کتاب در روزنامه ایران
شبکه زیرزمینی تولید کتاب زمینه ها و آسیب ها
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ و هنر مطلبی درباره مسأله در نشر ایران منتشر کرده که در آن میخوانیم: داستان چاپ کتابهای مخفی یا آنچه روسها به اسم سامیزدات وارد تاریخ نشر کرده اند، در ایران نیز پیشینهای دارد مربوط به چند دهه قبل؛ پس از کودتای بیست و هشت مرداد و گسترش فضای اختناق، تا چند سالی رمق در تن کسی نبود تا به پخش و نشر کتابهایی بپردازد که خوشایند رژیم کودتا نبود. از دهه چهل با اصلاحات تحمیلی امریکا به رژیم شاه و باز شدن فضای سیاسی – فرهنگی، در خارج از ایران کتابهایی که چاپ آنها در ایران ناممکن می نمود چاپ می شد. راهیابی این آثار که بیشتر توسط گروههای دانشجویی، وابستگان به نهضت آزادی و جبهه ملی یا حزب توده چاپ می شدند، در داخل کشور به سختی انجام می شد. از نیمه دوم دهه چهل شمسی با فعالیت گروههای زیرزمینی، آثار تئوریک این گروهها به شیوه ابتدایی در نسخ محدود تکثیر و دست به دست می شد؛ ویژگی عمده این آثار، سیاسی بودن آنها بود و همین برای دارندگان چنین آثاری در صورتی که پلیس بو می برد، عواقب سنگینی داشت. فشار ساواک بر گروههای مبارز و سلطه پلیسی بر فضای فرهنگی با افزایش بهای نفت، از آغاز دهه پنجاه چاپ و نشر کتاب را به نفس نفس انداخت. اما انتشار کتابهای مخالف رژیم در خارج از کشور شتاب بیشتری گرفت. با اوجگیری مبارزات مردمی و گشایشی که به اجبار در فضای سیاسی پدید آمد، چاپ آثار شتاب شگفتی به خود گرفت؛ از بهار 1356 تا 1360 دوره ای در نشر ایران پدید آمد که بی سابقه بود.
در ادامه این مطلب آمده است: با وضعیتی که گروه های سیاسی در جامعه پیش آوردند، دولت دایره ای برای نظارت بر چاپ کتاب در وزارت ارشاد ایجاد کرد. با مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی در سال 1367، نظارت که تاکنون مبتنی بر اثر بعد از چاپ بود، تبدیل به نظارت پیش از چاپ شد و این معضل تاکنون برجای مانده است.
اما نشر کتابهای مخفی یا زیرزمینی در ایران متوقف نشد. اگرچه چاپ آثار سیاسی کمرنگ شد، اما انتشار کتابهایی که به هر دلیل بازچاپ آنها به مشکل برمی خورد، سر از شبکه زیرزمینی درمی آورد. اما در خارج از کشور نیز از همان سالهای آغازین دهه 60 ایرانیانی که مهاجرت کرده بودند، با تأسیس مؤسسات انتشاراتی به چاپ و نشر کتاب پرداختند. این آثار از خاطرات سیاسی، آثار ادبی (داستان کوتاه، رمان، شعر)، نقد ادبی و سیاسی و آثار پژوهشی را دربر می گرفت. بیشتر آنان طعم مخالفت و ستیز با نظام را داشت، بنابراین در ایران قابل چاپ نبودند. با پیدایی دستگاهی به اسم ریسوگراف از دهه 80 شمسی، شبکه زیرزمینی تولید کتاب نیز گسترش یافت. امکان تولید در تیراژ محدود، جمع و جور بودن دستگاه ریسو، سرعت قابل توجه، کتابهای بیشتری را در این زمینه راهی بازار می کرد.
شعر برای ما سنگر فردی است
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ و هنر با شاپور جورکش، شاعر و منتقد گفت و گو کرده که معروفترین کتابش «بوطیقای شعر نو» است.
او می گوید: نیما در واقع آنچه پیشنهاد میدهد، ظاهراً میتوانیم خلاصهاش کنیم. به این صورت که شعر برای ما سنگر فردی است. شعر ما خطابه است. خطابه گویی است. نزدیک است به نثر منبری، به گفتار منبری، یعنی خطبه و خطابه. آنکه میآید شعر کلاسیک ما را با منظر دیگری، یعنی «او» جایگزین میکند، در واقع تئاتر را جایگزین شعر میکند. کار نظری نیما مبتنی است بر چهل سال مطالعه که هر کس بخواهد در شعر حرف تازهای بزند لااقل باید خوب نیمای نظریه پرداز را درک کرده باشد اما شعر نیما نمیتواند آینه تمام نمای نظریههای او باشد. او نمیتواند نظریه خود را به کمال اجرا کند. نیما در نظریه، شعر دراماتیک را ارزش و اهمیت میدهد و دنبال میکند، این کار نه تنها برای شعر و شاعر مفید است بلکه از لحاظ اجتماعی در درک حضور دیگری، او میتواند جامعه ما را به پیش ببرد. نشناختن نیما، با عدم شناختی برابر است که در جامعه داریم، این جنگ و جدلهایی که داریم، اینکه همدیگر را نمیتوانیم تحمل کنیم، رهنمودهایش در شعر نیما آمده است. یعنی شعر نیما به قول خودش شعری است، برای جامعه آزاد که من و شما هر کدام بتوانیم تریبون خود را داشته باشیم. این نکته فقط به درد شعر نمیخورد و در واقع اجتماع راتحت پوشش قرار میدهد.
عرفان علامه طباطبایی، عرفان عبودیتمحور است
روزنامه ایران در صفحه اندیشه مطلبی به مناسبت روز بزرگداشت آیتالله سیدمحمدحسین طباطبایی منتشر کرده که در آن آمده است: ما از علامه طباطبایی چند اثر عرفانی در دست داریم: تقریرات درسهای عرفان عملی ایشان که در رسالهای کوچک به نام «لُبّ اللّباب» از سوی آیتالله محمدحسین تهرانی به چاپ رسیده است. رسالهای نیز درباره توحید است به نام «محاکمات» که در بردارنده داوری ایشان میان دو عارف بزرگ سید احمد کربلایی و شیخ محمد حسین اصفهانی در باب «وحدت وجود» است که بیشتر حاوی تعلیقات و توضیحات ایشان است. «رسالهالولایه» که رساله کوتاه و بسیار موجزی است، به زبان عربی که اینجانب سالیانی پیش به فارسی ترجمه نموده و با نام «ولایتنامه» به چاپ رساندهام و اکنون چاپ سوم آن توسط انتشارات روایت فتح در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است. بقیه مطالب، شنیدههایی است که شاگردان خاص ایشان در مصاحبهها نقل کرده یا در مقالهها و یادنامهها نگاشتهاند. بنده نیز که افتخار شاگردی و تلمذ نزد تنی چند از شاگردان زبده ایشان را در حکمت و عرفان داشتهام خاطرهها و حکایتهای فراوانی از ایشان شنیدهام که اکنون جای نقل آنها نیست. ایشان در حواشی کتاب معروف «اسفار» ملاصدرا نیز در برخی مواضع به تناسب مطالب، به پارهای نکات عرفانی اشاراتی دارند. دریغا درسهای «تمهید القواعد» ایشان و نیز جلسات خاص عرفانی که با خواص شاگردان خود داشتهاند، ضبط یا منتشر نشده است. در تفسیر «المیزان» نیز به تناسب مباحث تفسیری گاه نکات عرفانی و اخلاقی مهمی را بیان کردهاند که برای مشتاقان و فرهیختگان بسیار مغتنم و راهگشا است.
آنچه طباطبایی را «علامه» کرد
روزنامه ایران در صفحه اندیشه یادداشتی درباره آیتالله سید محمد حسین طباطبایی منتشر کرده که در آن نوشته شده است: علامه طباطبایی بر مبنای حکمت متعالیه ملاصدرا کتابهایی را برای آموزش فلسفه به نام «بدایهالحکمه» و «نهایهالحکمه» به نگارش درآورد که به نوعی تقریر فلسفه اسلامی به شیوهای بدیع بود. علامه خالق آثار ارزشمندی چون «رساله قوه و فعل»، «حاشیه الکفایه»، «انسان قبلالدنیا»، «شیعه در اسلام»، «قرآن در اسلام»، «رساله مغالطه» است که هر یک در حکم یک دایرةالمعارف به مباحث مفهومی متون مقدس، الهیات و فلسفه اسلامی پرداخته است.
یکی از آثار درخشان این فیلسوف کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» است که نه تنها به مسائل فلسفی، بلکه به بسیاری از شبهات و تردیدهایی که ماتریالیستها در آن زمان مطرح کردهاند، پرداخته است. این کتاب از جمله آثار معرفتشناسانه طباطبایی در میان اصحاب فلسفه است که استاد مطهری هم شرح جامعی بر آن به رشته تحریر درآورده است. «فلسفه و روش رئالیسم» طباطبایی با فهم و دریافتی عمیق از فلسفه، بیان و انتقال آن با زبان امروزی به نسل جدید از جمله دستاوردهای مهمی برای نسل متأخر جامعه فکری ایران است.
