روزشمار انقلاب اسلامی، 12 بهمن 1357 به روایت کتابها و خاطرات
استقبالی که قابل پیشبینی نبود/ فراز و فرود هواپیمای حامل امام(ره) به ایران در کتابها چگونه روایت شد؟
خاطرات چهرههای سرشناس انقلاب از 12 بهمن 57 در کتاب «شرح اسم»، «خاطرات حجتالاسلام دکتر حسن روحانی» و کتابهای دیگر، «ایبنا» را بر آن داشت تا در سالروز این روز فراموش نشدنی برگهای خاطرات سیاسیون و روحانیون را ورق بزند و از دریچه نگاه و قلم انقلابیون این روز را روایت کند.
روایت مقام معظم رهبری در کتاب «شرح اسم»
سخن امام طمانینهای در من ایجاد کرد
نخستین کتابی که برای دست یافتن به حال و هوای بهمن 57 ورق زدیم، کتاب «شرح اسم (زندگینامه آیتالله سیدعلی حسینی خامنهای 1318- 1357)» نوشته هدایتالله بهبودی است که در آن از دریچه نگاه رهبری به روایت صحنههایی از ورود امام(ره) پرداختهایم. در این کتاب درباره 12 بهمن آمده است: «پیش از دوازدهم بهمن، آقای مطهری از آقای خامنهای خواسته بود که سخنرانی و خوشآمدگویی به امام را در تالار فرودگاه به عهده بگیرد. نپذیرفته بود. گفته بود: چرا من؟ آقای مطهری دلیل آورده بود، اما نتوانسته بود او را قانع کند. آقای خامنهای گفته بود: من توان سخنرانی در این لحظات بزرگ، که نفس در سینهها حبس میشود، ندارم. آقای مطهری نبود فرصت برای انتخاب فرد دیگر را به عنوان علت آخر مطرح کرده، سخنرانی را به عهده آقای خامنهای گذاشته بود. «روز موعود فرا رسید و از خوش اقبالی {من} فرصت برای مراسم خوشآمدگویی نشد؛ فقط اکتفا شد به تلاوت قرآن و سرودی که بین دانشآموزان خواندند و صدایش بین مردم پیچید و زبانها آن را تکرار کرد.» ص 653
«همه با نظم، منتظر ورود امام بودند. آنها نماینده گروههای مختلف بودند: روحانیون، استادان دانشگاه، طلاب، دانشجویان، اقلیتهای دینی، ... همه چشمها به در اصلی دوخته شده بود، اما ناگاه امام از در دیگری وارد تالار فرودگاه شد. {نگاهم به چهرهاش دوخته شد.} «عزم و اراده و اقتدار در چهرهشان موج میزد. اثری از خستگی، بیخوابی و نگرانی در ایشان ندیدم.» بیش از یکصد خبرنگار در همین هنگام از در اصلی داخل شدند. تالار پر شد از جمعیت که موج میخورد و به سمت امام میرفت. «احساس خطر کردیم و با صدای بلند از مردم خواستیم که از امام دور شوند؛ بر احساسات خود غلبه کنند. من و شماری از نزدیکان امام خود را عقب کشیدیم. جز آقای مطهری که داخل هواپیما رفته و هنگام خروج امام را همراهی کرده بود، کسی از خواص، کنار ایشان نبود. اقای بهشتی هم جای معینی نداشت و در آن محیط در حرکت بود.» ص 654
«امام در مکانی که برای وی در نظر گرفته شده بود، ایستاد. چند جمله بیشتر نگفت. «هر چه پریشانی در دلها بود زدوده شد. آرامش عجیبی به سراغ قلبهامان آمد. این دومین باری بود که سخن امام چنین طمانینهای در من ایجاد کرد. اول بار، دوم فروردین 1342 بود؛ هنگامی که مزدوران شاه به شهر قم {و مدرسه فیضیه} حمله کردند. من از جمله کسانی بودم که این هجوم وحشیانه را دیدم. بعد که به خانه امام رفتم، وقت نماز، به ایشان اقتدا کردم. سپس با امام به یکی از حجرهها{ی مدرسه فیضیه} رفتیم. من در شرایط روحی بسیار بدی بودم. امام صحبت کوتاهی کرد. پس از آن اعصابم آرام گرفت، قلبم محکم شد و جانم به آسودگی رسید.» ص 654 «شرح اسم (زندگینامه آیتالله سیدعلی حسینی خامنهای 1318- 1357)» هدایتالله بهبودی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم 1392)
روایت مقام معظم رهبری از کتاب «پابه پای آفتاب»
خاطره فراموش نشدنی از شبی به یادماندنی
پس از خروج امام(ره) از بهشت زهرا، کمیته استقبال خبری از امام نداشتند. اگرچه پس از ساعاتی از محلی که امام(ره) در آن به سر میبرند، با خبر شدند. اما تا پایان شب که ایشان به مدرسه رفاه مراجعه کردند نگرانیهایی بر اعضای کمیته استقبال حاکم بود. برای ترسیم این فضا و تابلوی پایانی این روز پر کش و قوس به انعکاس وصف الحال این لحظات از زبان مقام معظم رهبری بسنده کردیم که این صحنهای که ایشان با شوق ترسیم میکنند، زیبایی لحظه دیدار یاران نزدیک امام را دوچندان میکند. در زمینه ورود امام و احساسات اعضای کمیته استقبال از ایشان و احساسات اعضای کمیته استقبال مقام معظم رهبری میفرمایند: «در ستاد استقبال، در دبستان علوی نشسته بودیم. من مشغول تنظیم روزنامهای بودم که در آن روزها به مناسبت ورود امام در همان ستاد منتشر میکردیم... من مشغول نوشتن بودم که خبر آوردند کسی در پشت حیاط کوچک مدرسه را میزند. آن موقع اسلحه نداشتیم. از آن در با چوپ حفاظت میشد. خلاصه در را باز کردیم، دیدیم امام هستند. یادم نیست که تنها بودند یا حاج احمدآقا نیز با ایشان بود. صدای شوقانگیزی «امام آمد، امام آمد» به همه رسید. ده بیست نفر از کسانی که آن شب در مدرسه رفاه بودند، امام را دوره کردند، امام نیز با وجود خستگی زیاد با روی خوش همه را مورد مرحمت قرار دادند. من تعجب میکردم که ایشان با وجود آن همه خستگی مسافرت و رفتن به بهشتزهرا و سخنرانی چطور میتوانستد این چنین با روی خوش با مردم مواجه شوند. من هم جلوتر رفته بودم دم در، از فاصله یکی دو متری مشغول تماشای ایشان شدم. سالها بود امام را ندیده بودم، البته نزدیکتر نرفتم که مزاحمتی برای ایشان ایجاد نکنم. امام آمدند و به طرف پلههای سرسرا که منتهی به طبقه دوم میشد، میرفتند. حدود پنجاه تا شصت نفر پایین پلهها مشتاقانه رهبرشان را نگاه میکردند، ایشان از پلهها بالا رفتند و همین که به پاگرد رسیدند، رویشان را به طرف جمعیت چرخاندند و چهار زانو روی زمین نشستند. این حرکت بسیار جالب بود. مردم با دیدن این منظره متوقف شدند. امام با تبسم محبتآمیزی از آنها احوالپرسی کرده و بعد شروع به صحبت کردند. آن ده- پانزده دقیقهای که امام روی پلهها با آن تبسم زیبایشان برایمان صحبت کردند، از خاطرات جالب و فراموش نشدنی من است.» ص 196(کتاب «پابه پای آفتاب» گردآوری و تدوین امیررضا ستوده، ج2، نشرپنجره، سال 1375
روایت آیتالله هاشمیرفسنجانی در کتاب «انقلاب و پیروزی»
با آمدن امام شور انقلابی دوبارهای به مردم داده شد
سرانجام هواپیمای حامل حضرت امام (در ساعت 9 صبح روز پنجشنبه 12 بهمن 1357)، در فرودگاه تهران به زمین نشست و به میلیونها نفر از مردم تهران که برای استقبال از ایشان از ساعتها قبل به انتظار نشسته بودند، آرامشی خاص داد. این لحظاتی بود که ما واقعا قلبمان به شدت میتپید؛ در آن تکه راهی که امام از پایین هواپیما تا آن سالنی که بنا بود صحبت کنند آمدند، برای ما مثل یک عمر، طول کشید.
هنگام سخنرانی امام در فرودگاه، در عقب جمعیت با شهید بهشتی در نقطهای که بتوانیم نظارتی بر حاضران داشته باشیم با یک فاصلهای ایستاده بودیم و مواظب جریان امور بودیم. امام در این سخنرانی ضمن تشکر از همه اقشار مردم و دعوت همگان به وحدت کلمه، تاکید فرمودند: «ما پیروزیمان وقتی است که دست تمام این اجانب از مملکتمان کوتاه شود و تمام ریشههای رژیم سلطنتی از این مرز و بوم بیرون برود. بعد از حرکت امام به سمت بهشت زهرا که در میان پرشکوهترین استقبال تاریخ صورت گرفت، ما به منزل آیتالله موسوی اردبیلی رفتیم و با تماسهای تلفنی که از قبل هماهنگ کرده بودیم، حرکت امام را در این مسیر کنترل نمودیم.
