مرحوم محمدعلی جمالزاده با خسرو افشار نامه نگاری های متعددی داشته است که در زیر برخی از این نامه ها اشاره شده است.
از نامههایجمالزاده به استاد خسرو افشار/ به دوست جوانصفت
مرحوم جمالزاده در تقدیمیه کتاب «مرد اخلاق» به استاد خسرو افشار چنین می نویسد: به دوست نازنینی که خدا در این واپسین دورة زندگانیام برایم از راه دور معجزه مانند فرستاده است.خسرو افشار به یادگار ، تقدیم شد تا دستگیرش شود که ما ایرانیها چرا با وجود هوش و ذکاوت مردم بیچارهای هستیم و دعا بکند که خدا به ما رحم کند و ما را اصلاح فرماید.
ژنو، اواخر مهر ۱۳۶۳ ش ، سیدمحمدعلی جمالزاده
خداگواه است که مطالب این داستان عمدتا عین حقیقت است و خودم شاهد آن هستم و با همین انقلاب موسوم به اسلامی خدا سزای آن همه کارهای زشت را به آنها داد. الحمدالله گویا و انگار دنیا دار مکافات است.
سیدمحمدعلی جمالزاده
داستان طاعت و عبادت آدمی لامذهب: به رسم یادگار به دوست جوان و جوان صفتم آقای خسرو افشار تقدیم شد. از طرف دوست سالخوردهاش که از صمیم قلب او را دوست میدارد و خواهان سعادت اوست.
حق داری و هزار بار حق داری که برایم نوشتهای:«عبادت به جز خدمت خلق نیست»به تسبیح و سجاده و دلق و نماز و روزه و دعا و مناجات و اشکریزی و زیارت و رکوع و سجود نیست که نیست.ما مسلمانها حتی معتقدیم که بزرگان ما گفتهاند: تفکر یک ســــاعت از عبادت هفت سال بهتر است (یا هفتاد سال ) (یا عبادت ثقلین یعنی مردم دو دنیا ـ دنیای حاضر و دنیای آخرت)
این داستان را مجلة معروف آلمانی (کریستال) به رسم هدیة عید میلاد۱۹۶۴ به خوانندگان خود اهدا کرده است. مجلة یغما نیز ترجمة آن را جمالزاده به رسم هدیة نوروز ۱۳۴۳ به خوانندگان تقدیم میدارد، و برای آنان که دلی پرشور و احساسی انسانی دارند بهترین عیدی است.
ژنو، ۱۰ اوت ۸۴ ، سیدمحمدعلی جمالزاده
از نامههایجمالزاده به استاد خسرو افشار / قراری بگذاریم
خسرو افشار جوانمرد را قربان میروم!
نامه شما برای تقویت روح و وجود من سودمند بود از رابطهای که با شما پیدا کردهام راضی و خشنود هستم و یقین دارم که در کارم هم که همان خواندن و نوشتن است سودمند خواهد بود. پس خوب است با هم که خسرو عزیز بیشتر در فکر دوستدار خود سید محمدعلی جمالزاده که پیر و فرتوت است و ۹۴ سال از عمرش میگذرد و همسر بیمار و محتاج به مواظبت مستمّر دارد و بیکسی و بییار است باشد و جمالزاده هم از مشکلات زندگی و کار خود بیشتر از سابق با او مکاتبه بکند و عرض حال نماید.
همانطور که خودتان در نامة خود برایم نوشتید: عبادت واقعی بجز خدمت خلق نیست ولو نخواهیم به بهشت و جهنم بصورتی که به ما میگویند معتقد باشیم و بهشت و جهنم را به معنی بلندتر و بهتر دیگر بپذیریم. من نمیدانم کار و شغل و زندگی و ممّر معاش شما از چه قرار است ولی زندگی و ممّر معاش و کار و کس و خانهام تا قدر کمی بر شما معلوم است و در نفع شما و در نفع من خواهد بود که به حال و روزگار یکدیگر کمکم بیشتر آشنا بشویم و در واقع یک قدری بیشتر کس و یار یکدیگر باشیم. اگر قبول دارید و اگر حرفم را عاقلانه و مفید به حال هر دو میدانید، برایم بنویسید تا باهم روز بروز بیشتر دوست و مددکار بشویم.
