شمس هوشیدری فراهانی، مدیر انتشارات «فراهانی»، در هجدهمین نشست تاریخ شفاهی کتاب در تشریح فعالیتهای خود در انتشارات «نوبهار» و «فراهانی» با اشاره به خاطرات خود از افرادی چون حاج حسین آقا ملک، آیتالله مرعشی نجفی، آیتالله هاشمی رفسنجانی، شهید هاشمی نژاد، به چگونگی انتشار مهمترین کتابهای این انتشارات پرداخت.
مهمان هجدهمین نشست از این سلسله نشستها شمس هوشیدری فراهانی، مدیر انتشارات «فراهانی» بود که دوشنبه 24 فروردین ماه 1394 در سرای اهل قلم حاضر شد و در گفتوگویی صمیمانه به بیان خاطرات و پاسخگویی به سوالات نصرالله حدادی پرداخت.
ابتدا خودتان را بهطور کامل معرفی کنید.
من متولد بهمن ماه 1314 در بخش 8 تهران، انتهای بازار مسگرها کوچه حاج ملا علی کَنی، پلاک 94 هستم؛ آنجا منزل پدری من بود که در آن متولد شدم، پدرم آن خانه را حدود 100 سال پیش به قیمت 12 هزار تومان خریده بود که تا چندی پیش هم در اختیار خودمان بود، اما موضوعی پیش آمد به پول آن نیاز پیدا کردیم و از آنجا که من منزل شخصی از خودم نداشتم و این خانه سهمالارث من بود، آن را فروختم و در محله ونک یک آپارتمان کوچک تهیه کردم.
یعنی بعد از 50 یا 60 سال کار نشر مجبور شدید که خانه پدری را بفروشید تا یک خانه برای خودتان بخرید.
بله ... من الان افتخار میکنم که با سابقه نزدیک 60 سال کار انتشارات، از فروش خانه پدری زندگی میکنم.
شما بخش اعظم از عمر خودتان را از 1314 تا 1394 در بازار گذراندید، فضای بازار تهران را در آن زمان ترسیم کنید.
در آن زمان کتابفروشیهای بسیاری در بازار مستقر بودند، به ویژه در بازار بینالحرمین که بعدها به دلیل فعالیت ناشران به بازار کتابفروشان معروف شد و افرادی چون آقای جعفری انتشارات امیرکبیر و جاویدانها، فرهومند، اسلام در آنجا بودند و با آنها ارتباط داشتم.
از حاج حسینآقا ملک بگویید. شما ایشان را هم دیده بودید؟
بله. حاج حسین آقا ملک معروف و مشهور بود به این که بعد از حضرت رضا (ع) بزرگترین ثروتمند مشهد بود و در تهران هم در بازار بینالحرمین منزلی بسیار بزرگ و زیبا داشت و به دلیل این که آنجا کتابخانه بود، من چند بار به آنجا رفته بودم. حاج حسین آقا ملک به کتاب، نسخههای خطی، عتیقه، سکه، تمبر، فرش، قلمدان، نقاشیهای نیمه کاره بسیار علاقه داشت و همه آنها را جمع میکرد.
نقلهای زیادی از حاج حسین آقا وجود داشت، بهطوری که معروف بود که یک جفت گلدان چینی ساخت کارخانه سور فرانسه داشت که محمدرضا پهلوی بسیار درپی آن بود که به یک طریقی این گلدانها را در اختیار بگیرد؛ زمانی که میخواست با فوزیه ازدواج کند، شخصی را فرستاد تا این گلدانها را برای جلو پای عروس و داماد بیاورند. حاج حسین آقا ملک با هوشیاری خاص خود، به شرط دریافت دستخط همایونی، این گلدانها را به امانت داد و بعدها زمانی که رضا خان قصد خروج از ایران را داشت، جلو قصر میرود و با ارائه دستخط، گلدانها را پس میگیرد.
حاج حسین آقا همچنین به تمبر هم بسیار علاقهمند بود، بهطوریکه نقل میکنند ایشان یک تمبر داشته که در دنیا بینظیر بوده؛ به او اطلاع میدهند که در ایتالیا یک شخص لنگه این تمبر را دارد. آدرس میگیرد، سوار هواپیما میشود، به ایتالیا میرود و آن شخص را پیدا میکند. وقتی تمبر را میبیند و از اصالت آن مطمئن میشود به طرف ایتالیایی میگوید که یا تو تمبر من را بخر و یا من تمبر تو را میخرم. طرف ایتالیایی که متوجه متمول بودن حاج حسین آقا میشود، تمبر خود را با قیمتی آنچنانی به او فروخت و حاج حسین آقا همانجا فندک خود را بیرون میآورد و آن تمبر را آتش میزند تا از آن تمبر تنها همان یکی که مال او بود باقی بماند.
اما من حاج حسین آقا ملک را زمانی که در سنین نوجوانی بودم هم از نزدیک ملاقات کرده بودم. حتی یادم میآید در آن زمان که ایشان نسخههای خطی نفیس را میخرید، من دو نسخه خطی را پیش او بردم که یکی از آنها را خرید و دیگری را نپسندید و نخرید.
شما چه سالی و در کجا وارد کار کتاب شدید؟
من بعد از تحصیلات ابتدایی در مدرسه حافظ، حدود سال 35 یا 36 وارد بازار کار شدم و در مشاغلی که پیشنهاد داده شد، به دلیل علاقهای که به کتاب داشتم، کار در حوزه کتاب را انتخاب کردم و یک سال تمام در کتابخانه ابن سینا متعلق به مرحوم رمضانی در مخبرالدوله کار کرد و از آنجا خیلی چیزها یاد گرفتم، اما سرمایه برای کار مستقل نداشتم.
اما موضوعی در خانواده ما پیش آمد و در سال 1336 سرمایه خوبی به دستم رسید و مرحوم پدرم هم مبلغی به من داد و من مغازه بسیار کوچکی که شاید نصف این میزی باشد که ما پشت آن نشستیم، در بازار بینالحرمین خریدم و شروع به کار کردم. ابتدا از کارهای بسیار کم حجم مانند رسمالمشق که آن زمان مرسوم بود شروع کردم و آن زمان هم آنقدر سرمایه نداشتیم که کارهایمان را برای صحافی به صحاف بدهیم و ما خودمان کتابهایمان را صحافی میکردیم.
این پولی که به دست شما رسیده بود در آن زمان پول بسیار زیادی بود، پس چگونه میگویید سرمایهای نداشتید؟
بله. اما من این مغازه را در همان سالها به قیمت 12 میلیون تومان خریدم. البته همه پول را یکجا ندادم و از آنجا که مالک مرا میشناخت و با من خیلی کنار آمد، ابتدا بخشی از پول را از من گرفت و باقی پول را از 6 ماه بعد، ماهی 500هزار تومان از من دریافت کرد. باقی پول را هم برای خرید کتاب و جنس و سایر ملزومات کار اختصاص دادیم.
از همان ابتدا اسم انتشارات را فراهانی گذاشتید؟
نه. ابتدا نام انتشارات را «نوبهار» گذاشتیم و بعد از آن من به مشکلات سیاسی برخورد کردم، نام نوبهار را برداشتم و به نام «فراهانی» را که شهرت خود من بود، نامگذاری کردیم که در سال 1340 این نام به ثبت رسید.
یعنی در آن زمان اتحادیه ناشران وجود داشت؟
بله، مسئول اتحادیه ناشران در آن زمان مرحوم صبوحی، پسر مرحوم نصرالله صبوحی بودند و بعد از آن کُلاله خاور، حاج خیام، بعد از ایشان جواد اقبال و آقای یار محمدی و الی آخر.
شما از جهات مختلف به خاندان روحانیت متصل بودید، بهطوریکه پدرتان تمایلات مذهبی داشتند و خودتان تربیت مذهبی داشتید. نزدیکی و وصلت با خانواده مرحوم آخوندی و مسائل سیاسی که در آن زمان داشتید. شما در چه سالی و با چه کسی ازدواج کردید؟
من در سال 1338 با صبیه مرحوم حاج شیخ محمد آخوندی ازدواج کردم. همان طور که گفتم پیش از آن انتشارات «نوبهار» را تأسیس کردم و سال 1340 که وضع مالی نسبتا خوبی پیدا کرده بودم، به مکه مشرف شدم.
آشنایی من با خانواده آخوندی از طریق کتاب بود که البته یک همکاری نزدیک هم با ایشان داشتم و ایشان هم که خانواده محترمی بودند، این وصلت انجام شد.
گفتید در آن زمان کتابهای کم حجم چاپ میکردید...
بله، در آن زمان کم کم من در حوزه فعالیتهای نویسندگان مبارز قرار گرفتم؛ مانند شهید هاشمینژاد، دکتر مفتح، آقای هاشمی رفسنجانی. در سال 1342 با آقای هاشمی آشنا شدم. تا پیش از این از دور و از طریق منبرهایشان با ایشان آشنا شدم. به ویژه سخنرانی آن چنانی ایشان در سال 1342 در حوالی مدرسه فیضیه که به همه بچههای بازار خبر داده بودند و ما اتوبوسی به آنجا رفتیم و شرکت کردیم و دورادور با ایشان آشنا بودم.
همین آشنایی سب شد که شما کتاب ایشان را چاپ کنید؟
بله. من با ایشان ارتباط نزدیک نداشتم و به دلیل اینکه کتابهای انقلابی چاپ میکردم، برخی دوستان من آمدند و گفتند که آقای هاشمی که شما به ایشان علاقهمند هستید، کتابی نوشتهاند درباره «امیرکبیر» که چندجا بردند ولی آنها چاپ این کتاب را قبول نکردند. سال 1345 آقای هاشمی توسط یکی از دوستان مشترکمان، کتاب را به من دادند و من سال 1346 با کیفیت خوب آن زمان منتشر کردم.
طی این سالها آقای هاشمی در این کتاب تجدید نظر هم کردند؟ چراکه یادم میآید در سال 1360 این کتاب را دفتر تبلیغات اسلامی هم چاپ کرده بودند، در صورتی که امتیاز چاپ این کتاب متعلق به شما بود...
بله همینطور است. بعد از اینکه ما کتاب را چاپ کردیم، هم مشکلاتی برای ایشان و هم برای من پیش آمد. من در سال 1342 رسالههای اولیه امام خمینی (ره) را با عنوان «رساله حاج آقا روحالله الموسوی الخمینی» را چاپ میکردیم و همینطور تقویمی از ایشان چاپ کرده بودم که هم در وسط عکس مرحوم مجلسی را گذاشته بودم و 9 نفر از مراجع دیگر را هم به ترتیب دور تا دور ایشان قرار داده بودم و تمثال حاج آقا روحالله الموسوی الخمینی هم جزو این مراجع بود.
بعد که رساله ایشان دیگر ممنوع شده بود من رسالهای منتشر کردم به نام «رساله محشی» که متن آن برای مرحوم آقای بروجردی بود و حاشیه همین 9 نفر مراجع را در پاورقی آوردیم و هیاتی را زیر نظر شهید مفتح تشکیل دادم و این رساله «محشی» را منتشر کردم.
نخستین باری که شما دستگیر شدید چه زمانی بود؟
البته من قصد نداشتم درباره این موضوعات صحبت کنم و در طول این 50 سال هر کاری که انجام دادم و مشکلاتی که در پی آن برایم پیش آمد، بر حسب وظیفه انجام میدادم و از انقلاب هم اصلا طلبکار نیستم و خودم را به انقلاب مدیون میدانم. در آن زمان به دلیل شرکت در تظاهرات، در سال 1342 برای اولین بار با مرحوم طیب دستگیر شدم. مرحوم طیب در آن زمان از میدان بود و ما از بازار تهران. وقتی در سرسرای شهربانی مرا که نوجوان بودم با یک سرباز، و از آن طرف هم مرحوم طیب را با چند سرباز برای محاکمه میبردند دیدم که ناخنهای ایشان را کشیده بودند و با انگشتانی آویزان از جلو سینهاش راه میرفت.
این خیلی جالب است، چون با اینکه میدانستم ایشان را شکنجه کرده بودند، اما هیچ جا نخواندم که ناخنهای ایشان را کشیدهاند...
البته امام خمینی پاداش زحمات مرحوم طیب را دادند و علاوه بر اینکه گفته بودند که او حُر زمانه بود، گفتند تمام کسانی که پایبند به انقلاب هستند، یک روز برای آقای طیب روزه بگیرند و نماز بخوانند. در جنوب شهر تهران شهامتها و مردانگیهای بسیاری را از ایشان نقل میکنند.
چند ماه در زندان بودید؟
مدت زندانی بودن من کمتر از 3 ماه بود و در زمانی که طیب را اعدام کردند من آزاد شدم. بعد از آزادی کار ما پابرجا بود و دوباره به کار کتاب پرداختم و کتابهای ویژه ای را از جمله «امام علی صوت العدالة الانسانیه» به چاپ رساندیم.
اولین بار چه زمانی این کتاب را چاپ کردید و با ترجمه چه کسی؟
دقیق یادم نمیآید، اما بیش از 45 سال پیش بود؛ بخشی از آن را با ترجمه آقای خسرو شاهی و بخشی با ترجمه آقای سردار نیا، مصطفی زمانی و بخشی هم با ترجمه دکتر احمد بهشتی چاپ کردم. البته مرحوم شعرانی هم یک مرتبه کتاب را ترجمه کرد که توسط حاج سید اسماعیل کتابچی انتشارات اسلامی چاپ شد.
این کتاب هم داستانی درازی دارد. شنیده بودم که کتاب امام علی را جرج جرداق در یک جلد به عربی نوشته بود و ما از بیروت با واسطه آن را وارد میکردیم و توزیع میکردیم. در آن زمان ما در توزیع این کتاب عربی هم مشکلات زیادی داشتیم و ما را برای سوال جواب چند بار بردند، اما بعد از اینکه مرحوم آقای بروجردی به عربی تقریظ بر این کتاب نوشتند، این کتاب آزاد شد.
مرحوم آقای بروجردی در این زمینه در نامهای به جرج جرداق نوشت: «آنچه که من را وادار به نوشتن این نکات کرد، عدل و انصافی بود که سراسر کتاب را دربر گرفته. بسیار مایل بود که به دست خودم نامهای برای شما بنویسم، اما چون دستم ارتعاش داشت، به سید آل طه انشاء کردم و او این نامه را نوشت و من مهر و امضاء میکنم برای شما». این نامه هم راه را برای ما باز کرد و هم قوت قلبی برای ما شد و جرج جرداق هم کتاب را در پنج مجلد با عنوان کلی «امام علی صوت العدالة الانسانیه» و عنوان مجزا برای هر جلد اختصاص داده و انقلاب امام علی را با انقلاب فرانسه به عنوان بزرگترین انقلاب تاریخ مقایسه کرده است.
چند سال طول کشید که شما این کتاب را ترجمه و چاپ کردید؟
من دو یا سه بار این کتاب را برای ترجمه دادم، اما کیفیت آن مطلوب نبود تغییراتی دادیم و به یک ترجمه قابل قبول رسیدیم با اینکه ترجمه دارای چند قلم است به ترجمهای تقریبا یکدست از این کتاب رسیدیم و آن را در 6 جلد و در سه مجلد دو جلدی چاپ و منتشر کردیم.
بعد از ماجرای اولین دستگیریتان، آیا باز هم سر و کارتان با ساواک افتاد؟
بله ما همیشه در معرض حمله و اتهام قرار داشتیم. حتی من کتابی چاپ کرده بودم به نام «مزدوران استعمار در لباس مذهب» نوشته ضیاءالدین لنگرودی با مقدمه ناصر مکارم شیرازی بود که درباره آخوندهای درباری بود و خیلی سر و صدا کرد و من بارها این کتاب را با اجازه و بی اجازه چاپ کردم و حتی یک بار ریختند در چاپخانه و همه چیز را توقیف کردند.
من پیش آقای میرمیران که در آن زمان معاون مهرداد پهلبد در وزارت فرهنگ و هنر سابق بود رفتم و او گفت آقا شمس باز چه دسته گلی به آب دادی؟ گفتم که من این کتاب را چاپ کردم و همه سرمایه من همین است. او خیلی به من لطف کرد و با پیشنهاد تعویض نام این کتاب از «مزدوران استعمار در لباس مذهب» به «فریب خوردگان مزدوران استعمار در لباس مذهب» مدارک من را امضاء کرد و کتابهایم آزاد شد.
یکی از مشکلات دیگری که من داشتم درباره رسالههایی بود که من چاپ میکردم. من همواره روی این رسالهها جملهای چاپ میکردم که همواره برای من مشکل ساز میشد، چراکه روی این رسالهها مراجع را با عنوان «رئیس الملة و الدین» عنوان میکردم و همین آقای میرمیران مرتب به من تذکر میداد که مملکت یک رئیس دارد و شما همه مراجع را رئیس ملت و الدین عنوان میکنید.
یکی از کتابهای خوبی که شما چاپ کردید، تفسیر عظیم مجمعالبیان بود که هم خواهان زیادی داشت و هم تعداد آن کم بود؛ داستان مجمعالبیان به چه صورت بود و چگونه آن را ترجمه کردید و چند سال طول کشید تا کل آن را چاپ کنید؟
دوتا 12 سال و به عبارتی 24 سال طول کشید تا کل این مجموعه به چاپ رسید. به دلیل اینکه در آن زمان تدریس تفسیر در حوزههای علمیه اصلا مطرح نبود و معنا نداشت و فقط فقه و اصول تدریس میشد و من بر این اندیشه شدم تا تفسیری را که بالاترین تفسیر جهان اسلام باشد انتخاب و عرضه کنم. نظر من را اثر مرحوم طبرسی، صاحب «مجمعالبیان» جلب کرد و این موضوع را با شهید مفتح در میان گذاشتم و ایشان استقبال کردند؛ به ایشان گفتم که اگر خود شما قبول زحمت میکنید که ترجمه این کار را بر عهده بگیرید، من آماده چاپ آن هستم. ایشان هم قبول کردند و شروع به ترجمه کردیم و جلد به جلد آن را منتشر کردیم، بهطوریکه تا جلد بیستم آن را قبل از انقلاب منتشر کردیم و مابقی آن که 7 مجلد بود، ماند.
کل ترجمهها زیر نظر شهید مفتح بود؟
20 جلد آن بله، اما زمانی که انقلاب شد شهید مفتح مسئولیت اجرایی داشت و دیگر مجال این کار را نداشت و به ناچار به چند تا از فضلای دیگر برای ترجمه سپردم؛ یک جلد آن را آقای دکتر احمد بهشتی، یک جلد را آقای محمد رازی، علی صحت، آقای کاظمینی و سایرین ترجمه کردند. وقتی این کارعظیم تمام شد در سال 1356 به خاطر این 20 جلد از مصر و دانشگاه الازهر از من دعوت کردند و سهروز میهمان آنها بودم و از من قدردانی کردند.
من در آنجا با عالمان آنجا برخورد کردیم که یکی از آنها ایرانی بود و پیش من آمد و گفت علت اینکه قرآنهای ایرانی به کشورهای عربی وارد نمیشود اغلاط بسیاری است که در قرآنهای ایرانی وجود دارد و یک دفترچه 40 برگ به من نشان دادکه حاوی اغلاط بسیاری از این قرآنها بود که بسیار باعث تأسف من شد.
بله، متاسفانه یکی از این ناشران بزرگ، در انتشار قرآن خود دو آیه از سوره نساء را جا انداخته بود. وقتی به ایشان مراجعه کردند و موضوع را متذکر شدند، گفت: عیب نداره، خب این دو آیه را نخوانید مگر چه میشود!
بعد از آن ماجرا تصمیم گرفتم قرآنی منتشر کنم که بی غلطترین قرآن دنیا باشد؛ نسخه تهیه کردم و پیش مرحوم آقای علی اکبر غفاری و محمد باقر بهبودی و چند نفر از فضلای قم رفتم و این کتاب را تصحیح کردند و محمد خالقی هم خطاطی آن را انجام دادند و سید جمالالدین استرآبادی هم روی آن کار کرد. به آنها گفتم که میخواهم این قرآن به گونهای تصحیح شود که میخواهم روی آن بنویسم که هر کسی که از این قرآن غلطی پیدا کند، یک مثقال طلا جایزه میدهم.
از خصوصیات این قرآن خط درشت و خوانای آن بود، ابتدای سوره ابتدای صفحه و انتهای سوره انتهای صفحه بود، کشفالآیات و تجوید داشت و روایاتی از تفاسیر شیعه بر حاشیه آن درج شده بود و سبک نوینی در آن زمان بود که در ابعاد مختلف رحلی، وزیری، رقعی و جیبی منتشر کردم.
به این ترتیب شما اولین قرآنی را که مصریان نتوانستند از آن ایراد بگیرند منتشر کردید. اما در مورد قرآن همواره این مساله وجود داشت که عربها خط ما را نمیپسندیدند و از مدتی نسخه عثمان طه ملاک قرار گرفت...
بنده و آقای محمدی به شدت با این موضوع مخالفیم و من هم این موضوع را تأئید میکنم. چراکه ایران حرف آخر را در خطاطی و نوشتن قرآن میزند. ما خطوط زیبایی داریم که قرآنهای کشور خودمان را میتوانیم با آنها منتشر کنیم و این قرآنها میتواند الگو و مورد استفاده سایر کشورها نیز قرار گیرد.
با مرحوم هاشمی نژاد چگونه آشنا شدید؟
ایشان قبل از اینکه ساکن مشهد بشوند در قم و در مدرسه فیضیه حضور داشتند و من رفت و آمدهایی که در قم داشتم، ایشان را میدیدم. در آن زمان کتاب «مناظره دکتر و پیر» ایشان یکبار در قم توسط مرحوم مصطفوی چاپ شده بود و چون من و شهید هاشمینژاد دوستی نزدیک پیدا کرده بودیم، امتیازش را به من واگذار کرده بودند و من در آن زمان به کرات با تیراژ بالا آن را چاپ کردم که متاسفانه بعد از انقلاب تنها یک بار تجدید چاپ شد.
بعد از اینکه ایشان به مشهد رفتند از ایشان خواهش کردم که یک کتاب درباره حضرت سیدالشهدا بنویسند و ایشان هم کتابی با عنوان «درسی که حسین (ع) به انسانها آموخت» را نوشتند. این کتاب را چندین بارچاپ کردم اما این اواخر دیدم که یکی از بنیادها بدون اجازه و بدون اجازه من این کتاب را چاپ کردند و وقتی وزارت ارشاد به این ناشر تذکر داد، گفتند که ما حتی اجازه وزارت ارشاد را هم نمیخواهیم! این موضوع باعث تأسف است.
گویا برای کتاب «امیرکبیر» هم همین اتفاق افتاد...
بله، کتاب امیر کبیر هم من در سال گذشته این کتاب را با کیفیت خوب و با مقدمهای از آقای هاشمی چاپ کردم که ایشان در این مقدمه مفصل نوشتند که «قریب نیم قرن پیش که این کتاب را نوشتم، آقای فراهانی شجاعانه اقدام به چاپ این کتاب کردند؛ شجاعانه از این جهت که دیگران حاضر نبودند از این دست کتابها را چاپ کنند. در آن زمان سود جویان بدون اجازه من و ناشر بر روی این کتاب چاپ های متعددی انجام دادند که شرایط من به علت زندگی نیمه مخفیانه چنان بود که من نمیتوانستم اقدامی بکنم و همینطور ناشر».
یک علاقه خاصی در کار شما نسبت به علما وجود دارد؛ از علامه مجلسی تا آیتالله مرعشی نجفی و در این بین شیخ بهایی. چگونه این شخصیتها را با هم پیوند میدادید ؟
من همیشه دنبال این بودم که از شخصیتهای ممتاز کار کنم و حتی از مرحوم علامه مجلسی کتابهایی هم مانند «توحید مفضل» و «رساله عملی» مجلسی پدر و پسر را هم چاپ کردم. از مرحوم شیخ بهایی هم «جامع عباسی» چاپ کردم.
شما یک ارادت خاصی به مرحوم مرعشی نجفی دارید و جمله معروفی درباره ایشان دارید...
مرحوم مرعشی نجفی آنقدر با محبت بودند که در مورد بنده میفرمودند «فرزند عزیزم» و در بعضی نامهها «فرزند مکرم» و «فرزند گرامی» و من را با این سه عنوان در دیدارها و نامهها یاد میکردند که در ذخایر خاندان فراهانی نگهداری میشود. ایشان عاشق کتاب بودند و در مورد ایشان و کتاب حکایتهای فراوانی نقل میشود؛ از جمله این حکایتها این است که ایشان در نوجوانیشان در نجف، بیرون از شهر نجف در کوفه برنج کوبی میکردند و شبها میرفتند پای چراغ دستشوییهای مدرسه هندیها و کتاب مطالعه میکردند.
یکی از تأسفهای من همواره این بوده که چرا بافتها و مکانهای فرهنگی در کشور ما اینقدر دستخوش تغییرات میشود؛ چطور شد که شما بازار را ترک کردید؟
شما مغازه بازار ما را دیدهاید و محل کوچکی بود. در آن زمان کم کم کتابفروشها در حال خروج از بازار بودند. امیر کبیر رفت، عبدالرحیم علمی و فرهومند فوت کردند، اسلام رفت و ما تقریبا تنها شده بودیم و محله ما که یک محیط فرهنگی بود به محل فروش لوازم آرایشی و بهداشتی و کالاهای مصرفی تبدیل شده بود و این موضوع برای من ناراحت کننده بود. من در آن محل دو مغازه داشتم و همه را فروختم و محل فعلی در محدوده راسته انقلاب را تهیه کردم و با اینکه در یک کوچه است اما محل رفت و آمد اهالی فرهنگ است.
آیا نسل بعد از شما کار پدر را ادامه میدهند؟
در واقع کار من را ادامه نمیدهند، بلکه عشق و علاقه خودشان که کتاب است ادامه میدهند، گرچه من گاهی اظهار خستگی میکنم که دلیلی چون کهولت سن، کسادی بازار کتاب، بیتوجهی مسئولان و بعضی از تبعیضات موجود گاهی باعث ابراز خستگی من میشود اما دختر من میگوید که نه، ما کار خودمان را انجام میدهیم وظیفه و علاقه خودمان را پیگیری میکنیم.
در این 58 سال شما چند عنوان کتاب چاپ کردید؟
ما در این سالها حدودا 500 عنوان کتاب چاپ کردیم که از زمانی که به راسته انقلاب نقل مکان کردیم، حدود 60 درصد از این کتابها را کنار گذاشتیم.
فعالیتهای شما قبل از انقلاب بیشتر بود یا بعد از انقلاب؟
فعالیت ما قبل از انقلاب بسیار بیشتر بود، چراکه در آن زمان تیراژ کتابها بسیار بالا بود.
طی این سالها و در بین این 500 عنوان کتاب، آیا کتابی بوده که از چاپ و انتشار آن پشیمان شده باشید؟
خیر. حتی اگر از چاپ کتابی به لحاظ مالی هم متضرر شده باشم اما به دلیل ماندگاری این آثار مانند «تهذیب شیخ طوسی» که یکی از چهار کتاب اربعه شیعه است، هیچ گاه پشیمان نمیشوم.
نظرتان درباره نشر دولتی چیست؟
خوب نیست. ناشران خصوصی با کمترین هزینه پربارترین کتابها را تولید میکنند. اما نشر دولتی به دلیل فضای اداری خود، جنبه دستوری دارد و به هزینههای تمام شده کتاب کاری ندارند و بسیاری از این ناشران را در اطراف خودمان میبینیم.
ما بعد از انقلاب با رواج پدیدهای به نام کتابهای کمک آموزشی مواجه شدیم...
هرگاه موضوع کتابهای کمک درسی مطرح میشود، انگار که آتش به دلم میزنند. متاسفانه باید بگویم که پای کتابهای کمک آموزشی به حوزههای علمیه هم باز شده و از نظر من که حدود 60 سال در صنعت نشر کشور فعال هستم، این موضوع خیانت به مملکت است؛ چراکه با این شیوه ما دیگر هیچ گاه نمیتوانیم افرادی چون دکتر معین و دهخدا و مجتبی مینوی تربیت کنیم.
یکی از موضوعاتی که در سالهای اخیر همواره مورد مناقشه بوده و عدهای هم از این فضای به وجود آمده توانستند کلاهی از این نمد برای خود بسازند، موضوع خرید کتاب از سوی وزارت ارشاد است. نظر شما در این باره چیست؟
من با ماهیت این موضوع موافقم و خرید را خوب میدانم، اما تبعیض را بسیار بد میدانم. من چندی پیش کتابی درباره طالقان منتشر کردم، که به من اعلام کردند که ما 50 جلد از این کتاب را میخریم. درحالی که افرادی هستند که کتابهایشان چند هزار نسخه خرید میشود. باید افرادی باشند که با کارشناسی تشخیص دهند که این کتاب به درد کتابخانهها میخورد یا خیر. من پیش از عید سه عنوان کتاب چاپ کردم اما یک جلد هم از من نخریدند، البته گلهای هم از این موضوع ندارم ولی تبعیض موضوعی آزار دهنده است.
آخرین کتابهایی که از شما دیدم با 600 نسخه منتشر شده بودند؛ در درحالی است که کتابهای شما قبل از انقلاب با تیراژ کمتر از پنج هزار نسخه چاپ میشدند. دلیل کم شدن تیراژ کتابها چیست؟
مجموعهای از عوامل باعث کم شدن تیراژ کتاب شده است؛ به خصوص عامل اقتصادی...
یعنی معتقدید که کتاب گران شده؟
نه... چون مردم همین هزینه و حتی بیشتر از قیمت کتاب را برای کارهای دیگرشان به خصوص خورد و خوراک صرف میکنند. عوامل ریز و درشت دیگر هم باعث بیعلاقگی مردم به کتاب شده؛ مانند خانههای کوچک، فضای مجازی و مشکلات در پی آن.
آینده کتاب را چگونه میبینید؟
اگر مسیر نشر به همین صورت پیش برود، آینده کتاب بسیار تاریک خواهد بود و همانطور که یکی از همکاران ما گفت، ما جنازه کتاب را میبینیم که بر دوش ناشران میرود. در حال حاضر افرادی که در حوزه کتاب کار میکنند نان دلشان را میخورند و با عشق و علاقه این حوزه را زنده نگه داشتهاند.
نظر شما