جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۵
فروغ خانه پوران زنده است/ مرگ روشنايی را ديده‌ايد؟

خواهر بزرگ فروغ فرخزاد كه با كلمات انس زيادي دارد، تأكيد مي‌كند: فروغ يعني روشنايي. و پس از سكوتي كوتاه مي‌گويد: «و اما درباره مرگ فروغ... آيا هرگز مرگ روشنايي را ديده‌ايد؟ روشنايي هميشه شعله‌ور است.»

خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)- حورا نژاد صداقت: «يك عصر زمستانی با پوران فرخزاد» با گپ تلفني ساده‌اي كه به مناسبت سالروز تولدش در 15 بهمن با او داشتم رقم خورد. فروغ فرخزاد هم در يك دوشنبه از دنيا رفته بود، دوشنبه 24 بهمن. سال‌هاي سال است كه پوران فرخزاد دوشنبه ظهرها درِ خانه‌اش را براي شاعران و دوستداران خود و خواهرش باز مي‌گذارد و همه مي‌توانند مهمان او شوند.

اگر از پيش به او بگويي كه نزديك ظهر مي‌آيم، منتظر مي‌ماند تا برسي و بعد به ناهاري كه حسابي تعريفش را كرده، مهمانت مي‌كند.

پوران فرخزاد بر اين باور است كه دستپخت‌اش بهتر و خوشمزه‌تر از كتاب‌هايي است كه تاكنون نوشته است. اين را چند بار مي‌گويد و با خنده اصرار مي‌كند كه حتما خودت را براي چشيدن اين طعم‌هاي متفاوت به منزلش برساني‎. خانه‌اي كه ديوارهايش مملو از عكس و نقاشي است. گويا او مهمان هميشگي اين همه شاعر و نويسنده‌اي است كه سال‌هاي دور يا نزديك روي ديوار خانه‌اش جا خوش كرده‌اند: هوشنگ گلشيري، احمد محمود، ملك‌الشعراي بهار،‌ دكتر باستاني پاريزي، سيمين بهبهاني و خيلي‌هاي ديگر. چشم كه مي‌گرداني روي همين ديوارهاي پر از عكس، فروغ است و فروغ و فروغ.

يك جا فروغ با شعر است، يك جا در پس‌زمينه‌اي دودي رنگ به تو خيره شده و يك جا چشم‌هايش را به سويي ديگر دوخته است. خلاصه، در اين خانه فروغ زنده است.
 
پوران فرخزاد هر چقدر هم كه مهمان داشته باشد، هر چقدر هم كه دورش شلوغ باشد، از هيچ كس غافل نمي‌شود. مي‌داند كه از مهمانانش، چه كسي به فكر فرو رفته، چه كسي كم حرف شده، چه كسي خيلي خوشحال است و چه كسي كمي نگاهش را از او مي‌دزد.

اصرار هم دارد كه همه مهمان سر سفره‌اش باشند. آرام غذا مي‌خورد تا مهمانانش با خيال آسوده از تمام طعم‌هاي متفاوت سفره‌اش بچشند. غذاها را دير جمع مي‌كند تا اگر كسي گرسنه به خانه‌اش آمد، از ضيافت او محروم نشود. بيهوده نيست كه يكي از مهمانان او پنهاني برايم مي‌گويد كه «پوران جان دوشنبه‌ها را خيلي دوست دارد.»
 
اين دوشنبه‌هاي دوست‌داشتني يك دورهمي ساده و بي‌ثمر نيست؛ وقتي تعداد مهمانان زياد مي‌شود و تو چشمت به ساعت روي ديوار مي‌افتد و در دلت شعر فروغ را مي‌خواني كه:
«زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت»

صداي پوران فرخزاد بلند مي‌شود كه لطفا ساكت باشيد، مي‌خواهيم جلسه را شروع كنيم. يك نفر به او كمك مي‌كند تا نام كساني را كه مي‌خواهند شعر بخوانند، روي كاغذ ثبت كند. اينجا همه كارها منظم و تحت مديريت دقيق نويسنده «مهره مهر» پيش مي‌رود.

يكي غزل مي‌خواند، يكي رباعي. پوران به دقت همه را گوش مي‌كند. اگر كسي شوخي نابه‌جايي در ميان شعرخواني داشته باشد، تذكر مي‌شنود، خيلي جدي. بعد نوبت به خواهر بزرگ خانواده فرخزاد مي‌رسد كه همه در آن طبع شعر سرودن داشته‌اند. او غزلي در وصف زمستان مي‌خواند و پيش از آن مي‌گويد: ناراحت هستم كه زمستان امسال رمقي براي بارش برف و سرما ندارد. زمستان‌هاي اين‌چنيني تابستان‌هاي دشواري را پيش روی ما قرار مي‌دهد.

زمستان شد دلم چون برگ گل در باد مي‌ميرد
چو شادي پر كشد دامن، دل ناشاد مي‌ميرد

به خشكاي دلم ديگر نه آواي دف و رودي است
بزن چنگي، مُقامي ساز كن، خوشگاد مي‌ميرد...


سپس، پوران فرخزاد برای چند مهمانش که تاکنون رباعیات او را نشنیده‌اند، می‌خواند:

در باد مرا شبي صدا كردي تو
در هر نفسي به ني نوا كردي تو

از خوشه انگور چكيدي در خم
رندانه مرا ز «من» جدا كردي تو
 
آفرین‌ها و درودهای میزبانان پوران که آرام می‌گیرد، او سخن شاعرانه‌اش را چنین ادامه می‌دهد:

در دايره‌هاي بسته فرياد زدم
در چنگه بيداد زمان داد زدم

در پنجره‌هاي شب شكستم از شور
از دل چه گره‌ها به دل باد زدم
 
رباعي‌خواني‌هاي متعدد پوران فرخزاد با اين قطعه به پايان مي‌رسد:

اي يار دلم چو روز ابري تنگ است
از باد خزان به سينه بس آژنگ است

اسپندم و دانه دانه مي‌سوزم زار
اين شام چرا چنين دراز‌آهنگ است
 
از شعرخوانی و توضیحات هفتگی پوران فرخزاد برای معرفی یکی از شاعران زن این سرزمین که بگذریم، هر چه در کتاب‌ها از خاطرات پوران درباره فروغ و خانواده‌یشان خوانده باشی، اینجا به خاطرات عادی و هر روزه زنی تبدیل می‌شود که صمیمانه از آن سخن می‌گوید.

پوران از پدرش می‌گوید که همیشه غذای سالم می‌خورده و همواره در سفره‌اش ماست می‌گذاشته و به ندرت بیمار می‌شده و مادرش که سبکی متفاوت داشت و همواره با بیماری مواجه بود.
 
او از مرگ سخن می‌گوید و واهمه‌ای که هیچ‌گاه از این اتفاق عادی زندگی تمام انسان‌ها، به دل راه نداده است. پوران بدون هیچ تعارفی می‌گوید: «از مرگ نمی‌ترسم. همه می‌آییم و بعد هم می‌رویم. این رفتن و آمدن چه ترسی باید در دل ما ایجاد کند؟ مگر بودن یا نبودن ما چه تأثیر شگرفی در جهان دارد که برای نبودنمان بخواهیم غمگین شویم؟ مرگ جسماني اهميتي ندارد. مهم آن است كه در دنيا چه كرده‌ايم و چه از خود باقي گذاشته‌ايم؟ مهم چكيده انديشه‌ها و كِرد و كار يك انسان در خدمت به انسانيت است.»

بیهوده نیست که پوران از حرف‌هایی که درباره او و خانواده‌اش می‌گویند باکی به دل راه نمی‌دهد، حتی برخی از حرف‌های اشتباه و تهمت‌ها را راهی برای بهتر دیده شدن خود می‌داند. پوران این باورش را می‌گوید ولی لبخندی تلخ را چاشنی آن می‌کند.

سخن از مرگ فروغ زنده اين خانه كه مي‌شود، مي‌گويد: «و اما درباره مرگ فروغ... آيا هرگز مرگ روشنايي را ديده‌ايد؟ روشنايي هميشه شعله‌ور است.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها