در اختتامیه هفتمین جایزه ادبی جلال، هر یک از برندگان هنگام دریافت جایزه خود، متنی را که از پیش تهیه کرده بودند خواندند. در این میان، مردعلی مرادی از شباهت نوشتن و آدامس جویدن گفت و محمدکاظم مزینانی از واپسین وصایای یک نامزد دریافت جایزه! البته ابوتراب خسروی از خواندن متن سر باز زد و مخاطبان خود را به متن منتشرشده در سایت رسمی جایزه جلال ارجاع داد.
خطابه دکتر حسین پاینده، نویسنده کتاب «گشودن رمان»:
ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ
سوگند به قلم و آنچه [با آن] مینویسند.
(قرآن، سوره قلم، آیه ۱)
کتاب گشودن رمان برای دو گروه نوشته شد: یکی رماننویسان صناعتجویی که میخواهند رمانهای تأملانگیز بنویسند، و دیگری منتقدان نوجویی که میخواهند با روشی نظاممند و متکی بر نظریه بر رمان نقد بنویسند. در خصوص گروه نخست فرضم این بود که نویسندهی زمان ما به لزوم آگاهی از نظریههای ادبی پی برده است و به خوبی میداند که رماننویسی کاری شهودی و بی حسابوکتاب نیست، بلکه مستلزم مطالعه، تحقیق، مشاهدهگریِ تیزبینانهی اجتماعی و ــ از همه مهمتر ــ نگرش پرسشگرانه و نقادانه است. در خصوص گروه دوم این موضوع را مفروض تلقی کردم که منتقد ادبیِ امروز واقف است که نقد هیچ نسبتی با اظهارنظرهای منعندی و برآمده از سلیقه و پسندهای شخصی ندارد، بلکه اعتبار خود را از مفاهیم و روششناسیهای مأخوذ از نظریههای ادبی کسب میکند. اقبال خوانندگان به این کتاب و تمام شدن نسخههای چاپ اول آن ظرف حدود دو ماه اولین نشانه از درستیِ هر دو فرض من بود. اکنون برگزیده شدن این کتاب و تعلق جایزهی جلال آلاحمد به آن، نشانهی دیگری از صحّت همان فرضیههاست. از خوانندگانی که به این کتاب توجه نشان دادند و نیز از داورانی که آن را به دقت خواندند و در آن ارزشی یافتند، کمال تشکر را دارم. همچنین از همسر و فرزندانم که در طول سه سال تحقیق و نگارش این کتاب با من همراهی کردند، بسیار متشکرم. رمان ژانر زمانهی ما و راهی برای کالبدشناسی فرهنگی جامعه است. از خداوند بزرگ مسئلت دارم که کتاب گشودن رمان بتواند در نوشتن رمان و نیز در مطالعات نقادانهی ادبی راجع به رمان در کشورم گشایشی ایجاد کند تا از این هر دو راه پرتو روشنگری بر جنبههای ناپیدای مسائل فرهنگی در جامعهی ما افکنده شود. تحقق این هدف ملی که یقیناً رضایت خداوند را در پی خواهد داشت، ارزشمندترین جایزهای است که میتواند به این کتاب تعلق بگیرد.
خطابه ابوتراب خسروی، نویسنده کتاب «ملکان عذاب»:
درباره نوشتن
تولید و انتقال داستان به مثابه نوشتن جز از طریق تثبیت و ضبط صورت نمیگیرد. نویسنده اصرار دارد تا خیالش را در واقعیت شیئیت ببخشد تا قادر گردد آنها را در طول زمان و مکان انتقال داده یا تکرار کند. و این تبدیل اندیشه به شیئی جز از طریق نوشتن و ایجاد متن صورت نمیگیرد. بنابراین میتوان متن را واسط خیال تجریدی انسان و واقعیت دانست. زیرا تثبیت دقیق مفهوم از طریق شفاهی امکانپذیر نیست، تمهیدی باید باشد تا متن حامل معنا تثبیت گردد. اندیشه نخستین تشکلش را نخست از طریق یافتن شخصیتهای مورد نیاز و نامگذاری و تقابل و مواجهه آنها با یکدیگر حول وقایع متناسب و نیزمتشکل کردنشان در زبان واقع میگردد و مکمل این قضیه ارتباط معنادار واژگان با یکدیگر در شکل جملات، بدل به مفاهیمی معنادار میگردد. بنابراین تا زمانی که واژگان در شکل فلزی نوشتار آرام نگیرند و بدل به شیئیت قابل حمل جمله و کلمه نگردند، انتقال اندیشه ممکن نیست. طبعا متن این امکان را به وجود میآورد که عین اندیشه و مفاهیم را از طریق نوشتن منتقل کند.