من کاملاً معتقد شدهام که بهترین طرفه فرهنگ ما ایران ادبیات فارسی بعد از اسلام است که قسمت اعظم آن بزبان صوفیانه و بصورت منظوم و شعر است و از آن همه شعر و شاعر (چند هزار نفر شاعر) تنها به عدة کمی اعتقاد و احترام دارم که تعداد آنها از انگشتان دو دست (نزدیک بود بنویسم یکدست) کمتر است و یکی از آنها همین سعدی است که گفته:
عبادت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده ودَلق نیست
و در جای دیگر میگوید که فرق و تفاوت بین عابد و زاهد و عارف و دانشمند این است که:
این یک گلیم خویش برون میکشد ز آب
آن سعی میکند که رهاید غریق را
گلیم خود از آب در آوردن «یعنی بفکر نفع و سود خود بودن و سایر مردم دنیا را فراموش کردن پس عرف و صوفی واقعی (بزبانهای فرنگی آدم ideal .کسی است که البته خود و کسان خود را دوست بدارد ولی در عین حال سعی کند تا اگر بنده خدائی در حال غرق شدن است دست او را بگیرد (ویا بپرد در آب بشرط آنکه شنا کردن بداند) و آن بیچاره را نجات بدهد من چون بسیاری از صوفیها و عرفای ما عبادت و خداشناسی و خداپرستی را تنها را درزهد و نماز و روزه و دعا میدانستهاند به آن گروه نه تنها اعتقادی ندارم ولی حتی فکر میکنم لازم خواهد بود که برضد عقاید و تصمیمات آنها مبارزه کرد و چنین مبارزهای را شروع کردهام و در تحت عنوان «جنبههای منفی تصّوف» کارهایی دارم (کار قلمی) انجام میدهم و اسنادی جمعآوری کردهام و میکنم و از خدا میخواهم که به من عمر (یعنی باز هشت نه سالی) و صحت و بنیه و وسیله بدهد که اینکار را به جائی برسانم و معتقدم که شاعر درست گفته:
تا خیال و فکر خوش برویی زند
فکر شیرین مرد را فربه کند
در هر صورت با همه ضعف و پیری تلاش میکنم و گمان میکنم اگر هم قبل از انجام کار رفتنی بشوم کسان دیگری در همین جاده قدم برخواهند داشت.
دربارة شماره و تاریخ «آینده» که برایم فرستادهاید خیلی ممنونم و مزاحم شدهام ولی به حکم الاکرام بالاتمام یعنی وقتی کَرَم کردی کرم را به آخر برسان. استدعا دارم باز قبول زحمت بکنید و فتوکپی جلد همان شماره را که تاریخ و شماره و سال نشر دارد لطفاً برایم زود بفرستید.
درباره «خلقیّات» قرارمان محکم است و باز وعدة صریح میدهم که هرچه زودتر مقدمه را بفرستم اگر باین درجه گرفتار هر هفته دو سه روز باید از اشخاصی که از ایران و اطراف میرسند پذیرایی طولانی بکنم و به کاغذهائی (اقلاً دو کاغذ هر روز) که از ایران و خارج از ایران میرسد جوابی بنویسم و برای زنم هر شب شام تهیه کنم و باو دوا و درمان سرموقع بدهم و کارهای عقب ماندهام را قدری به پایان نزدیکتر بسازم پس استدعا دارم خلف وعدة مرا به من ببخشید و باز وعده میدهم که زود مقدمه را برسانم دلم میخواهد مطالب تازه زیادی به «خلقیّات» بیفزایم و چنین مطالبی موجود حاضر است ولی وقت و حوصله و بنیه لازم دارد و خدا میدهد. پس عیبی ندارد که فعلاً جلد حاضر چاپ شود و بعداً جلد دومی هم با همان عنوان بچاپ برسانیم شما میتوانید دست به کار چاپ همان جلد شوید. مقدمه را البته خواهم رسانید. از خانم خسروی در نامه خود ننوشتهاید دلم میخواست بدانم در چه حالند. سلام برسانید. به حضرت آقای دکتر ایزدی خیلی سلام دارم. بزودی باز عریضه نگار میشوم تا بحال دو نامة مفصل برایشان فرستادهام امیدوارم به دست ایشان رسیده باشد.
