گزارش کتاب در رسانههای کاغذی سه شنبه بیست و هفتم آبان 1393
اشک واژهها در فراق استاد میلانیان/ رئالیستترین شاعر نوگرای فارسیزبان/ جيب خالي و حسرت كتابهاي نخوانده
امروز سه شنبه بیست و هفتم آبان 1393 روزنامههای ایران، شرق، آرمان، اعتماد، خراسان و شاپرک مطالبی از دنیای کتاب منتشر کردهاند. گفتوگو با محمدعلی سپانلو و یادداشتها درباره زنده یاد دکتر هرمز میلانیان از موضوعات خواندنی روزنامههای امروز است.
کتاب در روزنامه ایران
در سوگ استاد
روزنامه ایران در صفحه اندیشه یادداشتی درباره زنده یاد دکتر هرمز میلانیان منتشر کرده که در آن آمده است: او را چگونه آفریدی؟ در کالبدی از گلبرگهای خوشبوی بهشت روحی دمیدی که همانی بود که همیشه میخواستی. کدام خرد را برگزیدی و در سرش نهادی؟
او را چنان ساختی که وقتی در کلاس درساش مینشستیم، از بی خردیمان شرمنده بودیم. کدام قلب را در تناش به تپش واداشتی؟ قلب کودکی معصوم که سیاهیها را نمیدید و گلی بی خار بود. یادت می آید او را از ما دور کردی و به دیار غربت بردی؟
ما را درتنهایی مان تنها گذاشت و به خلوتگاهی رفت که تنها بماند، حتی نخواست حرفهایمان را بشنود، حتی نخواست، بگوییم که پیشمان برگرد.
یادت می آید که حاضر بودم خانه شاگردش باشم و خدمتاش را بکنم؛ و چه صدها شاگرد دیگرش که این آرزو را داشتند. اشکم نمیگذارد حرفم را تمام کنم. میدانم، آنجا که او را میبری، مرا راه نمیدهی. میدانم که او را همچون گل باغات نگاه خواهی داشت و می دانم که می دانی، برایمان او همیشه زنده است. روزی نخواهد بود که نامش را در کلاس هایمان نبریم، مگر همین را از ما نمیخواستی؟
زبانشناس در سایه
روزنامه ایران در صفحه اندیشه مطلبی درباره زنده یاد دکتر هرمز میلانیان منتشر کرده که در آن می خوانیم: شادروان دکتر هرمز میلانیان (1393- 1316)، استاد گروه زبانشناسی همگانی و زبانهای باستانی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در دهههای 40 و 50، از نخستین زبانشناسانی بود که پس از دریافت دکترای زبانشناسی از دانشگاه سوربن به ایران بازگشت و به تدریس در این دانشگاه مشغول شد. دکتر میلانیان نخستین دانشجوی ایرانی آندره مارتینه، زبانشناس نقشگرای فرانسوی بودو از جمله خدمات ارزندهای که به زبانشناسی ایران کرده است، میتوان به ترجمه دو اثر ارزنده از استادش اشاره کرد: «مبانی زبانشناسی عمومی» و «تراز دگرگونیهای آوایی» (انتشارات هرمس 1380) که از مهمترین آثار ترجمه شده به فارسی در حوزه زبانشناسی نقشگرا هستند.
دکتر میلانیان با ترجمه این دو اثر، علیرغم سیطره و نفوذ نگرشهای زبانشناسی صورتگرای زایشی در گروههای آموزشی زبانشناسی در دانشگاههای ایران، دانشجویان و پژوهشگران نوپای زبانشناسی را که عموماً به سنت زبانشناسی آنگلوساکسون عادت داشتهاند، از طریق ترجمه متون اصلی، با زبانشناسی نقشگرا بیشتر آشنا کرد. گرچه وی در مقدمهای که سیزده سال پیش بر ترجمه مبانی زبانشناسی عمومی نوشته از فرونشستن طوفان چامسکی در زبانشناسی سخن گفته است، ولی هنوز هم میبینیم که این نحله در ایران طرفداران زیادی دارد، و از این روی برای پژوهشگر ایرانی که تولیدکننده و واضع نظریه نیست، آشنایی هر چه بیشتر با مکاتب و دیدگاههای متفاوت علمی میتواند بسیار مفید باشد.
شادروان دکتر میلانیان با تسلطی که بر حوزه تخصصی خود داشت، نقش بسیار مهمی در ویرایش دو کتاب مهم و جریان ساز دیگر نیز داشته است: کتاب «دوره زبانشناسی عمومی» فردینان سوسور به ترجمه کوروش صفوی، و کتاب «دستور زبان فارسی معاصر» نوشته زبانشناس و ایرانشناس مطرح فرانسوی ژیلبر لازار به ترجمه مهستی بحرینی. دقت نظر و تیزبینی او در حواشیای که بر کتاب دستور زبان لازار نوشته است قابل مشاهده است.
اشک واژهها در فراق استاد
روزنامه ایران در صفحه اندیشه یادداشتی درباره زنده یاد دکتر هرمز میلانیان منتشر کرده که پس از گذراندن دوره طولانی بیماری در پاریس از دنیا رفت.
از فواید اقامتش در ایران برای ما ترجمه عالمانه دو کتاب بسیار مهم مارتینه بود با عناوین «مبانی زبانشناسی عمومی» و «تراز دگرگونیهای آوایی» و نیز ویرایش دو کتاب ارزشمند «دستور زبان فارسی معاصر» (اثر ژیلبر لازار، ترجمه خانم مهستی بحرینی) و «تقریرات زبانشناسی عمومی» (اثر فردینان دو سوسور، ترجمه دکتر کوروش صفوی).
وقتی به ایشان گفتم که میخواهم نقدی بر ترجمهاش از کتاب «مبانی زبانشناسی عمومی» مارتینه بنویسم، بسیار خوشحال شد و منابع و مآخذ بسیاری را در اختیارم گذاشت و حتی طی چند جلسه که عمدتاً در دفتر انتشارات هرمس و چند بار هم در لابی هتل لاله خدمتش میرفتم، مبانی زبانشناسی نقشگرای مارتینه را بخوبی برایم شرح داد.
آن نقد که البته به واسطه توضیحات و راهنماییهای او بسیار مفصل، پرارجاع و خواندنی از آب درآمد، همان سال در مجله «زبانشناسی» چاپ شد.
هرگز فراموش نمیکنم که آخرین بار او را در یکی از چهارشنبههای اصحاب هرمس در جمع دوستانش، مهندس لطفالله ساغروانی، دکتر هوشنگ رهنما، دکتر حسین معصومی همدانی و دکتر علاءالدین طباطبایی در دفتر انتشارات هرمس دیدم. همه مثل معمول غرق بحث و گفتوگو بودیم، اما او که بسیار افسرده حال و خسته مینمود، توجه چندانی به گفتوگوها نداشت. وقتی دستش را گرفتم و پرسیدم استاد چرا اینچنین غمگین هستید، با لبخندی که مخصوص خودش بود، به من خیره شد و بعد ناگهان درباره یکی از آشنایانش برایم سخن گفت که وقتی به آیینه نگاه میکرد، هیچ کس را درون آن نمیدید!
باری پس از چندی او به فرانسه بازگشت و من دیگر ندیدمش. خبر دارم که انتشارات هرمس قرار بود جشن نامهای برای وی منتشر کند که متأسفانه چاپ این کتاب در زمان حیاتش میسر نشد. امیدوارم آن کتاب، حالا دیگر با عنوان یادنامه، هرچه زودتر منتشر شود. یادش گرامی باد!
کتاب در روزنامه شرق
میلانیان، توانگری گشادهدست
روزنامه شرق در صفحه اول یادداشتی درباره زنده یاد دکتر هرمز میلانیان منتشر کرده که در آن نوشته شده است: ترجمههای او اگر چه محدود و قدری دیر منتشر شد، اما از جانب علاقهمندان و طالبان زبانشناسی و زبان فارسی همهجا با حسن استقبال روبهرو شد و مورد ستایش و پذیرش پژوهندگان واقع شد. سخاوتمندانه دانستههایاش را برای کارهای علمی دیگران خرج میکرد. از میان سرایندگان زبان فارسی، بیش از همه به فردوسی و سعدی و حافظ دلبسته بود. پرکار نبود، اما بسیار فروتن و محجوب بود و در یاددادن نیز دست و دلی باز داشت. استادی بود مردمی و متواضع و هرکس او را یکبار میدید یا یکبار پای صحبتهای دلنشین و آموزندهاش مینشست، شیفته او میشد.
عاشق زبان و شعر فارسی بود. منش خاکی و فروتن او وجه غالب زندگیاش بود. با هر سنخ آدمی میجوشید و با زبان او حرف میزد. چندین بار با هم به مغازههای جگرکی و کبابی یوسفآباد و فاطمی رفتیم چنان با فروشندگان و شاگردان مغازه اخت بود و آنها شیفته او که اصلا نمیدانستند دکتر میلانیان استاد دانشگاه و زبانشناس برجسته است. برخی او را مهندس صدا میکردند، برخی حاج آقا و تعدادی او را استاد خطاب میکردند. نقل میکنند که فقط دکتر محمدجعفر محجوب این توانایی را داشت که با هر سنخ آدمی بجوشد و با زبان او حرف بزند.
میلانیان هم مانند محجوب بود و این توانایی را من در هیچ روشنفکر دیگری ندیدهام. هرگز وانمود نمیکرد که کار مهمی در دست دارد که باید به آن برسد. برای او گفتوگو و جوشیدن با آدمها از هر نوع کاری مهمتر بود. همیشه به نظر میآمد که وقت بیپایانی در اختیار دارد و حاضر است این وقت را با شما، هر که بودید، بگذارند. سادگی کودکانه خود را حفظ کرده بود و ذرهای عجب و ریا در او دیده نمیشد. در عالم زبانشناسی و ادب فارسی، توانگری گشادهدست بود که گرچه با حرص و شوق، تمام دانستنیها را میآموخت و در گنجینه خاطرش میاندوخت، به خلاف بسیاری که از برکت لئامت به توانگری میرسند، صمیمانه به دیگران میبخشید و در این بخشش حاتموار، هیچ حد و مرزی نمیشناخت یا به تعبیر پیشینیان در بذل دانش خود، هیچ تاملی را روا نمیدانست.
رئالیستترین شاعر نوگرای فارسیزبان
روزنامه شرق در صفحه ادبیات یادداشتی درباره محمدعلی سپانلو منتشر کرده که در آن آورده است: گوش شیطانکر بیبهره ماندن از آنگونه «دلسوختگی» که بزرگان لازمه قدمنهادن به عرصه هنر میدانندش تا به حال بهنفع سپانلو تمام شده و او را به راهی جدا از سانتیمانتالیسم خوانندهپسند کشانده است. سخن آخر اینکه به گمان من و با نظر به سیر تکاملی و (کرانیکال) اشعار محمدعلی سپانلو از دفتری به دفتر دیگر به جرات میتوان گفت او رئالیستترین شاعر نوگرای فارسیزبان است که از همان آغاز به چشم خود و دیدهها و شنیدههای بیواسطه بیش از احساسات گذرا و غالبا بیپایه اعتماد کرده است. تاریخ و رویدادهایش را نیز از همین زاویه واقعبین مرور میکند و کشفهای شاعرانه آن را نشان خواننده میدهد. سپانلو هم راوی اسطورههای شهری «به ویژه شهر اجدادیاش تهران» است که تا به حال از دریچههای گوناگونی به تماشای آن نشسته و (آیکون)های عمده و گاه از یادرفتهاش را نشانمان داده است، هم با چاشنی غم غربتی مطبوع راوی عشقهای نفرینی، جوانیهای تباهشده، حوادث از یادرفته و آرزوهای تباهشده قومی و تاریخی وطن و جهانی است که در آن زندگی میکنیم. او هنوز در میان همهمه «چرتکه و رایانه» قادر است ما را به تماشای طراوتهای آفتابندیده در پستوی پنجدریها ببرد و از جانبی دیگر نظربازیهای خطرناکی را که جوباری از خون در پی خواهد داشت نشانمان بدهد. سپانلو خوب میداند که هموطن و همشهریاش از کجا آمده است. اما به کجا خواهد رفت همواره سوال هراسانگیزی بوده است.
امید را از ناامیدی به دست آوردم
روزنامه شرق در صفحه ادبیات با محمدعلی سپانلو به مناسبت انتشار تازهترین مجموعه شعرش «زمستان بلاتکلیفِ ما» گفتوگو کرده که می گوید: در کتاب «زمستان بلاتکلیفِ ما» و بهخصوص در بخش دومش، «بلاتکلیف» واقعا محسوس است چرا که من در طول یکسال چهار بیماری در خودم کشف کردم. درحالی که 20سال دکتر نرفته بودم به یکباره چهار نوع بیماری که هرکدامشان آدم را از پا درمیآورد در من پیدا شد. ولی من با روحیه باز با اینها طرف شدم. گاهی دوستان به من میگفتند که این روحیه باز را از کجا آوردهای؟ گفتم شاید از ناامیدی. چون من هیچ امیدی ندارم و از هیچ چیزی نمیترسم. چیزی نبوده که از آن بترسم. این خیلی مهم است که آدم امید را از ناامیدی به دست بیاورد در انتهای این کوچه بنبست، این راه دراز بنبست، تا آنگاه بتوانی به یک شاهراه برسی. اسم کتاب خاطراتم، که بالاخره در خارج درآمد و اینجا نشد که چاپ شود و از همه خاطراتم بهتر است چون در آن تاریخ ادبیات گفتهام و ضمن اینکه زندگی خودم بوده زندگی دیگران هم هست، در ایران قرار بود «تاریخ شفاهی» باشد. اما اسمی که من ترجیح میدادم و ضمنا ناشر خارج از کشور هم گفت اسم دیگری بر آن بگذاریم، «بنبستها و شاهراه» بود. شما در زندگی هی به کوچههای بنبست میرسید و بالاخره یک روز شاهراه را پیدا میکنید. آن وقت ناشناختهها است. لذت ناشناختهها حتی اگر به قیمت لطمهزدن به سلامت و نیروی خود انسان باشد.
کتاب خاطراتم در سوئد چاپ شده است. البته زیراکسی آن به ایران هم آمده. من هیچ کتابی ندارم که خلاف قانون باشد. من قانونمدارم و هیچچیز خلاف قانونی اینجا ننوشتهام ولی با حساسیتهای بیمورد کنار نمیآیم. در همین کتاب آخرم به «م. ع سپانلو» که روی جلد آن نوشته شده ایراد گرفته بودند. در حالیکه 50سال است روی کتابهای شعرم نامم همینگونه نوشته میشود. روی جلد کتابهای نثر و ترجمهها محمدعلی سپانلو مینویسم اما کتابهای شعرم با م. ع سپانلو چاپ میشود. گاهی البته اینها جابهجا میشوند.
ارگانیزم زنده ادبیات
روزنامه شرق در صفحه ادبیات یادداشتی درباره سپانلو و ادبیات معاصر ایران منتشر کرده که در آن عنوان شده است: آنچه از پس نیمقرن کار ادبی محمدعلی سپانلو، امروز بیش از هرچیز بهچشم میآید، گستره کاری چنان متنوعی است که مثل خیابانها و کوچهپسکوچههای شعر او میتوان در آن قدم زد، ویترینها و چشماندازهای رنگارنگش را تماشا کرد و هربار از جایی از آن سر درآورد؛ گسترهای که باز مثل شعرهای سپانلو، سنت و مدرنیته را بهصورتی همزمان و درهمتنیده در خود جای داده است؛ چنانکه در نگاهی همزمان به کارنامه کاری او- و اینجا شعر او را از این کارنامه بیرون میگذارم که آن خود نیاز به بررسی جداگانه و مفصل دارد- میبینیم که ناگهان از جنبوجوش ادبیات متجدد از مشروطه به اینسو، صدای زنگ عبور آرام و آهنگین کاروان فرهنگ و ادبیات کهن به گوش میرسد. در کارنامه کاری سپانلو- تاکید میکنم جدا از شعر- با انواع نوشتههایی روبهرو هستیم که همه در کنار یکدیگر منظومهای میسازند که به تعبیر خود سپانلو در مقدمه کتاب در جستوجوی واقعیت، «ارگانیزم زنده ادبیات» را در خود دارند؛ چراکه سپانلو چه در حاشیهنویسیهایش بر قصههای نویسندگان معاصر، چه در دلمشغولی عمیقش با ادبیات مشروطه، چه در نقدها و یادداشتهای ادبیاش در نشریات و چه در تلاشاش برای صورتبندی جلوههای گوناگون ادبیات پیشرو در ایران و چه در آنچه در زمینه گردآوری و معرفی متون کهن انجام داده، همواره در جستوجوی آن ارگانیزم زنده ادبیات بوده است و ماحصل این جستوجو، نوشتههایی است که در آنها دانش و وسعت مطالعه نویسندهشان، با درک و دریافتی عمیقا شهودی از ادبیات پیوند خورده است که نتیجه این پیوند کشف جان و جوهر متن ادبی است.
کتاب در روزنامه آرمان
خواندن و نوشتن
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره نویسندگی منتشر کرده که در آن نوشته شده است: خواندن و نوشتن دو فرآیند جدا از هم نیست. همان لحظهای که نوشتن اتفاق میافتد، همان نوشته در آن واحد خوانده هم میشود. و بر عکس. هر لحظه که کلمهای روی کاغذ میآید، گویی آن کلمه نوشته شده در ذهن نویسندهاش خوانده شده. این امر به صورت کلان تر هم صدق میکند. نویسندهای که مینویسد به این دلیل مینویسد که مطالعات زیادی داشته و صد البته وقتی کسی شروع به نوشتن میکند، نیاز به مطالعات گسترده بیشتری دارد. خواندن و نوشتن همواره و همیشه با هم و در کنار هم به عنوان دو لازم و ملزوم میآیند. آثار شاخص ادبی و حتی بگذارید محدودترش کنیم، آثار شاخص داستانی جهان به اندازهای زیادند که اگر کسی بخواهد ابتدا همه آنها را مطالعه کند و بعد سراغ نوشتن برود، عمرش کفاف نخواهد داد. معمولا نویسندگی را هنر چهل سالگی به بعد میدانند.
در ادامه این مطلب آمده است: در حالی که در ایران بیشتر نویسندگان ما مهندس، دکتر یا خبرنگار هستند. اما مساله خواندن، اینکه در زمان محدود حیات خود چگونه بخوانیم، چه بخوانیم و کی بخوانیم که بتوانیم در کنارش هم بنویسیم، به این امر ارتباط پیدا میکند. رشته ادبیات فارسی در ایران صرفا با آثار کلاسیک و به تعریفی دیگر ایستا سر و کار دارد. آثار معاصر و از آن مهمتر آثار پویا یا در حال تولید، کلا از فهرست دروس ادبیات فارسی خارج هستند. در ضمن گستردگی شعر در ادبیات کلاسیک و ممنوعیت پرداختن به آثار داستان نویسان مهم پیشرو مانند هدایت و دیگران، محدودیتهایی ایجاد میکند و در نهایت به نام داستاننویسان موثر ما تنها اشاره میشود. اما رشته ادبیات در اغلب کشورهای اروپایی و آمریکا اینطور نیست. نه تنها آثار کلاسیک و ایستا مورد بررسی قرار میگیرند، بلکه به صورت گستردهتری بر روی آثار معاصر و آثار پویا یعنی کتاب هایی که تازه چاپ شدهاند و ادبیات در حال شکلگیری و سمت و سوی ادبیات در آینده هم تمرکز میشود. همین امکان، باعث میشود فردی که میخواهد نویسنده شود، بداند چه کتابهایی را بخواند و از نویسندگانی که در همان برهه زمانی مینویسند، سراغ کدام آثار برود و بداند در چه جهتی برای نوشتن حرکت کند.
کتاب در روزنامه خراسان
بيعت با بيداري
روزنامه خراسان در صفحه ادبی و هنری یادداشتی درباره طاهره صفارزاده منتشر کرده که به شهادت آثاري که تاکنون نشر داده است شاعري است از نسل بيداري. شاعري که واژگاني چون بيداري و نور و سحر و انقلاب بسيار تا بسيار در اشعارش حضور دارند.