«تفسیرالمیزان» طباطبایی نیز مجموعه معارفی است که در زمانهای که آرا و اندیشههای مارکسیستی در اوج خود بود در تقابل با آن حیات جدیدی را در جامعه دمید.
حکمت و فلسفه ایشان سینایی است اما برخلاف ملاهادی سبزواری مسائل ذوقی و عرفانی را در بحثهای استدلالی و برهانی، فلسفی داخل نمیکند و مبانی ایشان صدرایی است. چنانکه «رساله الولایه» از دیگر آثار ایشان است که براساس مبانی حکمی و عقلانی و عرفان نظری ابن عربی پایهگذاری شده است.
برادر! پاسخ خدا را دادن مشکل است
روزنامه ایران در صفحه آخر یادداشتی درباره شعرهای عزاداری محرم منتشر کرده که در آن آورده است: سالهاست که مؤکد میشود هم از سوی علما و هم از سوی اهل تمیز شعر، که بسیاری از این شعرها و حتی سخنهایی که در عزاداریها به زبان میآید نه تنها با روح تشیع همخوانی ندارند که با نگرش شیعی در تقابلاند اما باز هر سال که محرم میرسد این قصه سر دراز مییابد و مشکل شعر و سخن با مشکل ملودیهایی که اساساً عاشورایی نیستند و حتی طنین حزنآلود نیز ندارند، آمیخته میشود. حمید رضا شکارسری، شاعر و پژوهشگر ادبیات آیینی گفته: «برخی از مداحان تلاش میکنند در کوچکترین واحد زمانی بر مخاطب تأثیر بگذارند، بنابراین آنها از ساختاری آشنا در موسیقی استفاده میکنند که مخاطب قبلاً آن را شنیده است. برخی از این ملودیها سنتی و مذهبی هستند و چون ساختار سوگمندانه و مذهبی دارند استفاده از آنها ایرادی ندارد اما برخی دیگر عاشورایی نیستند و برای کارهای دیگر آفریده شدهاند، بنابراین شنیدنشان در عزاداری امام حسین(ع) هیچ حسی را در آدم بیدار نمیکند.» نمیدانم چه باید گفت به کسانی که شعرهایی نامتناسب با ابعاد وقایع کربلا را، با ملودیهایی همراه میکنند که اغلب مخاطبان با مبدأ و منشأشان آشنایند و سری به تأسف تکان میدهند؟ برادر! اگر از برای خدا میخوانی، از برای خدا نخوان!
کتاب در روزنامه آرمان
به کتابهایی فکر کنید که باعث لذت خوانندههاشان میشوند
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات مطلبی به بهانه انتشار برگزیده داستانهای کوتاه جان چیور به فارسی تحتعنوان «منظری به جهان» با ترجمه محمد طلوعی و فرزانه دوستی، بازخوانی مصاحبه پاریسریویو با جان چیور، نویسنده آمریکایی برنده جایزه پولیتزر ۱۹۷۸را بازخوانی کرده که بیان میکند: تمام آدمهای هوشمند و خوب کتاب میخوانند و چیزهای خوبی هم دربارهشان میگویند و مینویسند. نمیدانم آنان چه کسانیاند اما، انسانهای شگفت انگیزیاند و به نظر میرسد زندگی کاملا عاری از هرگونه تعصبهای تبلیغی، روزنامه نگاری و عالم بدخویِ آکادمیک دارند. به کتابهایی فکر کنید که باعث لذتِ خوانندههاشان شدهاند: حال دیگر بگذارید «به ستایش آدمیان مشهور مشغول شویم» اثر جیمز ایجی، «زیر کوه آتشفشان» اثر مالکولم لاوری، «هندرسن، پادشاه باران» اثر سال بلو، کتابی شگرف مانند «هدیه هومبولت» اثر سال بلو با بیمیلی و آشفتگی توسط نویسندهها و منتقدان استقبال شد اما، صدها و هزاران مشتاق به آثار نویسنده رفتند و رمان را آن هم با جلد گالینگوری که داشت و قیمتش را بالا برده بود خریدند. اتاقی که در آن کار میکنم پنجرهای رو به جنگل دارد و همیشه به این فکر میکنم که خوانندههای مرموز و دوست داشتنی و مصمم آثار ادبی آنجا زندگی میکنند. [اشارهای است به رمان فارنهایت ۴۵۱، اثر ری برادبری]
سلطنت صدا در فنجان چای من
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات یادداشتی درباره کتاب «سلطنت صدا در فنجان چای من رشد میکند»، مهدی طاهری منتشر کرده که سعی دارد توجه مخاطب را به نادیدهها یا ناشنیدهها معطوف کند. شاعر با ارجاعات «زبانی ـ کلامی» به سمت مفاهیم ساختاری میرود و با مولفه و المانهای ساختاری روایتهای غیر روایی را بسط میدهد، معمولا با تک گوییهای توضیحی به سمت رفتارهای کنشمند میرود که در این توازیهای متقارن آشنازداییهای لفظی و کلامی از پیش انگارههای معنایی محسوب میشود. محور همنشینی و جانشینی تاثیر متقابل بر هم دارند و شاعر با «ذهنیت ـ عینیت»، «بود ـ نبود» و «هست ـ نیست» متن را به چالش میکشاند: ـ نیمی از کوه را کولیان میگریند و/ماه زنده است/ نیمی از کوه را مارینا/ به صندوق پستیام میفرستد و/ سخن نمیگوید...». اساس شعر ِمارینا (مارینا تسوتایوا شاعر مبارز روسی) بر «موقعیت تراژیکی» بنیان نهاده شده است که در این واقع گرایی زبان محتوایی و ساختار فرمیک موازی هم هستند. متن بر دو محور مضارع (استمرار) و ماضی (حالت روایی) استوار است. گزارههای «من» و «تو» و مارینا در کاراکترهای «کوه، ماه، کولیان، پستچی...» نمود بارزی دارند. مارینا عاملیست برای تجدید خاطرات شاعری که در انتخاب واژهها نهایت دقت را دارد. روح شاعر (مارینا) در تسخیر کلمات (کوهستان) است که در این کنشهای زبانی «منهای مقتدر» در حوزه غیرمعنایی به کار رفتهاند. در این شعر، مارینا (شاعر) «خود، دیگری است» و انگارههای ذهنی و عینی، پارادایمهایی (paradiam)ها در محور تراژیک هستند. عنوان «سلطنت صدا در فنجان چای من رشد میکند»، نوعی سرپیچی از زبان معیار است.
پینگپُنگ در باران
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات یادداشتی درباره کتاب «خانه بعد از تاریکی» نوشته سوزان چیور، فرزند ارشد جان چیور نویسنده بزرگ نسل دوم نویسندگان آمریکا منتشر کرده است. این کتاب خاطرات سوزان از پدرش است که دو سال بعد از مرگ چیور منتشر شد. نویسنده آمریکایی سه فرزند داشت که بزرگترینشان همین سوزان است که علاوه بر «خانه پس از تاریکی» در پرونده کاریاش کتاب دیگری با عنوان «Treetops» وجود دارد. فرزند دوم بنجامین هم مثل خواهرش به راه پدر رفت و نویسنده است و مجموعهنامههای پدرش به همت و ویراستاری او منتشر شدهاند. فرزند سوم که مرد میانسالی است مهندس مخابرات است و ظاهرا جزو اهالی ادبیات نیست. از این سه فرزند از همه بیشتر سوزان به پدر نزدیک بود و کتاب خاطراتش اطلاعات بسیار جالبی درباره پدرش به ما میدهد. اینکه او چگونه زندگی میکرد و خودنویسهایش، و حال و روزگارش به چه صورت بود. مثلا مینویسد هرچند آدم بدبینی بود (کسانی که به آنها بدبین بالذات [بدبین وجودی] میگویند) اما اصلا آدم تلخی نبود و دوران کودکی سوزان و دو برادرش به خوشی گذشت. پدرش مرتب برایشان کتاب میخواند. بخصوص این کار قبل از خواب هرگز فراموش نمیشد. گاهی صدای غشغش خندههاشان چنان همهجا را پر میکرد که همسایهها فکری میماندند اینجا چه خبر است.
جان چیور در مجموع آدم خوشبختی بود، اما همیشه یک بدبینی سیاه دنبالش بود و دست از سرش برنمیداشت. نوشته آدم تنهایی است که فقط اتاق کارش و سگش را دارد. همین و نه چیز دیگر. سگی که صبحها میآمد کنار تختخوابش و با سروصدایش او را از خواب بیدار میکرد و تا چیور دستی به سر گوشش نمیکشید نمیرفت. شاید بخشی از این بدبینی او ریشه در گذشته و دوران کودکیاش داشت که به سختی گذشت. با اینهمه زندگی چیور فقط در قلمزنی و تنهایی خلاصه نمیشد و خوشی هم در آن بود. روزهایی که صبح زود فلاسکش را پر از جین میکرد و میگذاشت در کیف دوشیاش و راهی ایستگاه قطار میشد (عاشق قطارسواری و سفر با مترو بود) اینجا چند دوست داشت که در ایستگاه کار میکردند: یکیشان بلیتفروش بود. کنار ایستگاه یک راهرو بود که گوشهاش میز پینگپنگی گذاشته بودند. چیور هربار پیدایش میشد حتما چند دست پینگپنگ بازی میکرد. گاهی که باران میآمد هم عیشش دوبرابر میشد. حتی گاهی باران میز را خیس میکرد. او عاشق باران و قطار بود. بیخود نیست که این دو در داستانهای چیور حضوری پررنگ دارند. پینگپنگبازی در این هوا برایش لذتبخش بود. این کار مثل بستنیخوردن در زمستان است. گاهی به آدم خیلی مزه میدهد.
تاریخ به روایتِ باربارا تاکمن
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره باربارا تاكمن، تاريخدان و نويسنده آمريكايى و برنده دو جايزه پوليتزر منتشر کرده که در ایران به مدد ترجمههای خوب حسن کامشاد، محمد قائد، عزتاله فولادوند و حسن افشار نامی آشناست. بعد از موفقیت «تاریخ بیخردیِ» تاکمن، نشر «ماهی» در اقدامی شایسته ، «توپهای ماه اوت»، «سلام اول» و «برج فرازان» را در شکل و شمایلی زیبا منتشر کرده است. «سلام اول» (ترجمه حسن افشار) تلاش دارد تا تاریخ استقلال آمریکا را توضیح دهد. نویسنده در این مسیر توجه ویژهای به مجادلات و مناقشات کشورهای اروپایی در دوران استقلال آمریکا دارد. کتاب دارای 12 فصل است و نویسنده تلاش کرده در عین بیان تاریخ سیاسی انقلاب آمریکا نوشته را به رمان نیز نزدیک کند.
در پایان این مطلب آمده است: «توپهای ماه اوت» (ترجمه محمد قائد) روایتی است از مراحل آغازین جنگ اول جهانی، از تصمیم دول اروپایی برای ورود به جنگ تا عملیات نظامی مشترک فرانسویان و بریتانیاییها برای متوقفساختن پیشروی آلمانیها در خاک فرانسه. تاکمن ضمن شرح ماوقع ماجرا، برای خواننده از بحثها، طرحها، استراتژیها، رخدادهای جهان، و احساسات جهانیان پیش و طی جنگ بزرگ روایت کردهاست. روایت مدون باربارا تاکمن از زمینههای آغاز و شرح وقایع جنگ اول در «توپهای ماه اوت» به آنجا کشیده شد که جان. اف کندی رئیسجمهور وقت ایالات متحده آمریکا به تمامی اعضای کابینه و فرماندهان ارتش کشورش توصیه کرده بود حتما آن را بخوانند.
خلا دسترسی به منابع مکتوب
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره سرانه مطالعه در ایران منتشر کرده که از جمله شاخصهای جدی آماری در مقوله مطالعه به شمار میآید.
در این مطلب عنوان شده است: مدارس می توانند نقش تعیین کنندهای در افزایش سرانه مطالعه در کشور ایفا کنند. اگر در دوران تحصیل بتوانیم شوق و علاقه به کتاب و لذت مطالعه را به کودکان بچشانیم در آینده نیز با جامعهای مطالعه گر و کتابدوست مواجه خواهیمبود. با توجه به آنکه در طول سال های اخیر میزان مهاجرت روستاییان و ساکنین شهرهای کوچک به کلانشهرها، افزایش چشمگیری داشته است، می توان امیدوار بود کتابخانه های روستایی این مهاجرت بی رویه را کاهش دهند. با این توضیح که آشنا کردن مردم روستاها و شهرهای کوچک با کتاب و کتاب خوانی و گسترش کتابخانههای روستایی راه حل مناسبی در این حوزه خواهند بود. راهکارهایی که موجب توفیق در امر مطالعه خواهد بود آشنا کردن مردم در روستاها و شهرهای کوچک با کتاب و کتابخوانی است. میتوان با گسترش کتابخانه های روستایی در این حوزه موفق عمل کرد.
کتاب در روزنامه فرهیختگان
در مسیر بسط ایدههای ویتگنشتاین
روزنامه فرهیختگان در صفحه اندیشه یادداشتی درباره هانس یوهان گلاک، فیلسوف آلمانی (متولد 20 فوریه 1960) ، استاد فلسفه در دانشگاه زوریخ و پژوهشگر بنیاد الکساندر ون هامبولت در دانشگاه بلفیلد منتشر کرده که در آن میخوانیم: گلاک بهعنوان متخصص فلسفه لودویک ویتگنشتاین نیز شهرت دارد. او به توضیح اصطلاحاتی تخصصی پرداخته است که ویتگنشتاین یا آنها را وارد بحثهای فلسفی کرده یا به شکلی متفاوت این اصطلاحات را در مسائل فلسفی بهکار برده یا در تکوین آنها سهم قابلتوجهی داشته است. گلاک ایدههای ویتگنشتاین را در رابطه با مباحث فلسفی کنونی مورد بررسی قرار داده است و علاوه بر اینکه خطوط بحثهای او را ترسیم کرده، به ارزیابی نقاط قوت و ضعف این بحثها و شفافسازی مجادلههای تفسیری بنیادی پرداخته است. گلاک اندیشههای ویتگنشتاین را که در حالت عادی برای خواننده غیرحرفهای مشکل و غیرقابل فهم است، آسان و فهمپذیر میسازد. آثار گلاک برای کسانی است که به دنبال فهم فلسفه تحلیلی و عملکرد آن هستند، منبعی ارزشمند است. در حالی که فلسفه تحلیلی قدمتی صدساله دارد و نفوذ آن در فلسفه امروز غرب هویداست و نیز علاقه به تطور تاریخی آن رو به افزایش است، اما تاکنون هیچ تلاش مستمری برای روشن کردن اینکه فلسفه مذکور دقیقا به کجا میرود و تفاوتش با فلسفه معروف به «قارهای» چیست، صورت نگرفته است.
روش «المیزان» معناشناسی توصیفی است
روزنامه فرهیختگان در صفحه اندیشه با بخشعلی قنبری، عضو هیاتعلمی گروه ادیان و عرفان دانشگاه آزاد اسلامی تهران مرکزی درباره بحث روششناسی علامه در تفسیرالمیزان گفتوگو کرده است؛ مجموعه کتابهایی که علامه را برای همیشه در دنیای اسلام جاودانه کرد.
او میگوید: روشی که مرحوم علامه طباطبایی در المیزان به کار گرفته است، روش سمانتیک یا معناشناسی بوده است. این روش به دو بخش عمده معناشناسی تاریخی و معناشناسی توصیفی تقسیم میشود. در معناشناسی تاریخی، کلیدواژهها یا مفاهیم اصلی یک آیه، در طول تاریخ مورد بررسی قرار میگیرد. در اینجا هم بحث پیرامون سه قسمت تاریخی شکل میگیرد یا به تعبیر خود معناشناسان سه زمینه یا کانتکس را مورد توجه قرار میدهند. اولین زمینه به قبل از متن مربوط میشود. یعنی مثلا در عصر جاهلی تا زمان نازل شدن قرآن. دوم در حدود خود متن است؛ یعنی زمانه خود متن و متونی که همزمان با آن متن این مفهوم یا مفاهیم را به کار میبرند. سومین زمینه هم بررسی تطور تاریخی آن مفهوم است بعد از متن. این زمینه به دنبال این است که بعدها مفاهیمی که قرآن به کار برده دچار چه اتفاقاتی شده است. از این سه زمینه به معناشناسی تاریخی یاد میکنند.
علامه به دنبال مبحث معناشناسی تاریخی، مساله معناشناسی توصیفی را بررسی میکند. در معناشناسی توصیفی درصدد بر میآید که خود متن را به سخن در آورد و مشاهده کند که خود متن درباره فلان مفهوم یا واژهای که در قرآن بهعنوان مفهوم یا واژهای کلیدی به کار رفته است، چه میگوید یا خود آن متن چه نظری را در خود نهفته دارد. این رویکرد را معناشناسی توصیفی میگویند.
کتاب در روزنامه شهروند
نوشتههای ما به ما تسلی میدهند
روزنامه شهروند در صفحه ادبیات یاداشتی درباره نامههای نیما یوشیج منتشر کرده که در آن نوشته شده است: شاید راز علاقه نیما به مطالعه نامه و صرف وقت زیاد برای نامهنگاری را باید در روحیه گوشهگیر و عدم علاقه او به معاشرت با دیگران جستوجو کرد. به عبارت دیگر، این کار او را کاملا منزوی میکرد و از همنشینی با کسانی که مصاحبتشان را باعث اتلافوقت و آزار روح میدانست نجات میداد. از سوی دیگر معتقد بود که «نوشتههای ما به ما تسلی میدهند.»
نامههای عاشقانه نیما نیز حال و هوای زیبایی دارد. احساسات شاعرانه در آنها موج میزند. در نامهای همسرش عالیه را چنین معرفی میکند: «اخیرا با خانواده ممتازی وصلت کردهام. او خوب است ولی با همه استعداد، دیمی بار آمده است. هوا و هوسهای زن شرقی او را چنان تربیت کرده است که از بعضی ترقیهای واقعی آن قبیل زنها، که خودمان میشناسیم، قدری دور کرده است. من مشغول هدایت کردن او هستم.»
در جایی دیگر مینویسد: «عالیه بیش از من بیقید است، ولی بیقیدی زیاد به خود بستن هم یکنوع تقلید است. اگرچه قسمتی از رفتار او ساده و طبیعی و نزدیک به عقاید خودمان است، باز هم زندگانی من و او یک مبارزه مرموز است. نمیدانم چه نتیجهای از این بیقیدی خواهیم گرفت.»
شکی نیست که نگاه نیما به خانواده، زندگی و پیرامونش را بهتر از هر شعرش میتوان در نامههایش یافت. شاید به خاطر همین است که پسرش شراگیم، بهتازگی مجموعهای از یادداشتهای پدر را گردآوری و تنظیم و توسط «نشر مروارید» منتشر کرده است.
ادبیات محکوم به فناست
روزنامه شهروند در صفحه ادبیات یادداشتی درباره پیرامون کتابنامههای ویرجینیا وولف منتشر کرده که در آن آورده است: دفترنامههای «وولف» که نیمقرن پس از مرگ غمانگیزش در انگلستان چاپ شده است، حاصل ۲۶ جلد دفتری است که وولف از سال ۱۹۱۸ تا آخرین روزهای پیش از حیاتش نامههای مهم روزانهاش را به همسر و برخی دوستان نزدیکش در آنها یادداشت کرده است.
شاید این عبارت از «مارگریت دوراس» بهخوبی مصداقی از تلاش «وولف» جهت اعتلای کار نویسندگیاش باشد. آنجا که میگوید: «نوشتن در تمام عمر، یادگیری نوشتن است» آنطور که «لئونارد وولف» همسر ویرجینیا در پیشگفتار کتاب آورده، این کتاب چکیدهای از ۲۶ دفتری است که وولف در آن نامههای خود به دیگران را مکتوب کرده است. در واقع «لئونارد» تمام هم و غمش را بر چاپ آن نامههایی گذاشته که بهطور مستقیم بهکار همسرش (یعنی نوشتن) مربوط میشده است. چگونگی شروع جرقه یک رمان و نطفه بستن آن در ذهنش و کمی بعدتر روی کاغذ آوردن آن و دوبارهخوانی و بازنویسی و باز هم دوبارهخوانی و بازنویسی دیگر، تا آنجا که راوی خود در اغلب موارد معترف و حتی گلهمند است که زیربار سنگین نوشتار کمر خم کرده و دایم در حال فرسایش است. وولف در عین حال از دغدغههای مداومش برای چاپ و نشر کتاب و در انتها انتظار بازخورد کتاب در جامعه نوشته است. اینکه فلان شخص به آن چطور نگاه خواهد کرد و فلان منتقد چه خواهد نوشت و حدس و گمان بر سر اینکه مثلا برخورد ضمیمه ادبی «تایمز» با آخرین کتابش چگونه خواهد بود. دغدغههایی که میتواند خاص هر نویسندهای که نوشتن را بهسان تعهد مینگرد باشد، ولی درباره ویرجینیا وولف باید گفت تا سر حد وسواس و جنون پیش میرود. بهطوری که میتوان اعصاب کش آمده نویسنده را در گیر و دارهای مربوط به تکتک آثارش و بازخورد آنها در جامعه ادبی و کتابخوان و حتی جز آن دید. وولف برخلاف آنچه تصور میشود، برای مردم مینوشت (و حتی معتقد بود که ادبیات اشرافی محکوم به فنا است)، روایت میکرد و با آن همنوا میشد. گاهیاوقات حساسیت وولف تا آنجا پیش میرود که خواننده خود را با کودک درون او رودررو میبیند.
کتاب در روزنامه مردم سالاری
اين کتاب ميتواند سالها انتظار خوانندگان واقعي خود را بکشد
روزنامه مردم سالاری در صفحه آخر مطلبی درباره يوهان کپلر، دانشمند، رياضيدان و ستارهشناس سرشناس آلماني به مناسبت سالروز درگذشتش منتشر کرده که در آن آمده است: کپلر در سال 1596 کتاب رموز جهان را منتشر کرد. وي در اين کتاب فواصل هر يک از سيارات از خورشيد را بيان کرد. همچنين طرح تلسکوپ او به عنوان يک تلسکوپ مجهز در آن زمان ارائه شد. او توانست يک ستاره جديد را کشف کند که امروزه آن را اختر کپلر مينامند. کپلر در سال 1606 کتاب نجوم جديد را منتشر کرد و در آن نشان داد که سيارهها در مدارهاي بيضي شکل به دور خورشيد و حول يک کانون مشترک حرکت ميکنند و اين که اگر خطي بين خورشيد و يک ستاره در حال حرکت رسم شود اين خط در زمان مساوي از نواحي مساوي از مدار بيضي خواهد گذشت (قوانين اول و دوم کپلر). او پس از چندين سال مطالعه در حرکت سيارات در سال 1618 موفق به کشف قانون سوم خود شد، کپلر در قوانين سهگانه خود مدل جديدي از کيهان را ارائه کرد اين قوانين نه تنها در مورد حرکت سيارات منظومه شمسي به دور خورشيد به خوبي پاسخگو بود، بلکه چگونگي حرکت چهار قمر بزرگ مشتري که چندي بعد گاليله آنها را يافت را نيز به دقت خوبي پيشبيني کرد. کشف اين قمرهاي چهارگانه دليل خوب و واضحي بود که نشان دهد همه جرمهاي آسماني به دور زمين نميچرخند. او وقتي ادعا کرد که سيارهها در مدارهاي بيضوي به دور خورشيد ميچرخند و خورشيد تنها نيروي اداره کننده مدارهاي سيارات است، مورد اعتراض سنتها و باورهايي که قرنها پايدار بود قرار گرفت. کپلر در 15 نوامبر سال 1631 درحالي که از ضعف بينايي و صرع رنج ميبرد از دنيا رفت. پس از او عدهاي از شاگردانش نوشتهها و مقالات او را به صورت کتاب جمعآوري کردند. اما هيچکس آثار او را مطالعه نميکرد و در نتيجه پس از مرگ خيلي زود فراموش شد، او خود قبلاً در اين خصوص چنين نوشته بود: «من کتاب خود را مينويسم، خواه خوانندگان آن مردان فعلي يا آيندگان باشند تفاوتي ندارد. اين کتاب ميتواند سالها انتظار خوانندگان واقعي خود را بکشد، مگر نه خداوند نيز شش هزار سال انتظار کشيد تا تماشاگري براي آثار او پيدا شد».
کتاب در روزنامه شاپرک
آدم کبدگنديده
روزنامه شاپرک در شماره امروز خود مطلبی درباره زندگي و آثار آنتوان چخوف منتشر کرده که در نيمه سال 1880 تحصيلات دانشگاهي خود را در رشته پزشکي در دانشگاه مسکو آغاز کرد. در همين سال نخستين مطلب او چاپ شد براي همين اين سال را مبدا تاريخي آغاز نويسندگي چخوف برميشمارند. جخوف در نامهاي به فيودور باتيوشکوف مينويسد:«نخستين تکه ناچيزم در 10 تا 15 سطر در نشريه «دارگون فلاي» در ماه مارس يا آوريل 1880 درج شد. اگر آدم بخواهد مدارا کند و اين نوشته ناچيز را آغازي بهحساب بياورد، بنابر اين سالگرد (بيست و پنجسال نويسندگي) من زودتر از 1905 فرا نخواهد رسيد.» آنچه چخوف به آن اشاره ميکند در واقع داستان کوتاهي است به نام «نامه ستپان ولاديميريچ اِن، مالک اهل دُن، به همسايه دانشمندش، دکتر فريدريخ» که در مجلهسنجاقک شماره 10 منتشر شد. او در سالهاي 1880 تا 1884 علاوه برآموختن پزشکي در دانشگاه مسکو با نامهاي مستعاري مانند: آنتوشا چخونته، آدم کبدگنديده، برادر برادرم، روور، اوليس... به نوستن بيوقفهداستان و طنز در مجلههاي فکاهي مشغول بود و از درآمد حاصل از آن زندگي مادر، خواهر و برادراناش را تامين ميکرد. او در 1884 به عنوان پزشک فارغالتحصيل شد و در شهر واسکرسنسک، نزديک مسکو، به طبابت پرداخت.
اولين مجموعه داستاناش با نام قصههاي ملپامن در همين سال منتشر شد و اولين نقدها درباره او نوشته شد. در دسامبر همين سال هنگامي که چخوف 24 ساله بود اولين خلطهاي خوني که نشان از بيماري مهلک سل داشت مشاهده شد.
چخوف بعد از پايان تحصيلاتاش در رشته پزشکي به طور حرفهاي به داستاننويسي و نمايشنامهنويسي روي آورد. در 1885 همکاري خود را با روزنامه پتربورگ آغاز کرد. در سپتامبر قرار بود نمايشنام او به نام در جاده بزرگ به روي صحنه برود که کميتهسانسور از اجراي آن جلوگيري کرد. مجموعه داستانهاي گلباقالي او در ژانويه سال بعد منتشر شد.
نظر شما