از طریق نوشتن است که خیال نویسنده از چارچوب ذهن به دنیای واقعیت راه مییابد تا از حاصل شدت تأثیر آن مفهوم رفتار مخاطب تحت تاثیر قرار دهد تا مکاشفهای رخ دهد تا در شکل شیئیت متنی به ذهن خوانندگانش تعرض کند و مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. به نظر میرسد که شکل نوشتن همان تلاشی است که نویسنده با اتکا بر آن اصرار دارد که شیئیت مناسب کلمه و جمله مورد نظرش را برای مفهوم موجود در خیالش تثبیت معنا و سپس جهت دهد تا عینیت یافته و ملموس گردد. تا با ایجاد و صورت بخشی به معناها و مفاهیم، بدل به عمارتی گردد.
همچنان باید گفت که یکی از وجوه هوشیاری انسان ایجاد ارتباط است. و نوشتار نیز به مثابه اصلیترین وسیله ارتباط مهمترین عامل انتقال هوشیاریست. مفاهیم خصوصا تا در شکل نوشتار یا ابزار موازی مستحیل نگردد، تشکلی قابل ارتباط نخواهند بود.
به تعبیری دیگر ماهیت قبل از وجود اشیا و مفاهیم از طریق خیال صورت میگیرد تا سپس از طریق نوشتن عینیت یابد. از طریق نوشتن است که انتقال مفهوم رخ میدهد و نیز ماهیت بعد از وجود مییابد. بنابراین نویسنده در طول نوشتن تولید معنا و مفاهیم مینماید.
از سویی دیگر خیال به مثابه جغرافیایی تجریدیست که تنها خود انسان ساکن و خداوندگارش میباشد. چنانکه انسان متحول به مثابه نویسنده نخست در چارچوب خیالش این تجربه را دارد که مالک مطلقالعنان جغرافیای خیالش باشد. بدین معنا که در خیال است که نویسنده تنها خود، فرمانده سرزمین خیالش هست و بس. حد اقل در چارچوب جغرافیای خیال است که میتواند آنگونه که میخواهد بیندیشد. طبعا همین که اجزای خیال در خارج از ذهن به شکل کلمات شیئیت یافته و تثبیت شود، ماهیت بیرونی مییابد تا نقش خود را ایفا نماید.
اگر رفتار جسم را ناشی از اراده شعور بدانیم، نویسنده در هنگام نوشتن اصرار دارد تا جزء جزء مفهوم در زمان انتقال بپابد، مبادا در این جابهجایی مفهوم از جهان ذهن به جهان عین چیزی تحلیل برود، تا بتواند همه اجزاء آن مفهوم را مجموع کند و کلمات و صداهای آن را انتقال داده تا عینا ثبت و ضبط شده و عینیت ببخشد تا شیئیتی را به وجود بیاورد که ماقبل از آن وجود نداشته است و انگار وقتی به وجود میآید، از ازل وجود داشته است. فرقی نمیکند منظومه ایلیاد باشد یا ادیسه، یا شاهنامه فردوسی، یا مفاهیم ارزشی ایمانی که رفتارهای بدوی کودکی انسان را به سمت صلاح سوق میدهد. مفهومی که بدل به شیئیت مکانی متناسب با مختصات ذهنی نویسنده میگردد. طبعا نخست این جستجو در خیال واقع میگردد و سپس نویسنده جزئیات قطعات تجریدی مفهوم خیالش را در شکل الفبا بر صفحات کاغذ میگسترد و هم به صورت معنادار تدوین میکند تا نهایتا مفهوم به واقعیت منتقل گردد تا در این جابهجایی در جهان واقع بدل به شیئیتی شود که ما قبل از آن در جهان واقعیت وجود نداشته است. امکان و زیبایی خلقشده که انگار جهان از طریق نویسنده فقدان آن را احساس کرده و از طریق دهان و قلم او وجود آن را طوری اعلام میکند که جهان را نمیتوان بدون آن تصور کرد.
قطعا قبل از آن که نویسنده جستجویش را شروع کند، به مشخصات و مصداقهای آن مفهوم میاندیشد. با این امید که در جستجوی استدلالها و استنتاجهایش مفاهیم مطلوب را بیابد و با یافتن و چیدن کلمات به آنها عینیت ببخشد، عینیتی که آن سوی سکهاش ایجاد جسمیت یا شیئیتی تازه باشد، شیئیتی از جنس کلمه، که قادر باشد مفاهیم را منتقل کند.
کافی است که نویسنده موفق شود تا آن را بیابد. و سپس نوشتن و مجموع کردن آن، به تعبیری چیدمان و انتظام آن بر صفحات کاغذ انجام گردد تا چیزی از زهدان خیال شکل بگیرد و سپس نوشته شود تا به عرصه واقعیت وارد گردد، آنگاه به شرط فقدانش در واقعیت بدل به جزئی لاینفک در واقعیت خواهد شد.
خطابه دکتر محمدرضا توکلی صابری، نویسنده «سفر برگذشتنی»:
درباره نویسندگی
نويسنده بايد بنويسد و چارهاى جز آن ندارد. كار نويسندگى همانند هر هنرمند ديگرى آفرينش است و از اين جهت او در اصل نياز درونى خود را سيراب میكند. اين شور نوشتن است كه او را بيدار و بىخواب و بىقرار مىكند. اين فوران احساس و انديشه است كه او را زنده نگه مىدارد و به زندگى او معنى مىدهد. تا انديشه او به هيئت نوشته درنيايد، او آرامى ندارد. او مىخواهد اين تجربه شخصى خود را با ديگران در ميان گذارد. نويسندگى همچون پتك آهنگر بر سندان نشانه يك حركت و عمل است، زيرا مىتواند سبب تغييرى در خواننده و يا در اجتماع شود. بيان انديشه يك هدف نيست كه با رسيدن به آن وظيفه نويسنده به پايان برسد. كوشش براى بيان آفرينشهاى ادبى نو يك فرآيند و يك راه است. يك راه پر نشيب و فراز كه هميشه ادامه دارد و هيچگاه پايان نمىپذيرد. زمانى پايان مىپذيرد كه آن فيضان درونى مىخشكد و نويسنده چيزى براى گفتن ندارد. بنابراين هدف نويسنده رهايى است.
رهايى خود از بار انديشه و منتقل كردن آن بر صفحه كاغذ. نتايج حاصل از نوشته او مسايل فرعى است. چنين است كه يك هزاره پيش از اين پير يمگان به نوشتن سختىهاى سفرش مىپردازد تا جهان را با تجربه شخصى خويش آشنا سازد، و در نتيجه براى ما ميراثى بزرگ به جا مىگذارد.
خطابه محمدمهدی بهداروند، نویسنده «زندان الرشید»:
دور یا نزدیک! خیلی از ما کودکی و نوجوانیمان را با جنگ مشق کردهایم. روزی روزگاری که، همین آدمهای معمولی برایمان اسطوره میشدند و چقدر دلمان میخواست شبیه آنها باشیم. جنگ ادبیات خود را داشت و ما سعی میکردیم لااقل نمره قبولی این واحد را به دست بیاوریم. جنگ در جنوب نقشه، شعلهور شده بود و ما با آغوش گشوده، مهمانان جنگ را سلام میدادیم. سلام به رزمنده! سلام به ایستگاه قطار و سلام به دوکوهه و کرخه… سلام به شادی رفتن و خستگی برگشتن، سلام به روزهای اعزام و شبهای موشکباران، سلام به شهری که آسمانش سرشار از ستارههای دشمن بود و خم به ابرو نياورد. ما جنگ را نه با تماشای اَبَرمردهای هالیوود که با واقعیت عریان نبردهای تن به تن و هواپیماهای دور و نزدیک و رژه تانک و گلوله باران از بر شدیم…
يادمان باشد اما جنگ لهجه نداشت، مرز نداشت، مقام نداشت. جنگ! جنگ! يادش بخير!
يادمان هم باشد كه از جنگ نوشتن، لهجه نميخواهد، مرز نميخواهد و مقام نميخواهد!
شناسنامه ما جنگ است اما اين آتش به دلخواه ما روشن نشده بود. اين شناسنامه فردا شهادت خواهد داد كه ما نميخواستيم ردپايي از غريبه در كوچه و خيابان آبادان و خرمشهر باقي بماند. نميخواستيم نقشه تازهاي از سرزمين خود را تجربه كنيم. نه رد پايي باقي ماند و نه نقشه جديدي را تجربه كرديم. حالا كه مينويسيم هم نميخواهيم خودمان را نوشته باشيم كه ميخواهيم از عهده ديني كه خون ياران رفته بر گردن ما باقي گذارد، به درآييم.
مينويسم، كه ميترسم روزي بيايد كه در محضر حضرت وجدان دست به سينه بايستم و از ننوشتن خويش شرمسار باشم. حقيقت، آسمانی است كه گاه زلال و تابناك است و گاه ابری و گاه غبارآلوده… اما حقيقت هميشه حقيقت است و از حقيقت نوشتن و دل سپردن به حقيقت، شهامت ميخواهد…
خوشحالم كه سطرسطر هر صفحهای كه با حسرت ياران و به خون دل مينويسم، آغشته به عطری است كه يادآور شبهای عمليات، يادآور ميدانهای مين، يادآور فراموشی در اروند، يادآور وصيتنامههايی كه هنوز در راهند، يادآور مادری كه با قاب عكسها زندگی ميكرد، يادآور همه يادآوریهايی است كه دلمان را تنگ ميكنند.
با احترام و با همه دل و جان به احترام دوست و برادر عزيزم علیاصغر گرجی تعظيم میكنم و خوشحالم كه برای سطرسطر ناگفتههايش مَحرم بودم.
خطابه علی اصغر گرجیزاده، نویسنده «زندان الرشید»:
در ابتدا به روح پاک سید و سالار شهیدان که ایام، ایام او و این شبها شبهای عزاداری اوست، درود میفرستم و عرض ادب و احترام خود را به ساحت همه شهیدان بزرگ انقلاب اسلامی، امام شهیدان و رهبر عزیزمان تقدیم میدارم. همچنین به محضر همه حاضران و رفتگان اهل قلم خصوصاً «جلال» بزرگ عرض ادب و احترام مینمایم.
از برادرانم سرهنگی و بهداروند که نگارش این کتاب را مشوق و مسبب بودند، تقدیر و تشکر مینمایم و به تمامی بزرگان ادب ایران و دستاندرکاران این جشنواره ادای احترام و عرض سلام و از آنها سپاسگزارم.
زندان- اوج محدودیتها و خفقان– زندان فریادهای خفته در سکوت و تاریکی حتی در روز روشن و اسارت اوج ترسیم ترسناک زندان، و اسیر یعنی یک زندانی، بیهیچ امیدی به رهایی، کوچهای بنبست. لیک ما نوشتیم که آنان که ندیدهاند زیرا نبودهاند و آنانی که بودهاند و نشنیدهاند یا نخواندهاند، بخوانند و بلکه ببینند که زندان و اسارت برای یک رزمنده ایرانی آن شد که هزاران بار در و دیوارش صدای «من زندهام» را درون خود حک کند در زندان «پایی که جای ماند» اما هرگز دلی به جای نماند زیرا جسم زندانی بود و دل نه. نوشتیم که بگوییم در دنیای رنگ و نیرنگ و رنگ رنگ باختنها، ما از «کوچه نقاشها» آمده بودیم که زندان را همرنگ دلمان بسازیم.
راستش برای چنین زندانی دلم تنگ شده است.
محرم این هوش جزء بیهوش نیست
مرزبان را مشتری جزء گوش نیست
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید و السلام
خطابه مردعلی مرادی، نویسنده «رازهای سانتیمتری»:
همین که میخواهم درباره نوشتن حرف بزنم، ناخواسته یاد دوستی میافتم که تعریف جالبی از نوشتن داده بود. دوست و همکلاسی دوران راهنماییام که الان پزشک مجربی است و هرچه مدارج تحصیلاتش بالاتر میرفت، سرکوفتش هم بر ما بیشتر و بیشتر میشد، از طرف پدر و مادر و خانواده!
روزی مادرزنم برای درمان به مطبش رفته بود. برای استفاده یا سوء استفاده از دوستی دوران کودکی ما خودش را معرفی کرده بود. شاید کلاهی از این نمد برای خودش دست و پا کند!
وقتی دکتر سراغم را گرفته بود، اینطور جواب داده بود: مینویسد. داستان مینویسد. بعد احتمالا بخواهد علاوه بر درمان خودش مشورتی هم به درد بیدرمان من بگیرد، پرسیده بود: اصلا نوشتن به درد خانوادهاش میخورد؟ دکتر قانعش کرده بود که جای نگرانی نیست. گفته بود: نوشتن چیزی مثل آدامس جویدن است!
این که مادر زنم چرا این حرف را با این صراحت و خوشحالی در جمع خانوادگی به سمع من رساند، کاملا برایم مشخص بود. راستش از خود دکتر راجع به این نظرش هیچ وقت نپرسیدم اما خودم همیشه به این موضوع فکر کردهام و تنها نقطه اشتراکی که بین این دو پیدا کردهام، لذت و آرامش است. هر چند شاید هر کدام مزایای دیگری هم داشته باشند که البته مزایای آدامس جویدن امری طبّی است که من از آن بیخبرم.
آرامشی که از نوشتن داستان دست میدهد، قابل توصیف (حداقل برای من) نیست.
میگویند خداوند از روح خود در جسم خاکی انسان دمیده است و این روح خداست که در امری خلاقه که به دست آدمی انجام میگیرد، بروز و ظهور مییابد. هر نویسندهای که مشغول نوشتن است، دنیایی را خلق میکند که به تمام امور و رفتار مخلوقاتش احاطه دارد.
رفتار شخصیتهای بیخبر از قدرت خالق و سرنوشت خویش که دست به تلاشی مذبوحانه میزنند، موجب یک نوع خودشناسی در نویسنده است.
خودشناسی بهترین راه خداشناسی است. و جالبتر این که هر گاه نویسنده درگیر رفتار و اعمال شخصیتهای متعدد داستان میشود و بعضی وقتها در امور و رابطه پیچیده آنها در میماند، به پیچیدگی آدمی فکر میکند. در واقع در شناخت آدمی در میماند که امری ازلی و ابدی است. شناخت زوایای پنهان آدمی همیشه برای نویسنده و همچنین مخاطب جذاب و شیرین است. همیشه بعد از نوشتن یک داستان یا خواندن یک داستان خوب برای مدتی طولانی، خودم را از جویدن آدامس بینیاز میبینم.
خطابه محمدکاظم مزینانی، نویسنده «آه باشین»:
واپسین وصایای یک نامزد دریافت جایزه!
به نام خداوند ذوالجلال
همانا از بنده درخواستند که پیش از اهدای جوایز این جایزه پرشکوه و جلال، واپسین وصایای خود را به جا بیاورم، و امتثال امر را، شش وصیت نوشته آمد:
یک: ای شیدایان نوشتن، همان طور که میدانید زبان خانه دوم آدمیزاد است، پس به شما وصیت میکنم که پیش از هر چیز تکلیف خود را با زبان مادری روشن کنید و هرگز در این خانه پدری نکنید. آگاه باشید که زبان فارسیِ معیار و آپارتمانی و اتمیزه امروز در نهایت انسان را میبرد به سازمان پارکها و میادین شهرداری، یا به سفری تفریحی در تعطیلات عید نوروز باستانی، و چادرزدن در پیادهروی یکی از شهرهای شمالی.
در حالی که این زبان به ظاهر بیرمق به جهت تجربههای هولناک تاریخی که از سر گذرانده، دارد نقش بازی میکند و اگر با آن ارتباط برقرار کنید، کیفیتی پیدا مییابد به شدت داستانپردازانه؛ چرا که در پستوی واژهواژههایش داستانها و خاطرهها خوابیده است؛ از صدای خرتاخرت شمشیر مغولها گرفته تا نفیر بینی سلطان محمودی غزنوی در لحظه شنیدن ابیات شاهنامه فردوسی، و حتی طعم خربزه قاتل آغامحمدخان. پس زبان فارسی، از جمله در گنجینه خراسانی که من خود را وامدار آن خطه میدانم، سرشار از رمز و راز و جادوست و با کشف و شهود در راهنگهای این قنات شکوهمند میتوان شگفتیها آفرید با روایتها و خردهروایتهای بکر و بدیع.