قربانت جمالزاده
از نامههای مرحوم جمالزاده، به استاد خسرو افشار / بیّنه مسکوک
مبارکت باشد نوروز ۱۳۶۴. نامهات کوتاه بود ولی برایم بهترین عیدی شادی آور گردید. بوی محبت و راستی آورد و خودت خوب میدانی که در این دوران چه متاعنادر و بلکه پیدا نشدنی شده است. روز به روز از مردم دنیا و علیالخصوص دنیای خودمان مأیوسترو افسردهتر میشوم. چیزها میبینیم که باور کردنی نیست. در همین شهر ژنو پیرمردی ایرانی ۸۵ ساله بود از اهل کرمانشاه و از اعضای قدیم وزارت امور خارجه که دیگر کسی را در دنیا نداشت و پس از انقلاب حقوق تقاعدش را باید هر شش ماه به تهران برود تا به ریال او بپردازند و دو بار هم رفت ولی کانترن ژنو به موجب قانون کمک رسانیدن به اشخاص پیر کم بضاعت( از زن و مرد و سوئیسی و غیر سوئیسی) هر ماه یک هزارو صد فرانک به او میپرداخت با امتیازهای بسیار (مریضخانه و طبیب و دوا و پرستار و باز چیزهای دیگر مجانی) ولی مدام دست گدائی او به طرف خودی و بیگانه دراز بود و به صورت عجیبی عمر میگذرانید و کارها میکرد که باید موضوع کتابی شود و اگر عمر باقی باشد خیال دارم روزی به صورت داستانی بنویسم اما ۴۰روزی قبل مریض شد و در عمل جراحی به رحمت الهی پیوست و معلوم شد در تهران یک پسرخواهر دارد به او تلگراف زدند و خود را به ژنو رسانید و در اطاق آن مرحوم اسنادی به دست آمد و معلوم شدکه مبلغ ۳۹۷ هزار فرانک سوئیس در چند بانک دارد و چون به اداره مالیات اعلام نکرده مالیات هم نمی داده است و خواهرزاده به جیب زد و رفت که رفت! نظایر این مرد در مملکت و در میان هموطنان ما کم نیستند و خدای آنها پول مسکوک است و بقول مخبرالسلطنه در کتابتی که به چاپ رسیده است: رشوه را در ایران به عنوان «» میخوانند و میدانند!
برایم کاغذ مفصل بنویس و دوستان آقای ایزدی را خیلی خیلی سلام برسان! قربانت: جمالزاده
نگاه/نامههای جمالزاده به استادخسرو افشار / برایم بنویس !
