چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳ - ۰۵:۰۶
یک زن از امروز تجوید تازه‌ای از قرآن روی نیزه را به تاریخ می‌آموزد/ آغاز حرکت قافله اسراء به روایت منابع و کتاب‌های قدیمی

کاروان اسراء که از امروز منزل به منزل می رود، بزرگترین رسانه تاریخ شیعه است. این کاروان به قافله سالاری زینب(س)، حرکت زن راستین شیعه را برای همیشه تاریخ ثبت کرده است. به قول مرحوم سید حسن حسینی: «این زن، تجوید تازه ای از قران روی نیزه را به تاریخ می آموزد.»

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) – مجموعه زیر گزارشی از آغاز حرکت قافله بر اساس مصادر قدیمی است که توسط دکتر رسول جعفریان، مورخ تاریخ اسلام گلچین شده است.

در کتاب الارشاد، ج 2، صص 117 ـ 118 و کتاب تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 245؛ و کتاب رسالة تسمیة من قتل مع الحسین(ع)، ص 157 و تاریخ الطبرى، ج 5، ص 457 آمده است:

اسراى کربلا را از منطقه نبرد سوار بر شتر کرده به کوفه آوردند و به دستور ابن زیاد در کوچه‌هاى مختلف کوفه گرداندند (فَدِیرَ به فى سُکک الکوفة و قبائلها). سپس آن را به قصر ابن‌زیاد آوردند.
در این وقت مردم کوفه اجتماع کرده گریه می‌کردند و امام سجاد(ع) فرمود: هؤلاء یبْکین علینا فمن قَتَلنا؟ وقتى اسرا بر ابن‌زیاد وارد شدند، ابن زیاد گفتگویى با على بن الحسین(ع) داشت. وى از حضرت پرسید: نامت چیست؟ گفت: على.

ابن‌زیاد گفت: مگر خدا على بن الحسین را نکشت؟ گفت: برادرى داشتم نامش على بود و از من بزرگتر، مردم او را کشتند! ابن زیاد گفت: خدا او را کشت.

امام سجاد(ع) پاسخ داد: اللّه یتَوَفَّى الأنْفُسَ حین مَوْتِها، خداوند وقت مرگ، روح آنان را می‌ستاند. و ما کانَ لِنَفْس أنْ تَمُوتَ إلاّ بإذْنِ اللّه، ابن‌زیاد دستور قتل على بن الحسین(ع) را داد که زینب (س) فریاد زد: حسبک من دمائنا، أسألک باللّه إن قتلته إلاّ قتلنى معه، بس است آنچه از خون ما ریختى؛ تو را به خدا سوگند می‌دهم اگر بناى کشتن او را دارى اول مرا بکش. در این وقت ابن زیاد از کشتن امام سجاد(ع) منصرف گشت.

ابن زیاد گفتگویى هم با زینب (س) داشت. به گزارش ابومخنف، زینب (س) با کم ارزش‌ترین لباس آمده بود در حالى که کنیزانى در اطرافش بودند. ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟ سه بار پرسید و کسى پاسخش را نداد. عاقبت یکى از کنیزان گفت: این زینب دختر على(ع) است. ابن زیاد گفت: سپاس خداى را که شما را رسوا کرده، کشت و اقدامتان را باطل کرد، أکذب احدوثتکم؛ زینب (س) پاسخ داد: الحمد لله الذى أکرمنا بمحمّد(ص) و طهّرنا تطهیرا.

در کتاب الفتوح، ج 5، صص 223 ـ 225 و کتاب الفتوح، ج 5، صص 247 ـ 248؛ و کتاب مقاتل الطالبیین، ص 121 287. و کتاب ترجمة الامام الحسین(ع) ص 82 و کتاب تاریخ الطبرى، ج 5، ص 460 آمده است:


حکایت خطبه خوانى حضرت زینب (س) در کوفه را منابعى چون ابومخنف، بلاذرى، ابن سعد و دینورى نیاورده اند؛ اما ابن اعثم به تفصیل آورده و به نظر می‌رسد منبع اصلى این خطبه همو باشد. وى با ستایش از سخن گفتن حضرت زینب(س) و این که گویى على سخن می‌گوید، سخنان وى را خطاب به مردم کوفه آورده است.

ابتدا مردم را ساکت کرد؛ آن گاه پس از ستایش خدا و فرستادن درود بر رسول و خاندان طاهر او مردم کوفه را به خیانت و غدر و نقض عهد و پیمان شکنى متهم کرده، به خاطر این که حرمت پسر پیامبر(ص) را شکسته‌اند آنان را به غضب و سخط الهى وعده داد. این که کبد پیامبر(ص) را پاره کردند، و خون (پسر) رسول الله (ص) را ریختند، و حرمت او را شکستند؛ در این شرایط، اگر از آسمان خون ببارد، نباید در شگفت شوند. در پایان هم فرمود که إنّ ربّک لبالمرصاد.