صفارزاده تجربه دست کم پنج قرن سرودن را در کارنامه ادبي خود دارد و پيش از انقلاب نيز نام خود را به عنوان يک شاعر با صدايي مستقل و فرم زباني مستقل به ثبت رسانده بود. صفارزاده از شاعراني است که در سال هاي جواني به فرم اهميت خاصي مي داد و جزو نخستين شاعران ايراني است که تجربيات فرماليست هاي غربي را نيز آزمود. شعر کانکريت از جمله تجربياتي است که در قبل از انقلاب منحصرا در شعرهاي صفارزاده خود را به رخ مي کشد. در همان سال هاي پيش از آغاز انقلاب صفارزاده جوان که تجربيات چندين سفر به غرب و شرق را همراه دارد گرايشي اصيل به معنويت و نور در جان خود و شعرش ريشه مي دواند و کم کم به سمت و سوي محتوا گرايش پيدا مي کند و بعد از آزمودن فرم هاي ادبي به زبان خاص خود که زباني سهل و ممتنع با ضرباهنگي سرشار از موسيقي است مي رسد. کم کم صفارزاده واژگان شعر خود را از فرهنگ اصيل ديني و قرآني و ادعيه انتخاب مي کند و با آغاز انقلاب وي جزو نخستين شاعراني مي شود که ضرورت پرداختن به شعر انقلاب و هنر انقلاب را با تمام وجود درک مي کند. درک درستي که به تاسيس حوزه هنري منجر مي شود و طاهره صفارزاده در هيئت يکي از موسسان حوزه هنري ضرورت پرداختن به شعر و هنر انقلاب را در شعرها و خطابه هايش تبيين مي کند. بيعت با بيداري از مجموعه هاي مستقل صفارزاده است که در آن شاعر با نور بيعت مي کند. بيعتي با جان و خون و گوشت و پوست و استخوان. بيعتي اصيل که تا آخرين روزهاي حيات صفارزاده با اوست. در دفترهاي بعد از اين نيز صفارزاده همواره شاعري شيعي و آرمان گرا و انقلابي است که همواره دفاع از مستضعفان را سرلوحه مضامين شعري اش قرار مي دهد. او در موانست با قرآن و ادعيه تا جايي پيش مي رود که هم مترجم قرآن مي شود و هم مفسر آيات نور.
کتاب در روزنامه اعتماد
جيب خالي و حسرت كتاب هاي نخوانده
روزنامه اعتماد در صفحه آخر به بررسي دعوت از مردم براي حضور در كتاب فروشي ها از نگاه علي دهباشي، سردبير مجله بخارا و فعال فرهنگي و محمدجواد مظفر، ناشر در قالب دو یادداشت پرداخته است.
از نظر علي دهباشي، دعوت مردم به كتابخواني و حضور در كتابفروشي ها بسيار مهم و خوب است اما بايد اين را هم در نظر داشت كه با اين وضعيت عمومي اقتصاد، معيشت دوستداران و علاقه مندان كتاب صرف دعوت به كتابخواني نمي تواند موثر باشد و بايد همراه با تمهيدها و تدابيري براي حمايت مسوولان ذيربط از كتابخواني باشد. الان كتاب نسبت به وضعيت درآمدي علاقه مندان كتاب بسيار گران است و در صورتي كه اين دعوت به حضور در كتابفروشي ها با تخفيف تا سقف ٣٠ درصد همراه باشد مي تواند به حركتي منجر شود در غير صورت ترديد دارم مردم بتوانند براي خريد كتاب و كتابخواني هزينه كنند.
از نظر محمدجواد مظفر در شرايط كنوني حوزه كتاب در ايران از يك بيماري جدي رنج مي برد و آن بيماري عدم استقبال از سوي مردم است. شايد پيشنهاد آقاي مسجدجامعي آغاز راهي باشد تا سر زدن به كتابفروشي ها در روزهاي پنجشنبه تبديل به يك عادت شود و جنبشي را راه بيندازد تا مردم را متوجه كتاب و خواندن آن كند و چه جنبشي بهتر از جنبش كتاب.
کتاب در روزنامه شاپرک
روي ماه خداوند را ببوس
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان مطلبی درباره زندگي و آثار مصطفي مستور منتشر کرده که عنوان می کند: او نخستين کتابش را نيز در سال 1377 با عنوان "عشق روي پيادهرو" شامل 12 داستان کوتاه به چاپ رساند. از جمله آثار اوست: رمان "روي ماه خداوند را ببوس"، مجموعه داستان "چند روايت معتبر"، رمان "استخوان خوک و دستهاي جذامي"، مجموعه داستان "حکايت عشقي بيقاف، بيشين، بينقطه"، مجموعه داستان "عشق روي پيادهرو"، مجموعه داستان "من داناي کل هستم"، مجموعه داستان "تهران در بعد از ظهر"، "مباني داستان کوتاه"، ترجمه "فاصله و داستانهاي ديگر" اثر ريموند کارور، ترجمه "سرشت و سرنوشت، سينماي کريشتف کيشلوفسکي" اثر مونيکا مور، ترجمه "پاکتها و چند داستان ديگر" اثر ريموند کارور و نمايشنامه "دويدن در ميدان تاريک مين". از جمله جوايز اوست: برگزيده بهترين رمان سالهاي 79 و 80 جشنواره قلم زرين، برنده لوح تقدير از نخستين مسابقه داستاننويسي صادق هدايت و برنده جايزه سوم مسابقه داستان کوتاه مجله ادبيات داستاني.
نظر شما