ژنو ۱۴ ژویه ۱۹۸۵
قربان دوست دوستداشتنی و خوب و نازنینم میروم. امروز عید ملّی مردم فرانسه است. در این روز در سال ۱۷۸۹ میلادی یعنی ۱۹۴ سال پیش در آغاز انقلاب فرانسه که در واقع اوّلین انقلاب بزرگ در دنیا بر ضدّ استبداد و شاهی و پادشاهی باید به شمار برود و به شمار میرود، مردم خردهپا و توده و طبقه پائین اوّلین قدم مؤثّر را بر ضد تخت و تاج برداشتند و قلعه باستیل Bastille را که زندان مستحکم دولت بود، به تصرّف درآورند. همان سال که در آغاز انقلاب اخیر در ایران که به نام «انقلاب اسلامی» معروف شده است مردم یقه چرکین و یکلاقبای تهران در میدان ژاله با سینه باز در مقابل تفنگ و توپ و ارابّههای مسلّح رفتند و بر قشون هفتصد هزاری شاهنشاهی که معروف بود از حیث عظمت و تجهیز سومین قشون در تمام آن صفحات است، غالب آمدند و چنین قشونی که به قول آخرین پادشاه ایرانی دارای ۴۰ هزار معلّم آمریکایی در ایران بود و همه از ایران حقوق به تومان و دلار میگرفتند و بعضی از آنها در ماه ده هزار دلار حقوق از صندوق ایران دریافت میداشتند، چنین قشونی دود شد و به هوا رفت، در صورتی که مردم جز« اللهاکبر» سلاحی نداشتند و اعلیحضرت قدر قدرت هم مانند سپاهش دود شد، به هوا رفت و حالا همین مردم ایران باید نشان بدهند که به قدر کافی فهم و شعور و اراده دارند که برای خود و فرزندانشان و فرزندان فرزندانشان یک حکومت معقول و به درد بخور و متناسب و خیرخواه و درست و دلسوز به روی کــــار بیاورند. ما باید دعا کنیم (و اگر کاری از دستمان برمیآید دریغ نداریم) تا بلکه این آرزو تحقّق بیابد انشاءالله.
دوست عزیزم! من به شخص شما اعتقاد پیدا کردهام. گمان میکنم تا اندازهای بتوانم حدس بزنم که تابحال در طول عمر زیاد مهر و محبّت و دلسوزی واقعی ندیدهای و خودرو بار آمدهای، ولی همین خود اسباب شده است که امروز در جای خوبی پاک و پاکیزه و با برخورداری از عدالت (نسبی) و آزادی و تمدّن ظاهری و باطنی یک لقمه نان حلال به دست میآوری و آسوده و راضی و شاکری و به قول معروف:عَدو شود سبب خیر گر خدا خواهد!
و خدا نسبت به تو مهربان بوده است. پس شکر خدا را به جا بیاور و قدر نعمت را بدان و بدان که به تو علاقمند هستم و برایت دعایت میکنم.
ایرج عزیز آمد و رفت و مدّتی است از وی بیخبر ماندهام. میترسم با این همه دردسری که وصیّتنامة پدر برایش فراهم ساخته (وصیتنامهای که به صورت کتابی به چاپ رسیده و به دستم رسیده است) در زحمت و عذاب و دردسر لایتناهی باشد و به سلامتی او لطمه وارد آید. مجله «آینده» هم خیلی دیر شده و گویا به چاپ نرسیده است و بکلّی از ایرج و کارش بیخبر ماندهام و میترسم به او کاغذ بنویسم باز بر زحمتش بیفزایم. اگر خبری داری برایم بنویس!
کتاب «خلقیات» به چاپ رسیده است و مدّتی است به آقای … نوشتم، البتّه صد البتّه یک جلد برایتان بفرستد، نمیدانم فرستاد یا نه؟گویا زیاد گوش شنوا ندارد و اهل حساب است و من نیز حوصله اصرار ندارم و میترسم به دست خودش صد نوع دردسر برای خودش فراهم سازد. عدّه زیادی از هموطنان ما، بنده حلقه به گوش پول هستند و خدایشان پول است و بس! و میترسم این جوان هم از همین نوع مردم باشد…
برایم بنویسید که آیا یک جلد برایتان فرستاده است یا نه؟
روزگار من زیاد تعریفی ندارد. حال خودم رضایتبخش است، هرچند زیاد زیاد زیاد کار دارم و زنم هم حواس جمعی ندارد و فردا دختر برادر مرحومم منیره خانم (۵۴ ساله) که در پاریس با دختر (بیپدر) خود نورما ۲۱ ساله زندگی میکند و آکتریس است و در تئاتر بازی میکند و مقامی پیدا کرده است و فردا باید وارد شود و به ما کمک برساند و ما خیلی خوشحالیم و چشم براهیم.
کتاب «یکی بود و یکی نبود» من در نیویورک به انگلیسی ترجمه رسیده و به زودی انتشار مییابد (به وسیله دوستم آقای استاد دکتر احسان) یک شاعر خوب ایرانی مقداری از کتابم را که «صحرای محشر» عنوان دارد، به شعر خوب مقداری ترجمه کرده و یک نفر خوشخط ایرانی به خط نستعلیق زیبا نوشته و انشاءالله به زودی به چاپ خواهد رسید.
هوا در ژنو خیلی اعلا شده است. روی بالکن مقابل کوزههای گل نشستهام و گلها را آب دادهام و پرندگان در آسمان میآیند و میروند و من رو به کوه سایوْ Zaleve (سرحد ژنو و فرانسه در ۱۵ کیلومتری) نشستهام و برای شما کاغذ مینویسم و صدای مرغی که سیاه است و به فرانسوی میژل Mezle و به انگلیسی «مرغ سیاه» نام دارد و آوازی مثل صحبت یا جملههای کوتاه دارد برایمان صحبت میدارد و لذّت دارد و جایت خالی است.
حالا دیگر بس میکنم و باید بروم برای زنم شام مختصری حاضر کنم. پس صورتت را میبوسم و برایت آسایش و توفیق و دلخوشی آرزو میکنم. سلام بالابلند مرا به جناب آقای دکتر یزدی و آقای استاد رضا برسان.
قربانت: جمالزاده
ژنو ۱۳ اکتوبر۸۴
قربان خسرو دوست نازنینم میروم. خوشحالم که تو را پیدا کردهام که انیس و مونس من پیر سالخورده شدهای و میبینم که قلب خوب و صاف و محبتپرور داری. مرحبا به تو! خدا کند که پاداش این صفات خوب را به دست آوری نه آنکه برعکس بدی و تلخی نصیبت بشود.
چند سال قبل (انگاری ۳۰ سال پیش) روزنامهای در تهران به چاپ میرسید که زیاد عمری پیدا نکرد. روزی شمارهای از آن به دستم رسید (از ژنو) که مقالة عجیبی دربارة من داشت (بدون امضا) مثلاً نوشته بود که: جمالزاده در ژنو با کارمندان گمرک در ایستگاه خطآهن و هواپیما با هم ساختهاند! و هر وقت مسافر ثروتمندی از ایران در آنجا پیاده میشود، مأمورین گمرک به او میگویند در هتلهای شهر ژنو تمام اطاقها مشغول است؛ ولی جمالزاده از اتباع ایران عمارت بزرگی با اطاقهای متعدد دارد و اطاق اجاره میدهد مثل هتل و آنها بدانجا میروند و جمالزاده همان قیمت هتل را از آنها دریافت میدارد! و باز مطالب بسیاری ازاین قبیل. به قدری اوقاتم تلخ و متأثر شدم که تب کردم و بستری شدم. آن وقت دوست من مرحوم تقیزاده در تهران رئیس سنا بود. شرح لازم به او نوشتم و مقاله را هم (عکس آن را) برایش فرستادم. تقیزاده به من نوشت که: به مدیر روزنامه که پوروالی نام داشت، تلفن کردم و از او خواستم که به دیدنم بیاید. آمد و از او پرسیدم: آیا شما جمالزاده را میشناسید. گفت: نه. پرسیدم: پس چرا این همه حرفهای عجیب در حق او نوشتهاید؟ گفت: روزنامه من آزاد است و هر کس مقالهای بفرستد ما درج میکنیم! و گویا اسم فرستندة مقاله را هم افشا کرده بود و گفته بود: خودم به ژنو خواهم رفت و از جمالزاده معذرت خواهم خواست. ولی ابداً دیگر خبری از او نشنیدم و روزنامهاش هم تعطیل شد تا این که پس از انقلاب به پاریس آمد و باز مجلهای تأسیس کرد و مدام به وسیله مسافرین و ایرانیان و از آن جمله آقای باستانی پاریزی نویسندة معروف برایم سلام و پیام محبت میفرستاد و میگفت: گذشته را باید فراموش کنم.
تا این که پریروز چهارشنبه دهم اکتبر که آقای باستانی پاریزی و دخترش حمیده و یک نفر ایرانشناس از اهالی کوکوی اسلاوی و عیالش تشریف آوردند که هر دو فارسی میدانستند و در ایران بودند و با عکاس و اسباب برای صحبت دور و درازی با من و ضبط صدایم تشریف آورده بودند و تمام روز مشغول بودیم، ناگهان دیدم مرد بالنسبه مسنی با سبیلهای فلفل نمکی هم وارد شد و معلوم شد همین آقای پوروالی است و معلوم بود که در واقع برای آشتی آمده است و گذشته را فراموش کردم و خدا را شکر گفتم که فهمیده است که در اشتباه بوده است و ضمناً برایم خبر آورد که آن هموطن (که من به او خدماتی هم کرده بودم) و خود را دوست من میخواند و نامه و کتاب و عکس همه از شما رسیده است و خیلی ممنونم و امیدوارم کتاب هر چه زودتر به چاپ برسد تا برایتان یک جلد مخصوص دوستانه بفرستم. آقای ( نام محفوظ است) کتابفروشی و اداره انتشارات در تهران داشت ولی به قول برادرتان ایرج عزیز: «ناخنخشک عجیبی بود» مرد و از من در آخرین نامهاش حلالی خواست و حلالش کردم و حالا پسرش و دخترش و عیالش در آمریکا هستند و خیلی خیلی خیلی اصرار دارند با من قرارداد ببندند و کتابهایم را به چاپ برسانند. تا خدا چه خواهد!
عیبی ندارد مردم دنیا را یا قناعت بس کند یا خاک گور. دلم میخواهد که تو جوان خوب و جوانان امثال تو خوش و آسوده و راضی باشید و نان حلال کافی و سایر چیزهای خوب و لازم از آن جنس و نوع برسد و راضی و آسوده باشی و دوستی با من باقی بماند و دامنهدار باشد.
باستانی به من خبر داد که یکی از برادرهای شما در تهران در زندان بوده ولی خدا را شکر آزاد شده است. از ایرج هم کاغذ داشتم و میتوانم حدس بزنم که این مرد واقعاًعزیز چقدر دردسر و گرفتاری دارد و انشاءالله یکی دو ماه دیگر به ژنو خواهد آمد. زنم اندکی حالش بهتر است و خودم هم شکر خدا را بجا میآورم به آقای دکتر ایزدی کاغذ فرستادم. شما هم سلام مرا به ایشان برسانید و باز هم نامه به ایشان دربارة قسمت آخر کتابشان خواهم نوشت. اوضاع ایران دارد کم کم قدری روشنتر میشود ولی هنوز همة کارها (بخصوص در راه اقتصاد) روبراه نیست و امید است راه بیفتد.
آقای پرفسور رضا با تلفن (دو سه ماه پیش) با من حرف زدند (گویا از سوئیس) ولی بعد بیخبر ماندهام به ایشان هم سلام برسانید. دست خدا به همراهت.زنم حاضر است و او هم فهمید به شما کاغذ مینویسم سلام میرساند.
قربانت جمالزاده
قسمت دوم مقاله «حاجی بابا» را برای آینده فرستادم و انشاءالله به چاپ خواهد رسید. خدا میداند که برادرت در این روزها چه ایام سختی را میگذراند. خدا یار و مددکارش باشد.
نظر شما