کتاب «تاریخ مکتوم» نقد و بررسی شد
موجانی: کتاب تاریخ مکتوم ما را وارد مکتب تشکیکی میکند/ملکزاده: کتاب مانند پتک بر سر خواننده فرود میآید
موجانی درباره «تاریخ مکتوم» میگوید: این کتاب تاریخنگاری ما را وارد یک مکتب جدیدی از تاریخنگاری معاصر میکند که مکتب تشکیکی است اما از سوی دیگر ملکزاده معتقد است: این کتاب به مانند یک پتک بر سر خواننده فرود میآید در حالی که در پژوهشی که آغاز کرده، تکلیف مخاطب سردرگم را هم مشخص نمیکند.
در پشت جلد کتاب درباره بررسی نقش مهمترین و در عین حال ناشناختهترین گروههای فعال در رویداد مشروطه آمده است: «تاریخ مکتوم تلاشی است در بررسی فکر و عمل یکی از مهمترین و در عین حال ناشناختهترین گروههای فعال در دگرگونی بزرگی که تاریخ معاصر ایران را تحت شعاع خود قرار داد یعنی نقش فعالان بابی/ ازلی در تهیه و تدارک تحرک سیاسی و اجتماعی گستردهای که از اواخر دوره قاجار آغاز شد و بالاخره به صورت انقلاب مشروطه به ثمر نشست.»
در «مقدمه تاریخی» کتاب درباره چگونگی شکلگیری بابیه آمده است: «سرزمین ایران در سال 1260 .ق با رویدادهای مهم روبهرو شد. جوانی تاجر پیشه، به نام سیدعلی محمد شیرازی (متولد 1235.ق)، خود را نایب امام دوازدهم دانست، این شخص گرایشی شیخی داشت و به درس پیشوای وقت شیخیان، حاج سید کاظم رشتی حاضر میشد و او را «معلم» خویش یاد میکرد. سید علی محمد، چون خود را «باب امام» میخواند، به «باب» معروف شد و پیروانش نیز «بابیان» خوانده شدند.» با این اطلاعاتی که از کتاب ارائه شد پرسشهای خود را با کارشناسان و پژوهشگران تاریخ مطرح میکنیم.
خبرگزاری ایبنا: نقاط قوت و ضعف کتاب را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا نویسنده توانسته مفهومی را که مدنظر دارد به خواننده منتقل کند؟
ملکزاده: درباره محتوای کتاب، نویسنده اطلاعاتی از سوابق افراد ارائه میکند که بنده به عنوان فردی که سالها درباره تاریخ معاصر تحقیق و بررسی کردهام و با اسناد بسیاری مواجه بودم رگههایی از واقعیت را که در برخی مطالب این کتاب مطرح شده را میتوانم لمس کنم. اگرچه ما در برخی از پژوهشها، خودمان را به خودسانسوری مجبور میکنیم اما نویسنده تاریخ مکتوم این امر را رها کرده است. به همین دلیل این پرسش ایجاد میشود که از نگاه نبوی رضوی باب یعنی چه؟ بابیت را به چه معنا گرفته و آیا بابی بودن را به عنوان یک تفکر تفکیکآمیز منبع این تحقیق قرار داده است؟ اصولا چرا این موضوع را برای پژوهش انتخاب کرده است؟ زمانی که همه این پرسشها را کنار هم میگذاریم در عین حال که به نظر میآید پرسشهای واقعی بسیاری در کتاب مطرح است اما من متوجه نشدم که آیا نویسنده میخواهد افرادی را به عنوان بابی ازلی به قصد نقد آنها معرفی کند یا قصد دارد این مطلب را طرح کند که بابی ازلی فراتر از آن بوده که در تاریخ ما به آن پرداخته شده است.
همچنین زمانی که من کتاب را مطالعه میکنم درنمییابم آیا نویسنده در کتاب باب را به عنوان یک فرقه، فکر یا یک تفکر رفرمیست مورد بررسی قرار داده و میخواهد بگوید این افراد به عنوان روشنفکران آن روزگار همه معتقد به یک تغییر بزرگ بودند به این لحاط باب اینجا بدون توجه به مسائل مذهبی آن و چالشهایی که در اسلام به وجود میآورد اصالت پیدا میکند؟ کتاب افرادی را به عنوان بابی ازلی معرفی میکند که به عنوان روشنفکران و نویسندگان یک جامعه طرح میشوند و شک عمیقی در دل خواننده به وجود میآورند که مانند یک پتک بر سر خواننده فرود میآید در حالی که در پایان تکلیف مخاطب سردرگم را هم مشخص نمیکند. همچنین در این پژوهش چندین مرتبه به تسویهحساب بابیازلیها و حکومت ناصرالدینشاه اشاره میشود و نویسنده مدعی است که قتل ناصرالدینشاه حاصل برنامهریزی و همکاری گسترده بابیازلیهاست! ضمن اینکه از اعتمادالسلطنه به عنوان تئوریسین این قتل به کرات نام برده میشود.
موجانی: درباره صحبتهای خانم ملکزاده درباره روش تحقیق کتاب باید یک توضیحی را عرض کنم که نباید شائبهای برای خواننده به وجود بیاید. بنده با اینکه از طریق دوستانی که داشتم میتوانستم با نویسنده ارتباط برقرار کنم و گفتوگویی با ایشان قبل از اینکه این جلسه نقد برگزار بشود، داشته باشم، اما ترجیح دادم که این ارتباط صورت نگیرد تا قضاوت خودم را داشته باشم و تاثیری از صحبت با نویسنده در نقد کتاب نگیرم. اما چندنکته درباره این کتاب که نویسنده عنوان «تاریخ مکتوم» را برای آن انتخاب کرده، برای بنده جالب و قابل توجه است. اصولا در تمام روندهای مطالعاتی تاریخ معاصر و تاریخ دویست ساله اخیر ایران یک تصور سنتی وجود دارد که عمیقا وارد ذهن شده و آن این است که ما همه چیز را برای فرض «مکتوم بودن»، توطئهآمیز و مسالهدار بودن به آن نگاه کردیم، نبوی رضوی، من یا هر کس دیگری با این روش و نوع نگاه تربیت شدیم و مطالعات تاریخی را شروع کردیم و اکنون در مسیر میانسالی با این نگاه همیشه ذهنمان درگیر بوده است که برای هر پدیده یک عامل انگلیسی، روسی، اروپایی و یا یک عامل داخلی باید پیدا کنیم. به همین سبب در مطالعات تاریخی خودمان از نگاه بینرشتهای به پدیدههای که با آن روبهرو بودیم، غافل شدیم.
برای مثال «نگاهی به فعالیتهای ازلی در مخالفت با حکومت قاجار و تدارک انقلاب مشروطه» این عنوان فرعی است که برای کتاب «تاریخ مکتوم» انتخاب شده حال اجازه بدهید از این عنوان «فعالان ازلی» را حذف کنیم و به جای آن «فعالان صنفی» بگذاریم؛ یعنی مفهوم را با این تغییر از نگاه ایدئولوژیک خارج کنیم. نتیجه میتواند یک تحقیق با همین متد(روش) براساس نقش اصناف باشد. تاثیرش چه خواهد بود؟ اینکه انقلاب مشروطه را هر فعالی، هر تشکلی و هر نوع تفکری میتواند مصادره به مطلوب کند. اما نگاه واقعی چه میشود؟ اینکه بپذیریم مشروطیت انقلابی با مشارکت همه لایههای اجتماع و تفکیک ازلی، صنفی، درباری، دیوانی و روحانی بود، از اساس یک اشتباه است. این همان بلیهای است که بر سر انقلابات و حوادث پس از مشروطیت هم آمد و ما باید از این نگاه پرهیز کنیم. پس ما از دریچه دیگری میخواهیم تاریخ را قضاوت کنیم و پشت پرده آن چیزی را که اتفاق افتاده ببینم. در این صورت آیا نمیتوانیم تصور کنیم که انقلاب مشروطه حاصل یک نارضایتی عمومی جامعه تاجر و کاسب، درباری و دیوانی، مذهبی و علمانی، هنرمند و شاعر ایرانی بوده است که به ویژه از نیمه دوم حکومت ناصرالدینشاه شروع شده بود. مثلا همین اصناف؛ در نتیجه اعطای امتیازها، ورود صنعتهای جدید به ایران و تغییر بافت سنتی، لایههای میانی درون جامعه، یعنی اصناف مورد تهدید واقع شده بودند. همانطور که درباریان و ضدمذهبیها نیز این احساس را در خود پیدا کرده بودند. چرا؟ زیرا با به وجود آمدن جاده، راه آهن و کارخانجات و تعمیرکارانی که در این میان شکل گرفتند در هیچ صنفی دستهبندی نمیشدند. یک شبکه جدید در درون هرم اجتماعی ایران ایجاد شد و همه تقابل با آن را پیشبینی میکردند. اگر یک روز قرار باشد برای فعالان صنفی هم بخواهیم «تاریخ مکتوم» بنویسیم به نظر بنده منابع پژوهشی دوره قاجار این امکان را میدهد که با این فیلتر که آقای رضوی به خوبی در این کتاب انجام داده از منابع تکهتکه گرتهبرداری کنیم و کنار هم بچینیم و بگوئیم انقلاب مشروطه حاصل فعالیت اصناف دوره قاجار بوده است.
بنابراین در اینجا باید اصنافی که در این نهضت درگیر بودند، روحانیون، تحصیلکردههای اجتماعی، بابیهایازلی و شیعههای معتقد را مورد بررسی قرار دهیم. زمانی که ناصرالدین شاه کشته میشود علمای نجف از وی با اطلاق واژه «شاه شهید» استفاده میکنند و برای این شاه مجلس میگیرند، البته من این نکته را با تحلیل نویسنده کتاب بسیار نزدیک میدانم که چرا از عنوان شاه شهید استفاده میشود؟ یعنی این احساس حتی در زمان ترور ناصرالدینشاه وجود داشته که وی از سوی یک جریان معاند شیعه کشته شده است! به همین دلیل برای وی مفهوم شاه شهید به کار برده میشود و در نجف برایش مراسم ختم میگیرند. بنابراین بنده میخواهم بگویم این نوع نگاه کردن به تاریخ، قضاوت کردن و ارائه گزارشهای تاریخی از هر پدیدهای از یک پنجره ویژه ازلی، انگلیسی، صنفی و دروندرباری ناشی شده و سبب شده که همه پدیدهها را اینگونه تعریف کنیم. این تعریف ناشی از این است که تازه وارد یک مکتب جدیدی از تاریخ نگاری معاصر میشویم که مکتب تشکیکی است و این کتاب نیز در چارچوب ادبیات این مکتب قابل بررسی است. شخصی(رضوی نبوی) از مطالعه متنوع خودش در منابع قاجار دچار شک شده، شک به این که برخی افراد و جریانها با هم یک رابطهای دارند و سعی کرده این رابطهها را به هم وصل کند. انصافا نویسنده در پژوهشش حرفهای عمل کرده، نویسندهای که هوش، ذکاوت و نبوغ ویژه خودش را داشته است اما این نگاه نمیتواند به تمام بخشهای کتاب تعمیم پیدا کند زیرا ضعفهایی در نگارش کتاب هم وجود دارد که در ادامه به آن میپردازیم.
خبرگزاری ایبنا: در صفحه 62 کتاب نویسنده معتقد است که با بررسی کتاب «تحریرالعقلاء» و مطالعه برخی مطالب آن درمییابیم که شیخ هادی نجمآبادی به بابیازلیها گرایش داشته است، اما نویسنده به درستی اشاره نمیکند که کدام قسمت کتاب مزبور مدنظر وی است. دریافت شما از این بخش از کتاب چیست؟
موجانی: به نظر من ارزش یک کار خوب پژوهشی در این است که نویسنده استدلالش را به طور مستند بیاورد و به آن مستندات در گیومه یا زیرنویس ارجاع بدهد تا خواننده بتواند مراجعه و بررسی کند و ببیند که برداشت نویسنده با برداشت خودش انطباق دارد که این نظر را بپذیرد یا رد کند. اما ارجاع دادن به این شکل (اگر خوشبینانه ببینیم) نشاندهنده یک کمتوجهی ساده نویسنده است.
خبرگزاری ایبنا: با توجه به اینکه فصلی در کتاب به شیخ هادی نجمآبادی با گنجاندن مطالبی برای ارائه یک ویژگی اختصاص داده شده آیا به نظر شما نویسنده در پایان موفق شده که خواننده را با خود همراه کند که این فرد به بابیازلیها گرایش داشته است؟
موجانی: خیر، به نظر من یکی از اتفاقاتی که وجود دارد این است که نویسنده در این بخش اشاراتی به زندگی نجمآبادی، رفتار و مناسبات وی داشته که ربطی به موضوع اصلی کتاب(بابیازلیها و مشروطیت) ندارد، یعنی حیات اجتماعی یک شخصیت مذهبی تاثیرگذار در جامعه دوران خودش و رفتارهایی که داشته مانند بیان کرامات، حالات در سیرهنویسی مختصری که انجام شده، منعکس شده است که شاید تاثیر عمیق گذاشتن کاریزمای ضمنی که شیخ هادی بر نویسنده داشته به وی این احساس را داده که این موضوعات همه نشاندهنده قدرت این کاریزما در جامعه آن روز است و نبوی رضوی خواسته که این مطالب را پشت سرهم بیان کند. این بخش اتفاقا از آن صفحاتی است که نویسنده کاملا از موضوع خارج شده است، همان طور که عرض کردم موضوع شیخ هادی به مشروطه و قاجاریه ربط ندارد، البته نجمآبادی یک شخصیت تاثیرگذار اجتماعی است که در روابط وی نکاتی وجود داشته و ارادتی از سوی مردم به وی ابراز شده است.
نویسنده در این بخش رابطه مردم با این روحانی و فریبکاری حکومت را نشان میدهد و فکر میکند هر چیزی در پیرامون این شخصیت مسالهبرانگیز است در حالی که در نجمآبادی «تاریخ مکتومی» وجود ندارد و یا دیده نمیشود. به هر حال این سیره، سیرهای نیست که قابل استناد باشد و پرداختن به شخصیت نجمآبادی در چندین صفحه کار چندان حرفهای نیست. به نظر بنده درباره صفحاتی که به شیخ هادی پرداخته شده میتوانم بگویم شاید پر کردن صفحات کتاب است و پرداختن به موضوعی که ذهن را از موضوع اصلی دور میکند؛ اگرچه این کتاب روند منطقی بسیار تیز و برندهای دارد. نویسنده از 1268 تا 1320 هجری قمری را تکهبرداری کرده و در کنار هم چیده که چندان معقول نیست. این مطالعه کاربردی باید در سطح عمیقتری جلو میرفت؛ زیرا از ظهور باب تا به قتل رسیدن ناصرالدینشاه تقریبا 50 سال را دربرمیگیرد که در این مدت در درون بابیه تحولاتی به وجود میآید و انشعابهای عجیب و گرایشاتی شکل میگیرد و مفهوم بابیه به بابیازلی و بهائیه منشعب میشود و حتی در ادامه در بهائیه نیز انشعاب رخ میدهد و اینگونه نیست که ما فکر کنیم یک خط ممتدی وجود داشته و در تمام این 50 سال به موازات روند حکومت ناصرالدینشاه ادامه پیدا کرده و یک هدف مشخص هم داشته است که شاه را بکشند. این هدف در بابیه وجود داشته زیرا آنها از حکومت ناصری لطمه دیدهاند اما اینکه بیاییم و بگوییم 50 سال مداوم و پیگیر بابیازلیها در مسیر برنامهریزی برای قتل ناصرالدین شاه قدم برداشتهاند، درست نیست.
خبرگزاری ایبنا: پراکندهگویی در بخشهایی از کتاب دیده میشود برای مثال نویسنده در صفحاتی از کتاب سراغ میرزاآقاخان کرمانی و تغییر تحولات وی پیرامون بابی و بابیازلیها میرود و همچنین در بخشی به سراغ ملکالمتکلمین و شیخ واعظ میرود و سپس با رها کردن مطالب به صورت ناقص اشاره میکند که در بخش پایانی به مبحث ملکالمتکلمین پرداخته خواهد شد. شما تا چه اندازه به این پراکندهگوییها در کتاب روبهرو شدید؟
موجانی: اتفاقا من برخلاف شما فکر میکنم نویسنده در این کتاب توانسته حوادث را به خوبی بپروراند و درک خوبی هم از بابیازلیها و بهائیها داشته، اما در نوع بیان خودش یک ضعف اساسی دارد و آن این است که نویسنده فکر کرده که خوانندگان هم مانند خودش از اطلاعات اساسی درباره این جریان برخوردارند. بنابراین در بسیاری از موضوعات فکر کرده است که ضرورتی ندارد که به آوردن دلایل آنها بپردازد. به همین خاطر بازه زمانی را که برای روایت ماجرا انتخاب میکند بسیار طولانی است. یک ایراد دیگری که باید در نظر بگیریم، این است که نویسنده قبل از اینکه منصف باشد و در ابتدای کار هیچ خطی به پژوهشش ندهد که این افراد یا پدیدههای که در حال بررسی آنهاست به چه چیزی گرایش داشتهاند یا زمینههایی که این گرایشات را به وجود آوردند از کجا نشات گرفته است در همان آغاز کار قضاوت میکند و شیخ هادی نجمآبادی قبل از اینکه توصیف شود، به بابی ازلی بودن از سوی نویسنده موصوف میشود یا فرد دیگری که از او نام برده از همان نخست با صفت ازلی مورد خطاب قرار میگیرد! نبوی رضوی با صفاتی که در نظر دارد افراد را مورد برسی قرار میدهد و به دنبال این نیست که ارتباط افراد با پدیده بابی ازلی و بهایی چگونه برقرار شده است. بنابراین بدون بررسی تحولات میان بابی، ازلیها و بهائیها ما نمیتوانیم بگوئیم این افراد بابی بودند و تصور خودمان را تا پایان این دوران (سالهایی که کتاب به آن پرداخته و تحولات زیادی در آن برهه رخ داده) تعمیم بدهیم.
خبرگزاری ایبنا: در صفحه 132 کتاب یک علایمی به شکل ستاره در کنار فهرستی که از کتاب «روزگاری که گذشت» نوشته همایون صنعتیزاده انتخاب و آورده شده که نویسنده از این علائم به عنوان رمزهایی یاد میکند که با بابیازلیها مرتبط است اما تلاشی در گشودن و شرح این رمز انجام نمیدهد و تنها به بیان صورت مساله اکتفا میکند. دریافت شما از این علائم چیست و به نظر شما چرا نویسنده از تفسیر این کدها بازمانده است؟
ملکزاده: در این صفحه موردنظر شما نویسنده مسالهای را با تکیه بر یک منبع طرح و بعد بدون شرح مناسب از این پدیده رها میکند. به نظرم نویسنده به نوعی خودش نیز گرایش به مکتومنگاری دارد. زمانی که وی مسالهای را طرح میکند، باید با استفاده از منابعی که در اختیار دارد و هر آنچه که میتواند به باز شدن مساله کمک کند تا مطلب کدزدایی و از این حالت مبهم خارج شود، در کتاب بگنجاند. چون نویسنده در این مورد تلاشی انجام نداده من آن را یک ضعف برای کتاب به شمار میآورم. به باور بنده این کتاب برای خواننده (چه برای آن شخصی که محقق است و چه برای خوانندهای که اطلاعات وسیعی از موضوع بابیه و بهائیه ندارد) ایجاد خلا میکند. نویسنده در این پژوهش با انتخاب مطالب گزینشی از منابع در تلاش است تا به تفسیر هدفش که به نوعی پیشداوری است، دست یابد و نقشه راهی را که در مرحله نخست برگزیده، تثبیت کند. رضوی نبوی به دنبال این امر نیست که بر طبق اصول متداول، با طرح یک پرسش به دنبال پاسخی برای آن باشد و این پاسخ را در منابع جستوجو کند و بسنجد که آیا فرضیههایی که داشته است درست بوده یا خیر؟ به اعتقاد من نویسنده پاسخ را برای خودش دارد. همچنین منظور نویسنده را از کدهای ارائه شده متوجه نشدم.
موجانی: من یک حدسی درباره کدگذاری که نویسنده از فهرست به اصطلاح بابیها ارائه میدهد، دارم. به باور من این کدگذاری به تصور نبوی رضوی ربط دارد و از آنجا نشات میگیرد که وی معتقد است همه چیز به هم مرتبط است و به میزان مطالعهای که نویسنده انجام داده ارتباط دارد. به همین دلیل سعی نکرده با وضوح بیشتری مطالب را مطرح کند و این امر باعث شده که تا حدی مطالب پیچیده شود و این پیچیدگی از ارزش کتاب کاسته است. ای کاش یک ویراستار کتاب را از این زاویه میدید و ابهامات کتاب را به وی گوشزد میکرد تا قبل از چاپ کتاب این ایرادات برطرف میشد. نویسنده درباره این فهرست ستارهدار در صفحه 130 در جملهای مینویسد: «به نظر یکی از استادان آگاه تاریخ کرمان[حدس میزنم زندهیاد باستانیپاریزی باشد] فهرستی را که صنعتیزاده از شاگردان مکتب میرزا آقاخان کرمانی و میرزا احمد روحی آورده احتمالا بر اساس سه ماخذ ناظم الاسلام، مجدالاسلام و مشرف بوده است.» بنده فکر میکنم آن اسامی که با سه ستاره مشخص شده در سه منبع وجود دارد، اسامی دو ستارهای تنها در دو منبع و تک ستاره فقط در یک منبع مشاهده شده است. با این وجود نویسنده نتوانسته این موضوع را تفکیک کند و شرح دهد. این آشفتگی را در لابهلای متن کتاب در صفحات دیگری نیز مشاهده میکنید. با این حال به نظرم کتاب را از این نقطهنظر نمیشود مورد نقد قرار داد.
نظر شما