اسکندر دانسته باشند...آنچه به یقین میتوان گفت این است که کوروش زیبا و خوش اندام بوده، چه پارسیان تا آخرین روزهای هنر باستانی خویش به وی همچون نمونه زیبایی اندام مینگریستهاند. دیگر اینکه وی موسس سلسله هخامنشی یا سلسله «شاهان بزرگ» است که در نامدارترین دوره تاریخ ایران بر آن سرزمین سلطنت میکرده است. آن اندازه که از افسانهها بر میآید کوروش از کشورگشایانی بوده است که بیش از هر کشورگشای دیگری او را دوست میداشتهاند و پایههای سلطنت خود را بر بخشندگی و خوی نیکو قرار داده بود. دشمنان وی از نرمی و گذشت او آگاه بودند و به همین جهت در جنگ با کوروش مانند کسی نبودند که با نیروی نومیدی میجنگد و میداند چارهای نیست جز اینکه بکشد یا خود کشته شود...وی هرگز شهرها را غارت نمیکرد و معابد را ویران نمیساخت.»
ویل دورانت در ادامه درباره کوروش مینویسد: «... نقص بزرگی که بر خلق و خوی کوروش لکهای باقی گذاشته، آن بود که گاهی بیحساب قساوت و بیرحمی داشته است. این بیرحمی به پسر نیمه دیوانه وی کمبوجیه به ارث رسید، بیآنکه از کرم و بزرگواری پدر چیزی به او رسیده باشد، وی پادشاهی خویش را با کشتن برادر و رقیب خویش به نام بردیا آغاز کرد.»
تمایل پارسیان به شعر و افسانههای خیالی از نگاه هرودوت
«به گفته هرودوت، پارسیان خود را از هر جهت بهتر و والاتر از همه مردم روی زمین میدانستند چنان باور داشتند که ملتهای دیگر به آن اندازه به کمال نزدیکترند که مرز و بوم ایشان از لحاظ جغرافیایی به سرزمین پارس نزدیکتر باشد، و بدترین مرد کسانی هستند که از پارس دورترند.»
«... چنان به نظر ميرسد كه پارسیان، جز هنر زندگي، ھیچ ھنري به فرزندان خود نميآموختهاند. ادبیات در نظر ایشان ھمچون تجملي بود كه به آن كمتر نیازمند بودند، و علوم را ھمچون كالاھایي ميدانستند كه وارد كردن آنھا از بابل امكانپذیر بود؛ گرچه تمایلي به شعر و افسانهھاي خیالي داشتند، این كار را بر عھده مزدوران و طبقات پست اجتماع ميگذاشتند، و لذت سخن گفتن و نكتهپردازي و لطیفهگویي در گفت و شنود را برتر از لذت خاموشي و تنھایي و مطالعه و خواندن كتاب ميشمردند. شعر را، بیش از آنكه از روي نوشته بخوانند، از راه آوازخواني ميشنیدند؛ با مردن خنیاگران، شعر نیز از میان رفت.»
نظرات