دوم: ای دوستان جانی، هیهات… هیهات که هرگز دست به سوی کیبُرد یا خودکار دراز نکنید، مگر این که مطمئن باشید نوشته شما بیش از هرچیز یک خلق هنری از کار درمیآید؛ اثری چنان مستقل که بتواند روی پای خود بایستد، بودنش را فریاد بزند و فارغ از جریانات بیرونی به موجودیت خود مشروعیت ببخشد. از این نظر میتوان نوشتن را به هنر ناب نقاشی تشبیه کرد که در آن هر تابلو تشخص خود را دارد و اتفاقی است که یک بار و برای همیشه در جهان روی داده است.
سوم: ای نازنینان، نوشتنِ تجربی کاری است همچون ساختن و بنا کردن بنای مسجد شیخ لطفالله بدون پشتوانه نظری و فکری. پی افکندن چنین سازواره جادویی که در واقع نمودگاری است از حضور ملکوت در جهان مُلک به چه بایستهها و مصالح که نیاز ندارد؛ از پلانبندی خلاقانه و اسکلتبندی استادانه گرفته تا آگاهی از ترکیبات شیمیایی خاک و ساروج و آجر، و شناخت فیزیک نور و ترکیب شگفتانگیز رنگها، و آگاهیهای اقلیمی و بومی و فرهنگی و… پس اگر نویسنده تنها به تجربیات زیستشده خود بسنده کند، باید اثر تجربهمند و بیولوژیک خود را از مانایی ساختاری و عمق احساسی و غنای فکری بیبهره بداند.
چهارم: ای شیفتگان جادوی داستان، شما هرگونه که میخواهید بنویسید و هر نوع بازی و حتی تفنن را تجربه کنید، اما یادتان باشد که اثر نویسنده نباید باعث تسلط او بر مخاطب شود، همچون موجود دوالپایی که بر دوش انسان سوار میشد و دیگر پایین نمیآمد، در یکی از حکایات هزار و یک شب. به یاد داشته باشید که اثر شما باید همچون یک عنکبوت با سرعتی هولناک خواننده را شکار کند؛ البته نه برای ارتزاق از گوشت او، بلکه برای جادو کردن و ایجاد رابطهای برابر و انسانی و در عین حال عاشقانه؛ رابطهای سحرآمیز که به جابهجایی نقش و شخصیت و سرنوشت دو طرف میانجامد و در فرجام کار این نویسنده است که شکار مخاطب میشود، همان اتفاقی که در فرایند هزار و یک شب میافتد و در نهایت پادشاه تبدیل به صید میگردد.
پنجم: ای دوستان، هرگز قدرت جادویی اینترنت و بعضی از نرمافزارها مانند گوگلارث را دست کم نگیرید. باور کنید، گوگل ارث میتواند قدرت و حس بیمثالی به نویسنده ببخشد، همپای جام جهاننمای جمشید. پس بهتر است با اینترنت این مخزن هولناک اطلاعات و دانش و هوش بشری رابطهای کشف و شهودی برقرار کرد و بهترین بهرهها را از آن گرفت.
ششم: ای سوداییان نوشتن، این وصیت آخرین را دست کم نگیرید. به همین قلم جلال سوگند که اگر متفاوت بودن و عمیق بودن و بکر بودن یک اثر ادبی را شرط موفقیت آن میدانید، پس آگاه باشید که این امر هرگز اتفاق نخواهد افتاد مگر این که نویسنده خود انسان بکرزا و متفاوتی باشد. اگر شما از زمره چنین کسانی نیستید، صمیمانه به شما تبریک میگویم. شما از این پس میتوانید عرصهها و سرزمینهای مختلف را تجربه کنید و یک زندگی طبیعی و سرشار از موفقیت را پشت سر بگذارید و سالیان سال به سلامتی زندگی کنید؛ درست مثل یک مرغ مهاجر با درک فضایی بالا و زمانبندی و نظم ریاضیوار، برای تخمگذاری در استپهای سیبری و زندگی عاشقانه در جوار جفت خود در کنار دریاچه ارومیه؛ نه همچون یک مرغ بوتیمار به تنهایی در آپارتمانی استیجاری، در تردیدِ هماره بلعیدن یا نبلعیدن اقیانوسی که پشت پنجره لبپَر میزند.
خداوندا، ذوالجلالا، آگاهم که هر انسانی در روز محشر با داستان شخصی خویش از گور برمیخیزد، پس عاجزانه از تو میخواهم که گشایش این داستان هولناک را خود به فرجام مطلوب برسانی.
آمین یا رب العالمین
نظر شما