از لحظه ورود امام، رژیم بسیار متزلزل شد؛ چون وقتی امام وارد شدند، بهتر معلوم شد که حاکمیت در تهران در اختیار رژیم نیست. این مساله وقتی مشخصتر شد که ما با یک شاخهای از تشکیلات نیروهای مبارز که در اختیار داشتیم و آنها را هم تجهیز کرده بودیم، امنیت را از فرودگاه تا بهشت زهرا، تامین و تضمین کردیم و بحمدالله هیچ مشکلی هم پیش نیامد. در این میان، سخنان تاریخی امام در بهشت زهرا که طی آن «رژیم سلطنتی» و «دولت بختیار» را خلاف قانون اعلام کردند و نیز تاکید ایشان مبنی بر اینکه «من تو دهن این دولت میزنم، من دولت تعیین میکنم، من به پشتیبانی این ملت، دولت تعیین میکنم.» شور انقلابی دوبارهای به مردم داد و آتش تازهای را در جان مبارزان، روشن ساخت.» صص 163 و 164
شک و تردیدهایی درباره ربودن امام(ره)
غیبت امام در مسیر بهشتزهرا به بیمارستان امام خمینی موجب نگرانی اعضای کمیته استقبال شد. در آن هنگام که امکان وقوع هر اتفاقی میرفت، غیبت چند ساعته امام نمیتوانست عادی تلقی شود و با توجه به بغرنج بودن اوضاع، بازار شایعات نیز داغ بود. انقلابیون از این میهراسیدند که مبادا امام از سوی عوامل رژیم پهلوی ربوده شده باشد. آیتالله هاشمیرفسنجانی در این زمینه در کتابش آورده است: «ما حدس میزدیم که رژیم اقدامی کرده است. این جزو پیشبینیهای ما بود که رژیم بر اساس طرحی از پیش تعیین شده در نقطهای امام را برباید و به نقطهای نامشخص برده و زندانی کند. خیلی مواظب بودیم که این اتفاق نیفتد. خبر مهم این بود که هلیکوپتری از محل سخنرانی ایشان پرواز کرده و بعد از آن، مردم ایشان را ندیدهاند. هیچکس هم به ما نمیگفت چه اتفاقی افتاده است. قطع برنامه پخش مستقیم ورود امام از تلویزیون بر این نگرانی افزود و شک و تردید ما و نگرانیهایمان را افزایش داد.»
«بر ما خیلی سخت گذشت؛ از هر جا و هر کس که به نظر میرسید، پرسوجو کردیم، تا اینکه اولین خبر رسید که امام سالم در یک نقطهای از تهران در منزل یکی از بستگانش هستند. باور نمیکردیم. فکر میکردیم دارند ما را فریب میدهند. خیلی تلاش کردیم تا به واقعیت برسیم. فکر میکنم سرانجام صدای امام را خودمان از طریق تلفن شنیدیم تا آرام گرفتیم. البته بعضی از همراهان در ستاد نسبت به صحت این موضوع هم شک کردند و گفتند که رژیم دارد ما را فریب میدهد، اما با اطلاعاتی که به دست آوردیم همان شب مطمئن شدیم که امام کاملا سالم هستند و خیال ما راحت شد.» ص 165، (کتاب «انقلاب و پیروزی: کارنامه و خاطرات سالهای 1357 و 1358» علیاکبر هاشمی رفسنجانی، با تدوین عباس بشیری، زیر نظر محسن هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1383)
روایت رئیسجمهوری در کتاب «خاطرات حجتالاسلام دکتر حسن روحانی انقلاب اسلامی(1357-1341)»
خبرگزاریها از بزرگترین استقبال تاریخ در تهران خبر میدهند
رئیسجمهوری که در آن روزها از لندن خودش را به نوفل لوشاتو رسانده بود، از نگرانیها و دلهرههای سفر امام و همراهان به ایران میگوید. وی که در کنار اشراقی داماد امام گوش به زنگ اخبار ایران در فرانسه بود، در وصف حال و هوای 12 بهمن57 مینویسد: «صبح زود حدود ساعت پنج و شش صبح است که خبر میرسد هواپیمای امام در فرودگاه مهرآباد به زمین نشسته است. اشک شوق از دیدگان همه جاری است. لحظات تاریخسازی برای ملت ایران و جهان اسلام است. لحظه به لحظه از تهران خبر میرسد، پیاده شدن امام از هواپیما، استقبال در سالن فرودگاه و بلاخره حرکت امام به سوی بهشت زهرا. خبر رسید که امام از میدان آزادی عبور کردهاند تا زمانی که بلاخره خبر رسید امام به بهشت زهرا رسیدهاند و در آنجا سخنرانی خواهند داشت. خبرگزاریها از بزرگترین استقبال تاریخ در تهران خبر میدهند. بیش از سیکیلومتر صف استقبالکنندگان است. عصر امروز (12/11/1357) با آقای اشراقی و دوستان خداحافظی کردم و به لندن برگشتم. آقای اشراقی در کنار خانواده امام در پاریس مانده است. ص 526 (خاطرات حجتالاسلام دکتر حسن روحانی انقلاب اسلامی(1357-1341)، جلد اول، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سال 1387)
روایت آیتالله مهدوی کنی در کتاب «خاطرات آیتالله مهدوی کنی»
پشت جبهه بودم و در شلوغیها حضور نداشتم
آیتالله مهدویکنی یکی از افراد حاضر در استقبال امام در فرودگاه مهرآباد است که روایت کوتاهی از حضور امام در لحظات نخست به کشور دارد. وی درباره لحظه استقبال از امام(ره) آورده است: «یادم است که وقتی امام از هواپیما پایین آمدند و به سالن تشریف آوردند با اینکه جزو شورای انقلاب بودم و قاعدتا باید با دوستان دیگر، جلو باشم، اما انجا هم جلو نبودم. یادم است که وقتی امام از هواپیما پیاده آمدند و به سالن تشریف آوردند، آنجا باز من با فاصله در سالن فرودگاه بودم، چون میدیدم خیلیها روی علاقهای که داشتند هجوم میآوردند و به طرف امام میروند تا امام را زیارت کنند و کلمات امام را بشنوند، اما من دور بودم. لذا در عین حال که در جریان کارها بودم، اما در شلوغیها حضور نداشتم و عکس من دیده نمیشود. علتش این است که همیشه در پشت جبهه بودم. این هم یکی از عیبها یا حسنهای بنده است. لذا فقط در آن روز یادم است که امام را در سالن زیارت کردم و در سخنرانی امام و سرودی که خوانده شد شرکت داشتم. متاسفانه نتوانستم در بهشت زهرا حضور پیدا کنم.» ص 196 و 197 (خاطرات آیتالله مهدوی کنی، به تدوین دکتر غلامرضا خواجهسروی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، سال 1387)
روایت ناطق نوری در کتاب «خاطرات حجتالسلام والمسلمین علیاکبر ناطق نوری»
سناریوی عجیب ماشین و هلیکوپتری برای امام
در میان خاطراتی که سیاسیون و انقلابیون از هر طیفی در بیان لحظه به لحظه حضور امام(ره) به کشور دارند، روایت علیاکبر ناطقنوری با جزئیات بیشتری همراه است و حضور پررنگ وی به ویژه در روزهای دههفجر به ترسیم یک تصویر کلی از این روزها کمک بسیاری میکند. در خاطرات ناطقنوری درباره افت و خیز حضور امام از فرودگاه تا مدرسه رفاه میخوانیم: «توزیع کارت استقبال بیشتر دست بچههای نهضت آزادی بود که با روحانیت خوب نبودند. یک عدد کارت مثل همه مهمانان به من دادند. من هم صبح با ماشین پیکان آبی خود راه افتادم و جلوی بیمارستان امام خمینی آمدم که جای پارک ماشین نبود. ماشین را در کوچهای داخل آن خیابانی که منتهی به بیمارستان امام خمینی میشود، پارک کردم. با اتوبوسهایی که تدارک دیده شده بود، مثل همه مردم به فرودگاه رفتم. در سالن فرودگاه هر قسمتی را برای اصناف و گروههای مختلف در نظر گرفته بودند. درست مثل نمایشگاه، اقلیتهای مذهبی، خانمها، کارمندان دولت، روحانیت، اصناف هر کدام یک قسمت فرودگاه بودند. وقتی هواپیمای حامل امام در فرودگاه نشست، مرحوم مطهری از طرف جامعه روحانیت به عنوان خیرمقدم به امام، داخل هواپیما رفت. از باند فرودگاه تا سالن، امام را با یک بنزی آوردند. در عکسهای مربوط به استقبال، آقای صباغیان دیده میشود. این آقایان همه جا را قبضه کرده بودند، لذا پریدم و تریبون را گرفتم و با بلندگو مردم را هدایت کردم تا امام بتواند صحبت کند و سپس گروه سرودی که توسط آقای اکبری آموزش دیده بودند در طبقه دوم سالن سرود خودشان را اجرا کردند. ص 169
«در نتیجه فشار جمعیت ماشین امام خراب شده بود. استارت نمیخورد، جوش آورده بود. این ماشین شده بود یک تکه آهن قراضه و نمیشد ماشین را هل داد. اصلا یک سناریوی عجیبی بود. یک وقت دیدم یک هلیکوپتر آمد و نزدیک ما نشست. چون در کمیته استقبال بحث آماده کردن هلیکوپتر مطرح بود لذا من منتظر بودم که هلیکوپتر بیاید و در واقع هلیکوپتر جزو برنامه بود. فاصله ماشین امام تا هلیکوپتر حدود 1000 متر بود. شاید یک ساعت و نیم طول کشید تا با هل دادن، ماشین حامل امام به نزدیک هلیکوپتر رسید. علت آن هم این بود که به پشت سریها داد میزدیم که به جلو هل بدهند جلوییها هم به عقب هل میدادند. در نتیجه ماشین جای اولش بود. آقای محمد طالقانی از کشتیگیران خوب در این موقع آنجا بود. او خیلی کمک کرد تا از این مخمصه نجات پیدا کردیم.» ص 171 (خاطرات حجت و السلام والمسلمین علیاکبر ناطق نوری، به کوشش مرتضی میردار،جلد اول، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،چاپ سوم، سال1392)
روایت محمد هاشمی در کتاب «خاطرات محمد هاشمی»
چهار شوکی که بر همراهان امام در هواپیما وارد شد!
خاطرات روزهای پرشور انقلاب به ویژه ایام دهه فجر را که ورق میزنید، هر کدام از راویان گوشهای از آن را نقل میکنند، حکایت محمد هاشمی از ورود امام (ره) به میهن با نگرانی و اضطراب همراه است. وی که با هواپیمای حامل امام بعد از مدتها به ایران برمیگردد، درباره شرایط همراهان امام در هواپیما ایرفرانس مینویسد: «من در سال 1348 در شرایطی ایران را ترک کردم که تحت تعقیب بودم و حالا در شرایط برمیگشتم که در رکاب رهبر انقلاب و گروهی از بزرگان و انقلابیون بودم. بدین ترتیب شرایط کاملا متفاوت بود. سفر بازگشت و در حقیقت پرواز بازگشت طبعا مخاطراتی را به همراه داشت. احتمال ربوده شدن هواپیما؛ فرود اجباری در یک پادگان نظامی، دستگیر شدن سرنشینان هواپیما یا سرنگونی هواپیما؛ انواع و اقسام احتمالات بود. اما چون ما همراه امام بودیم و امام به راه خودشان مطمئن بودند و این راه را انتخاب کرده بودند، آرامش داشتیم. اما به جهت احتمالاتی که گفته شد و آن هم به اقتضای شرایط در ذهن هر کسی میتوانست خطور کند، با اتفاقات به وجود آمده به همگی شوک وارد میشد. اولین شوک روانی زمانی کاهش لیست مسافران از 450 نفر به 150 نفر به وجود آمد. دلیل مسئولین هواپیما سوختگیری بیشتر بود. آنها معتقد بودند ممکن است پرواز به تهران نرسد و یا نتوانیم فرود بیاییم. پس باید سوخت کافی داشته باشیم تا امام را به جای امنی برسانیم. شوک دوم زمانی اتفاق افتاد که وارد فضای ایران شدیم.
خلبان اخطار داد: همه سرجای خود بنشینند و کمربندها را ببندند، کسی از جایش تکان نخورد. بلافاصله به تصور اینکه خلبان با برجی در ارتباط است و قصد ربایش در میان است، به وجود آمد. شوک سوم روی آسمان تهران وارد شد. هواپیما نیمساعت روی آسمان تهران دور میزد و نمینشست. فرودگاه پر بود از نیروی نظامی و پلیس و شهر مملو از مردم بود. این مساله تداعی شد که در فرودگاه قصد انجام کاری وجود دارد که این همه نیروی نظامی را در آنجا جمع کردهاند. بعد از این جریانات بالاخره هواپیما نشست، اما حرکت دوباره هواپیما همه را در شوک باقی گذاشت. شوک چهارم در حقیقت شوک سنگینی بود. فکر کردیم این بار دیگر واقعا حادثهای رخ داده است. اما هواپیما صد متر جلوتر رفت و ایستاد. با باز شدن درهای هواپیما آیتالله مطهری و مهندس صباغیان وارد شدند. مجموعه این موارد حالت خاصی را به وجود آورده بود. احتمال هر حادثهای داده میشد. اما ما پذیرفته بودیم، هر اتفاقی بیفتد خیر است. به هر حال ورود به مبارزه از ابتدا یک سری عاقبت اندیشیهایی دارد که فرد عواقب آن را قبول میکند و برای هر شرایطی آماده میکند. مخصوصا در این مرحله با شرایطی که امام قصد بازگشت را گرفتند، احتمال هر چیزی داده میشد. با این حال آرامشی وجود داشت که هر اتفاقی بیفتد خیر است.» ص 244 و 245 (خاطرات محمد هاشمی، به کوشش فاطمه یابنده، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سال 1393)
روایت عسگراولادی در کتاب «خاطرات حبیبالله عسگراولادی»
کسی رنگ به چهره نداشت، اما امام آرامش خاصی داشت
حبیبالله عسگراولادی از اعضای بنیانگذار حزب موتلفه درباره حالات امام(ره) در هواپیمایی که 12 بهمنماه در فرودگاه مهرآباد نشست، در کتاب خاطراتش آورده است: «حدود یک ساعت گذشت و امام تشریف آوردند، وضو گرفته بودند. وقتی نشستند به تهجد مشغول شدند و آرامش خاصی داشتند. اما همگی ما نگران بودیم که وقتی وارد مرز میشویم نکند هواپیمای ما را بزنند. عمدتا یک وضع روحی فوقالعاده بدی داشتیم، کسی در چهرهاش رنگ نبود غیر از امام که آرامش خاصی داشتند و مشغول ذکر بودند. وقتی از مرز ترکیه وارد ایران شدیم، یکی دو هواپیمای فانتوم اطراف هواپیمای ما را احاطه کردند، نگرانی همه ما بیشتر شد، اما الحمدالله اتفاقی پیش نیامد و آن هواپیماها هم رفتند. با فاصله کمی خبرنگارهایی که در انتهای هواپیما سوار بودند، برای مصاحبه به قسمت جلو و خدمت امام آمدند. یک خبرنگار که شاید آمریکایی بود، پرسید: «شما به عنوان مقتدرترین انسان در حال وارد شدن به ایران هستید، لطفا بگویید چه احساسی دارید؟» امام فرمودند: «هیچ». این خبرنگار خیال کرد که یا حرفش را نتوانسته است برساند یا بد ترجمه کرده و یا امام متوجه نشدهاند سوالش چه بوده، برای همین مجددا پرسید: «شما در طول تاریخ ایران به عنوان مقتدرترین انسان در حال وارد شدن به ایران هستید، از این ورود مقتدرانه چه احساسی دارید؟» وقتی که ترجمه کردند امام فرمودند: «هیچی» و آهسته ادامه دادند، «الا ان اقیم حقا و ابطل باطلا» مگر اینکه حقی را استوار کنم و باطل را سرنگون سازم. ص 236 (خاطرات حبیبالله عسگراولادی، تدوین سیدمحمد کیمیافر، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، سال 1391)
روایت سیدمحمود دعایی در کتاب «تاریخ شفاهی زندگی و مبارزات شهید مهدی عراقی»
نقش مهم شهید عراقی و دوستانش در تهیه تدارکات ورود امام به کشور
شهیدمهدی عراقی یکی از افرادی است که در تهیه و تدارک سفر امام نقش پررنگی را ایفا کرد. وی هم در نوفللوشاتو و هم در ایران(مدرسه رفاه و علوی) مسئولیت امنیت امام(ره) را به عهده داشت. سیدمحمود دعایی در وصف نقش عراقی مینویسد: «بعد از قصد بازگشت امام به کشور، عراقی و دوستانش تلاشهای خود را برای بازگشت امام به کشور آغاز کردند. عراقی و دوستانش در نوفل لوشاتو، نقش مهمی در تهیه لیست مسافران همراه امام خمینی و تهیه هواپیما ویژه برای حمل مسافران به کشور را به عهده داشتند. سیدمحمود دعایی درباره این تلاشها و مدیریتهای عراقی میگوید: «حساسترین لحظه اداره آنجا (نوفل لوشاتو) لحظهای بود که امام عازم ایران بودند. آن روزها، روزهای حساسی بود.» خبر دادند فرودگاه بسته است. تهیه وسیله مطمئن تا امام و یارانش از آنجا به ایران بیایند{کار دشواری بود}. خبرنگاران مختلفی اصرار داشتند بیایند، همراهانی که به هر حال میخواستند این افتخار نصیبشان شود تا با حضرت امام همراه باشند. بالاخره محذورات بسیار سنگینی بود برای اداره یک حرکت تاریخی و تاریخ ساز. آقای عراقی به شایستگی این مدیریت را به عهده گرفت، اداره کرد و به پایان رساند.» ص 241 و 242 (مصاحبه امین عزیزی با سیدمحمود دعایی) برگرفته از کتاب («تاریخ شفاهی زندگی و مبارزات شهید مهدی عراقی»، به تدوین امین عزیزی و مجتبی سلطانی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی)
روایت حجتالاسلام جمی در کتاب «خاطرات حجهالاسلام والمسلمین غلامحسین جمی»
همه توصیهها و سفارشها با دیدن امام فراموش شد!
مرور خاطرات مبارزان و روحانیون از انقلاب نکاتی را در بر دارد که تورق آنها به افزایش دانستههای ما از شخصیت انقلابیون، روند مبارزه و پیروزی انقلاب کمک شایانی میکند. تعریف و توصیفی که از برخی چهرهها در لحظات دشوار آمده به ما در ترسیم شخصیت مبارزان انقلابی یاری میرساند. حجتالاسلاموالمسلمین غلامحسین جمی در خاطرتش نحوه استقبال روحانیون از امام و نقش آیتالله بهشتی را اینگونه توصیف میکند: «همه در محوطهای منتظر ورود امام بودیم تا خبری از هواپیمای امام بشود. وقتی خبر دادند که هواپیما وارد آسمان تهران شد، ولولهای بر پا شد مامورین انتظامات به روحانیون گفتند شما در مسیر امام صف ببندید که امام از پیش شما عبور کند، به اصطلاح «سان دیدن» و به همین صورت بایستید. وقتی که امام آمد و از اینجا عبور کرد، شما بیایید و با کارتهایی که دارید سوار اتوبوسها شوید و پشت سر امام تا بهشتزهرا بیایید. آن جا امام سخنرانی میکنند و به طرف امام در جایگاه سخنرانی نروید، چرا که آنجا جای دستبوسی نیست. از جای خودتان حرکت نکنید و در صف بمانید و... آقایان هم همه از علما بودند. بزرگانی که الان صاحب رساله و از مراجع تقلید هستند، آن روز از مدرسین حوزه علمیه بودند.
علمای مسن و پیرمرد هم در جمع ما بودند. همه به صف ایستادند و چشمها به مسیر ورود امام است. همه منتظر بودند که بالاخره انتظار به پایان رسید و امام وارد شد. همین که امام دیده شد آن توصیهها و سفارشها کان لم یکن شد. مثل این که اصلا سفارشی نشده است، صف را شکستند و به طرف امام رفتند؛ آنها بعد از پانزده سال یک مرتبه امام را دیده بودند. از این رو، امام را مانند نگین انگشتر در بر گرفتند. در آن لحظه صحنهای اتفاق افتاد که هیچگاه فراموش نمیکنم. کسی صندلی آورد به شهید بهشتی داد و شهید بهشتی همان جا امام را روی صندلی نشاند. خودش هم همان جا بالای سر امام ایستاد و دستهایش را روی دوش امام گذاشت و مثل یک افسر فرماندهی که فرمان بدهد یک مرتبه داد زد: «آقایان بنشینید!» کلام ایشان مثل فرمانده نظامی، رسا و بلند بود. با صدایی با هیبت دستور ایشان چنان موثر واقع شد که همه آنهایی که دور امام بودند، اصلا بیاختیار نقش بر زمین شدند. همه نشستند، کان علی روسهم الطیر.» ص 184 (خاطرات حجهالاسلام و المسلمین غلامحسین جمی، تدوین مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، سال 1386)
روایت آیتالله علی غیوری در کتاب «آئینهدارمهر خاطرات آیتالله غیوری»
شاهد ورود امام به ایران بودیم
کتاب آئینه دارمهر روایت خاطرات آیتالله علی غیوری است. وی درباره ازدحام استقبال از امام(ره) آورده است: «با مطرح شدن خبر ورود امام به ایران لزوم آمادگی برای ورود ایشان قرار شد که عدهای برای استقبال از حضرت امام انتخاب شوند و به فرودگاه مهرآباد بروند. از شهرری بنده انتخاب شدم و به همراه شهید بهشتی و مرحوم طالقانی برای استقبال به فرودگاه رفتیم. آن روز در فرودگاه برای ورود امام لحظهشماری کردیم البته برای ایشان احساس خطر میکردیم اما بحمدالله بدون هیچ مشکلی امام وارد فرودگاه شدند و ما شاهد ورود امام به ایران بودیم و در خدمت شان بودیم. زمانی که ایشان به سمت بهشتزهرا حرکت کرد دیگر تراکم جمعیت نگذاشت ماشینها به ایشان برسند و ما یک مقدار عقب ماندیم.» ص 134 (آئینهدارمهر خاطرات آیتالله غیوری، تدوین محمدرضا سرابندی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم،1392 )
روایت توکلی بینا در کتاب «خاطرات ابوالفضل توکلیبینا»
تا کی نشستهاید تا بختیار شرف سربازیتان را به یغما برد!
ابوالفضل توکلیبینا یکی از چهرههای پرتلاش در کمیته استقبال از امام (ره) است. وی در بخشی از خاطراتش ضمن ترسیم جزئیات بسیاری درباره نحوه حفاظت از امام با اشاره به برخورد ایشان با برخی سربازان مستقر در فرودگاه مینویسد: «روز دوازدهم بهمن که حضرت امام قدم به خاک میهن گذاشت، طبق برنامه، قرار بر این بود که با دو اتومبیل که با یکدیگر در ارتباط بودند، یکی پیشاپیش خودروی حامل امام حرکت کند و دیگری در انتهای صف استقبالکنندگان. بر اساس همان برنامه، قرار بود که حضرت امام از سالن شماره یک فرودگاه حرکت کند و عازم بهشت زهرا شود، اما ازدحام جمعیت آن چنان بود که وقتی ایشان وارد سالن فرودگاه شد، اجرای برنامه از پیش تعیین شده میسر نشد. امام هم با وجود همه خستگی پرواز فرانسه به ایران داشتند، صحبت خوبی کردند و پس از فرمایشات، امام را از سالن بیرون بردیم تا بتوانیم از طریق پاویون دولتی به بیرون فرودگاه منتقل کنیم.» ص 161
«اتفاق جالبی در فرودگاه پیش آمد این بود که نیروهای مسلح مجهز به مسلسلهای سبک حفاظت فرودگاه را به عهده داشتند، اتومبیل بنزی آماده کردند تا امام سوار آن شود، در آن زمان، در سطح فرودگاه، فقط من و حاج احمدآقا فرزند امام حضور داشتیم. وقتی امام میخواست سوار بنز شود، دست راست خود را روی در اتومبیل گذاشت و خطاب به افسران نیروی هوایی که اطراف اتومبیل ایستاده بودند، فرمود: شما تا کی نشستهاید تا بختیار شرف سربازیتان را به یغما برد. سپس داخل اتومبیل شد و روی صندلی قرار گرفت. ما هم به حرکت درآمدیم و از سطح فرودگاه به پایون دولتی رفتیم و از آنجا مسیر را با حرکت امام تا بهشتزهرا ادامه دادیم.» ص 162
«حضرت امام وقتی تصمیم گرفت به ایران بازگردد، تمایل داشت که پس از ورود به تهران، ابتدا به بهشتزهرا برود. بدین ترتیب، پس از ورود به فرودگاه مهرآباد، برای بردن امام به بهشت زهرا، از خودرو استیشن استفاده شد که رانندگی آن را آقای رفیقدوست به عهده داشت. از نظر حفاظت امام قسمتی از سقف اتومبیل با شیشه ضدگلوله پوشیده شده بود. روی آن هم چند نفر مسلح نشسته بودند تا امام را از گزند احتمالی دشمن مصون نگه دارند. برای انتظامات داخل بهشت زهرا، از هفتهزار نیرو که از پیش تدارک دیده بودیم، استفاده کردیم. اطراف محلی را که قرار بود امام در آن جا سخنرانی کند نیز سوله کشیدیم. وقتی خودرو حامل امام وارد بهشتزهرا شد، کلاج آن سوخت و از حرکت بازماند. در آن لحظه، بر اساس پیشبینی قبلی، با چند تن از کارکنان نیروی هوایی برنامهریزی شده بود که یک هلیکوپتر در بهشتزهرا مستقر گردد این پیشبینی خیلی بجا بود. در نزدیکی در ورودی بهشتزهرا هلیکوپتر قرار داشت و امام را با آن محلی که برای سخنرانی ایشان در نظر گرفته بودیم، منتقل کردند. امام نیز در بدو ورود به ایران سخنرانی معروف خود را ایراد کردند.» ص 163 (خاطرات ابوالفضل توکلیبینا، به کوشش محمود طاهر احمدی،مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سال 1383)
روایت اعتمادیان در کتاب «خاطرات محمدرضا اعتمادیان»
پخش مستقیم سخنان امام با وجود حمله سخت به رژیم پهلوی
مرور خاطرات انقلابیون حاکی از آن است که تلاش شده که نظم در مراسم استقبال از امام (ره)به خوبی برنامهریزی و اجرا شود، هر چند این تدارکات به دلیل جمعیت بسیار زیاد استقبالکننده از امام(ره) به خوبی اجرا نشد، اما بسیاری از خاطرات بر این مهم اذعان دارند. همچنین بیانات امام در فرودگاه و بهشتزهرا نیز در اغلب این خاطرات مورد تاکید قرار گرفته است. در خاطرات محمدرضا اعتمادیان درباره سخنرانی امام در فرودگاه میخوانیم: «مسئولیت هر کس به هنگام ورود امام مشخص شده بود. بنده با ماشین بنز خود مامور بردن خانواده امام به محل اقامتشان بودم. وقتی به فرودگاه رسیدم دیدم خانواده امام همراه ایشان نیامده بودند، چون شرکت ایرفرانس هنگام پرواز احتیاط کرده و کمتر از اندازه معمول سوار کرده بوده، به جای آن سوخت اضافی زده بود تا اگر در تهران اجازه فرود نیافت بتواند بدون سوختگیری دوباره برگردد. بنابراین وقتی امام دیده بودند بایستی تعداد مسافرین کاهش یابد فرمودند که خانواده ایشان نیایند. به این ترتیب خانواده امام با پرواز دیگری آمدند و من به جای خانواده امام، موسوی خوئینیها را که همراه امام بود سوار ماشین کردم. ایشان گفت من خسته هستم مرا به منزل ببرید. منزل ایشان طرف شمیران بود و من دلم میخواست همراه امام به بهشتزهرا بروم، اما چون ایشان مهمان بود و بسیار خسته، به ناچار ایشان را به مقصد رساندم. صص 78 و 79
«یادم میآید در ترمینال شماره یک فرودگاه (که تازه سقفش تعمیر شده بود) دوستان تابلوهایی نصب کرده و برای هر قشری جایی معین کرده بودند. از جمله روحانیون، برای اهل سنت، برای کشاورزها، برای کارگران، برای بازاریان و غیره. افرادی که میتوانستند در مراسم شرکت کنند کارت داشتند. در ابتدای کار هر کس سر جای خود ایستاده بود. بنده قبل از فرود هواپیمای حامل، مامور برقراری نظم در آن جا بودم، اما وقتی امام تشریف آوردند نظم به هم ریخت و ایشان در همان جا سخنرانی کردند. در این جمع کارکنان رادیو و تلویزیون نیز حضور داشتند و صحبتهای امام علیرغم حمله سخت به رژیم پهلوی به طور مستقیم پخش شد. امام در همان جا فرمودند که این دولت غاصب است، این دولت قانونی نیست و این دولت باید برود و بعد به طرف بهشتزهرا حرکت کردند» ص 80 (خاطرات محمدرضا اعتمادیان، تدوین سید مهدی حسینی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سال 1384)
نظر شما