همچنین خطبه امام سجاد(ع) در مسجد دمشق در حضور یزید به اختصار در فتوح آمده است؛ همچنان که برخى از مآخذ دیگر هم آن را آورده اند. خطیبِ مسجد دمشق بر بالاى منبر از على بن ابى طالب و حسین بن على(ع) بدگویى می‌کند و به تفصیل در فضائل معاویه و یزید سخن می‌سراید. على بن الحسین(ع) همانجا فریاد اعتراض بلند می‌کند و خطاب به خطیب می‌فرماید: اشْتَرَیتَ مرضاة المخلوق بسخط الخالق. سپس از یزید اجازه می‌خواهد بر منبر رود. یزید ابتدا طفره می‌رود، اما اطرافیان می‌گویند اجازه دهد تا صحبت کند. آن حضرت بر فراز منبر، در برابر مردمى که اهل بیت را نمى شناسند، به معرفى خود می‌پردازد. در میانه نه معرفی است که یزید از بروز فتنه ترسیده، به مؤذن گفت اذان بگوید.

ابن سعد نوشته است که سر امام حسین(ع) را محفّز بن ثعلبه عائذى نزد یزید آورد. اسراء نیز نزد یزید آورده شدند، در حالى که تنها مرد آنان على بن الحسین(ع) بود که زنجیرى به گردن او بسته وى را وارد شام کردند، فغلّ بغلّ الى عنقه. آن حضرت در طول راه با هیچ کس صحبتى نکرد تا به شام رسیدند.

در کتاب انساب الاشراف، ج 3، ص 212؛ و کتاب الفتوح، ج 5، صص 235 ـ 236 و کتاب انساب الاشراف، ج 3، ص 214 و تاریخ الطبرى، ج 5، ص 462 آمده است:

بلاذرى ضمن اشاره به این که سر امام حسین(ع) مدتى در کوفه در جایى نصب شده و حتى در شهر گردانده می‌شد، می‌نویسد: زَحْر بن قیس جعفى سر امام حسین(ع) و یاران و اصحاب او را به شام براى یزید بن معاویه برد. گویا سرها را همین زحر بن قیس برده، اما اسرا را محفز بن ثعلبه برده است. به نقل ابومخنف: محفّز عائذى و شمر اسرا را به شام منتقل کردند و همان دمِ در، محفز با صداى بلند گفت: هذا محفّز بن ثعلبة أتى أمیرالمؤمنین باللئام الفجرة! وقتى سرهاى امام حسین(ع) و اهل بیت و اصحابش را نزد یزید گذاشتند، یزید شعرى خواند و گفت:‌ای حسین! اگر من با تو روبرو می‌شدم تو را نمى کشتم!

این هم روشی برای توجیه این ماجرا و تبرئه خودش بود. حال که دشمنش را از سر راه برداشته بهتر است گناه کشته شدن او را گردن دیگری بیندازد، البته این دیگری، هیچ‌گاه تنبیه نمی‌شود و همچنان به حکومت جابرانه خود در عراق ادامه می‌دهد.

بر اساس همین سیاست، یزید کوشید تا به نوعى به دلجویى از بازماندگان امام حسین(ع) بپردازد. ابومخنف می‌گوید: یزید دستور داد تا اسیران را در خانه‌ای جاى دادند. چند روز بعد آنان را به خانه خود آورد که همه اهل حرم یزید گریه کردند و سه روز مجلس نوحه و عزا برپا بود! فأقاموا علیه مَناحا ثلاثا. در این مدت، یزید، هر بار سر سفره خود، على بن الحسین(ع) را حاضر می‌کرد. در این ملاقات، حضرت درخواست بازگشت به مدینه را کرد. یزید دستور داد تا آنان را آماده کرده، همراه با نگاهبانانى به مدینه فرستاد.

زمانى که خبر شهادت امام حسین(ع) و خویشان و یارانش در مدینه انتشار یافت، فریاد زنان بنى‌هاشم به آسمان رفت. عمرو بن سعید حاکم اموى شهر، خندید و با خواندن بیتى که حکایت از تلافى و انتقام داشت، گفت: واعیةٌ بمثل واعیة عثمان. این نوحه در مقابله نوحه‌ای باشد که براى عثمان برپا شد! برای امویان، ماجرای کربلا، انتقام داستان عثمان بود، داستانی که کمترین ارتباطی به اهل بیت و در رأس آنها به امام علی (ع) نداشت اما با دروغ و تهمت و شایعه، مسوولیت آن را روی دوش امام علی (ع) گذاشتند تا امورات سیاسی آنان بگذرد....

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها