متن بیانیه انجمن نویسندگان کودک و نوجوان ایران به مناسبت هفدهمین سالگرد تأسیس این انجمن که در اختیار خبرگزاری کتاب ایران قرار داده شده چنین است:
دی ماه 1393
«در را با لگد باز کردم. وارد اتاق شدم. نوزادی به دیدن من در گهوارهاش به ذوق آمد و دست و پا زد. جلو رفتم. لوله تفنگ را مقابل چشمهایش گرفتم. بیشتر ذوق کرد و انگشتهایش را دور لوله حلقه کرد. لوله تفنگ را جلو بردم و آرام روی لبهایش گذاشتم. گرسنه بود انگار. تندتند شروع به مک زدن آهن سرد کرد. من همینطور که به چشمهایش نگاه میکردم، انگشتم ماشه را لمس کرد ...»
مهم نیست که کسی تاب شنیدن ادامه این روایت تکاندهنده سرباز آمریکایی را درباره نوزاد ویتنامی داشته باشد. مهم این است که این تصویر تراژیک، حقیقیترین تصویر از موقعیت کنونی کودکان در جهان ماست. موجودات بیدفاعی که چارهای ندارند جز آنکه از ستم، بیرحمی و ناامنی جهان ما به خودمان پناه بیاورند و در جست و جوی نقطهای امن برای کمترین زندگی به ناامنترین ریسمانهای فریبکار چنگ زنند و رؤیای غمانگیز و دستنیافتنی هر شبشان آرمیدن در آغوشی گرم و مطمئن برای رهایی از اضطرابهای بیپایان جهان باشد.
بله؛ از کودکان حرف میزنیم، از قهرمانان فروتن داستانهایمان، از الهام موسیقی شعرهایمان، از کودکانی که زندگیشان داستانهایمان را میسازد، چشمهایشان تصاویرمان را، صدایشان اشعارمان را و باورشان نمایشهایمان را.
از کودکان حرف میزنیم؛ از سوژههایمان!
هه!... چه طنز دردناکی: سوژه هایمان!
بله، سوژههایمان و البته مخاطبهایمان! تراژدی دقیقا از همین نقطه آغاز میشود؛ آنجا که دریابیم سوژه هایمان همانهایند که مخاطبهایمان... درام نیز از همین جا شکل میگیرد؛ اینکه چگونه باید میان این جهان ناامن و نامهربان و مخاطبانی که محتاج مهربانی و امیدند، پل زد؟
آیا میتوان به بهانه آن که مخاطبان ما کودکانی شکننده، بیسلاح و سپر و محتاج حمایتند، فریبشان داد و از پلشتیها، ناامنیها و بیعدالتیهایی که احاطهشان کرده، سخن نگفت؟
آیا میتوان نویسنده کودک و نوجوان بود و از زیر بار سنگین "مسئولیت نویسنده کودک و نوجوان بودن" شانه خالی کرد؛ خود را به ندیدن، نشنیدن، ندانستن و لمس نکردن زد؟
آیا میتوان نویسنده کودک و نوجوان بود و فراموش کرد نخستین داستانهای کودکان در همه جهان از عمق زندگی ــ با همه شادکامیها و تلخکامیهایش ــ فوران کرده، بالا آمده، در سینه قصهگویان جان گرفته و به نقل آمده: درد تنهایی ماهپیشانی، اندوه یخزده دخترک کبریتفروش، حسرت بیپایان یک هلو هزار هلو، طعم گس قصههای مجید، امید اشکآور شاهزاده خوشبخت ...
آیا میتوان نویسنده کودک و نوجوان بود و فقر تاولزده و گرسنگی آماسکرده بچههای آفریقا را ندید؟
آیا میتوان نویسنده کودک و نوجوان بود و سایه هراسناک جنگ ظالمانه را بر فراز زندگی بیامید بچههای معصوم فلسطین، سوریه، عراق و افغانستان ندید؟
آیا میتوان نویسنده کودک و نوجوان بود و چشمان ترسخورده دخترکان معصومی را که مقابل توحش داعش رعشه گرفتهاند ندیده گرفت؟
آیا میتوان نویسنده کودک و نوجوان بود و صدای بیصدای بغض فروخفته دخترک هموطن بلوچمان در مستند تکان دهنده ِ "ماهیها در سکوت میمیرند" را نشنید؟
آیا میتوان نویسنده کودک و نوجوان بود و در مقابل انبوه خبرهای تاسفبار از بچه های بیپناهی که در آغوش خانههایشان ــ که نخستین و طبیعیترین پناهگاه هر کودک است ــ مورد وحشیانهترین آزارها و شکنجهها توسط نزدیکانشان قرار میگیرند، خم به ابرو نیاورد؟
آیا میتوان نویسنده کودک و نوجوان بود و در مقابل بیخانمانی اندوهبار کودکان خیابان، که به جای حق مسلم تحصیل، آموزش، بهداشت و زندگی در محیطی امن، روزهایشان را در معابر پرخطر به شب میرسانند سکوت کرد؟
آیا میتوان نویسنده کودک و نوجوان بود و تخریب بیرویه محیط زیست ــ این یگانه میراث جهان ما برای کودکان و نوجوانان و انسانهای فردا ــ را نظاره کرد و کلامی بر لب نیاورد؟
آیا میتوان نویسنده کودک و نوجوان بود و در مقابل کودکان بیگناهی که اسیر چنگال بیماریهای صعب العلاج ــ که دستاوردهای جهان سرمایهداری، پارازیتهای تکنولوژی و سیاست است ــ احساس اندوه و گناه نکرد؟
بهراستی در چنین جهانی آشفتهحال، با کودکانی چنین مظلوم و بیپناه، آیا میتوان از مسئولیت نداشتن نویسندگان کودک و نوجوان سخن گفت؟!
اگر دن کیشوت در اوج سادگی کودکانهاش آسیابهای بادی را هیولاهای غولپیکر میپنداشت، امروز کودکان ما را هزاران هیولای واقعی و ویرانگر احاطه کرده است!
اگر ماهپیشانی معصوم قصههای ما در جایی از رؤیا و خیال گرفتار بدطینتی و بیرحمی نامادری بود، امروز بچههای معصوم جهان ما را پلشتی و بیرحمی هزاران نامادری آزار میدهد.
اگر دخترک کبریتفروش در هالهای از رؤیای داستانی اندرسن شکل گرفته بود، امروز میلیونها دخترک کبریتفروش واقعی حسرت شعله کوچکی را میکشند که گرمشان کند شاید بتوانند شب را به صبح برسانند.
اگر شاهزاده خوشبخت در میدانی آرمانی از سخاوت و مهربانی، چشمها و قلب و زندگیاش را به کودکان شهرش بخشید، امروز کودکان فلسطین، لبنان، عراق، افغانستان، بحرین و ... بی هیچ رؤیایی، نه شاهزاده خوشبخت، که یک لحظه زندگی را حسرت میکشند.
بهراستی کدام شاعر کودک و نوجوان است که در چنین جهانی که انسان امروز برای کودکانش ساخته است، جانش آزرده و خاطرش حزین نشود و شعرش بوی مسئولیت نگیرد؟!
کدام داستاننویس است که رنج بیپایان بچههای اندوهزده جنگ و آوارگی و فقر و بیخانمانی را ببیند و نخواهد که جهانی داستانی بپرورد عاری از جنگ، فقر، بیعدالتی و اندوه؟
اینک ما، نویسندگان کودک ونوجوان از خود بپرسیم:
بهراستی آیا میتوان امیدوار بود که داستانهای ما همان خانه امن را برای کودکانمان مهیا کنند؟
آیا میتوان دلخوش بود به آنکه شعرهایمان همان زمزمه آرامبخش مادران را به کودکان هدیه کنند؟
آیا میتوان امید داشت که نمایشهایمان امید لگدمالشده جهان معاصر را به کودکان بازگردانند؟
آیا میتوان چشم داشت به آن که عکس و فیلمهایمان تصویرهای کدر و تیره پیرامون کودکان را اندکی شفافتر سازند؟
آیا میتوان دل بست به گزارشهایمان که صدای اعتراض و مظلومیت و بیپناهی کودکان باشند؟
آیا میتوان ...؟
امید که چنین باشد!
نظر شما