مهدی نودهی راد، مدیر کتابفروشی فردوسی تجریش، در نوزدهمین نشست تاریخ شفاهی کتاب با بیان خاطراتی از شکلگیری کتابفروشی فردوسی و فعالیتهای پدر در این عرصه، از چگونگی حفظ این کتابفروشی با همه مشکلات و هزینههای پیش رو سخن گفت.
مهمان نوزدهمین نشست از این سلسله نشستها مهدی نودهی راد، مدیر کتابفروشی «فردوسی» در منطقه تجریش بود که دوشنبه 31 فروردین ماه 1394 در سرای اهل قلم حاضر شد و در گفتوگویی صمیمانه به بیان خاطرات و پاسخگویی به سؤالات نصرالله حدادی پرداخت.
آقای نودهی لطفاً با ذکر زمان تولد خود، یک معرفی اجمالی از خودتان داشته باشید.
من متولد بیست و ششمین روز از آبان ماه سال 1346 در محله تجریش تهران بودم؛ تحصیلات خودم را تا دیپلم حسابداری ادامه دادم و بعد از آن دنبالهروی کار پدر، به حرفه کتابفروشی روی آوردم. حاصل ازدواج پدر و مادر من سه فرزند بود؛ فرزند اول حسین، سعیده خواهرم و بعد هم بنده مهدی نودهی راد. حسین پس از اتمام دانشگاه و رفتن به سربازی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و الان دکترای ادبیات فرانسه دارد. بنده هم در سال 1380 ازدواج کردم.
پدر شما چگونه وارد حرفه کتابفروشی شدند؟
پدرم محمدعلی نودهی راد در سال 1314 به دنیا آمد و اصلیتی خراسانی داشت که نهایتاً در سال 1337 به تهران مهاجرت میکنند. در آن زمان یکی از داییهای من به نام رضا ملکی که در محله تجریش از خانوادههای شناخته شده بود، در بازار تجریش کتابفروشی داشت و پدرم با آمدن به تهران در کتابفروشی ایشان مشغول به کار شد.
به گفته دوستان و آشنایانی که در آن زمان در این کتابفروشی رفت و آمد داشتند، این مکان بعد از آمدن پدرم واقعاً متحول شد؛ در همان زمان بود که پدرم با مادرم که فرزند دوم خانواده ملکی بود، آشنا شد و با ایشان ازدواج کرد. واقعیت این است که از آنجا که دایی من کمی بداخلاق بود و پدر بعد از مدتی کار در آن کتابفروشی، آن مغازه را با همه زحماتی که برای آن کشیده بود رها کرد و تصمیم گرفت تا برای خود کار کند.
پدر شما از چه زمانی با آقای عبدالرحیم جعفری همکاری کردند؟
دقیقا بعد از همکاری پدرم با آقای ملکی، پیش آقای عبدالرحیم جعفری رفت و ایشان یکی از فروشگاههای انتشارات امیرکبیر را در منطقه جمهوری در اختیار پدرم گذاشتند. چراکه آقای جعفری زمانی که پدرم در کنار دایی بنده کار میکردند با ایشان آشنا شده بودند. پدرم پس از ازدواج کار خود را در این فروشگاه آغاز کرد و در این میان آقای جعفری نگاه بسیار ویژهای به پدرم داشت و از ایشان حمایت میکرد.
مرحوم پدرم به دلیل روحیه حساسی که داشت پس از مدتی همکاری با دیدن برخی کم فروشیها و سایر حرکات ناپسندی که در فروشگاه اتفاق میافتاد، یک روز پیش آقای جعفری رفت و به ایشان گفت که دیگر از همکاری کردن با ایشان معذور هستم و اگر اجازه دهید میخواهم به صورت مستقل کار کنم و شما هم به من کمک کنید.
آقای جعفری از این حرف پدرم خیلی ناراحت شدند و به شدت پیگیر این موضوع بودند؛ چراکه پدرم هیچ گاه دلیل این کار خود را به ایشان نگفتند و تنها گفتند که خود شما بعدها متوجه خواهید شد که در این فروشگاه چه میگذشته. حتی آقای جعفری به پدرم گفته بودند شما هر امکانات و هرچقدر پول که بخواهید من برای شما فراهم میکنم، اما پدرم تصمیم گرفته بود که فعالیت خود را بهصورت مستقل ادامه دهد.
و اینجا بود که کار خود را با کتابفروشی فردوسی آغاز کردند؟
بله، ایشان در سال 1340 میآیند و ابتدای خیابان دربند، طرف بیمارستان رضا پهلوی سابق و شهدای امروز، یک مغازه کوچک 2 در 3 متر را میگیرند و با آقای محمد عرفانی شریک میشوند. حدود یک یا دو سال بعد آقای عرفانی میگوید با این کار چیزی گیر ما نمیآید و ه اصطلاح جا میزند و پدر به تنهایی در آنجا مشغول کار میشود.
در آن زمان پدرم کتابهایی از انتشاراتی های فعال آن زمان مانند ابن سینا، امیرکبیر، طهوری، خیام و پدیده و غیره را ارائه میکردند. کتابها در آن زمان تنوع امروز را نداشتند و اینگونه نبود که ویزیتور کتاب را درب مغازه بیاورد، به همین دلیل پدرم هفتهای یک روز، معمولاً چهارشنبهها به خیابان جمهوری و انقلاب میرفتند تا کتابهای لازم را تهیه میکردند و شرایط به گونهای پیش رفت که حدوداً در سال 1345 وضعیت کاری پدر سرو سامان و رونق میگیرد.
روبروی مغازه پدر من دو برادر بودند که یک مغازه لوازمالتحریر به نام سعدی داشتند و به دلیل برخی اشتراکات کاری، با پدر من به رقابت افتادند تا ایشان را از دور خارج کنند، اما پدر من در مقابل مشکلات آنقدر صبر و تحمل پیشه کرد که در نهایت آنها مغازه خود را را جمع کردند و رفتند و در ادامه پدرم به مغازه بزرگتری که بالای مغازه کوچک خود بود، نقل مکان کرد.
پدر شما تا چه سالی در آن مغازه به کتابفروشی میپرداختند؟
پدرم فعالیت خود را در آنجا به صورت جدیتری ادامه میداد تا سال 55 که طرح تحول بیمارستان شهدای تجریش، باعث شد که برای خرید ملکهای اطراف آن اقدام کنند. آن زمان خیابان دربند خیلی رونق داشت و زمانی که این مغازه را از پدرم خریدند، ایشان خیلی نگران بودند که حالا کجا میتوانند مغازه بگیرند که کارش دوباره رونق بگیرد. ایشان ابتدا چند جا را در خیابان ولیعصر و شریعتی میبینند و در نهایت به همین خیابان سعدآباد میآیند و این مغازه فعلی را به صورت اقساطی ملکیت آن را 350 هزار تومان میخرند.
شما از چه سالی به کمک پدر آمدید و وارد کار کتابفروشی شدید؟
من از دوران کودکی در کتابفروشی پدر بودم و از دوره تحصیلا ابتدایی، همواره بعد از مدرسه به کتابفروشی پدر میرفتم. البته برادرم هم در کتابفروشی به پدرم کمک میکردند که نهایتاً در سال 1363 راهی فرانسه شدند. اما من حدوداً از 14 سالگی به بعد به صورت مستمر در کتابفروشی حضور داشتم و مشغول کار بودم و در کنارش به درس و ورزش هم مشغول بودم. اما بعد از فوت پدرم بود که امور کتابفروشی را به صورت جدی عهدهدارشدم.
پدر عمر کمی داشت؛ چرا؟
پدر من بسیار انسان سالمی بود و حتی اهل سیگار هم نبود، اما پدرم به دلیل روحیه حساسی که داشتند از مسائل و مشکلاتی که در این سالیان پیش رو داشتند و از سر گذراندند و همچنین بیماری مادرم که در آن زمان زانوهایشان مشکل داشت، بسیار ناراحت بود و بسیار خودخوری میکردند و حتی اواخر عمرشان گله میکردند که چرا این کار را انتخاب کردند. با اینکه به این کار عشق و علاقه داشتند، ابراز میکردند که اگر از این فضا استفاده دیگری میکردند میتوانستند شرایط بهتری فراهم کنند که سرانجام مجموع این فشارها باعث شد تا ایشان در 63 سالگی و در ماه رمضان سال 1377 سکته قلبی کنند و ما را ترک کردند.
ما هم با این مشکلات درگیر هستیم و میدانم که اگر این فضا را برای کار دیگری استفاده کنم، شرایط بسیار متفاوتی ه لحاظ مالی خواهم داشت، اما با دلایلی که برای خودم و علاقه شخصی خودم دارم، اما نیرویی هست که باعث میشود این کار فرهنگی را ادامه دهم. ناگفته نماند که پدر من در وصیت خود اشاره کرده بود که از تمام بچهها به خصوص بنده خواسته که تا آنجا که میتوانیم کتابفروشی و این حرفه را ادامه دهیم و الحمدالله راضی هستیم.
چرا پدر به دنبال نشر و راهاندازی انتشاراتی نرفت؛ چراکه تجربیاتی هم در انتشارات امیرکبیر داشتند…
البته پدرم در آن زمان یکی دوتا کتاب چاپ کردند، مانند کتاب «همه مردم برادرند» از ماهاتما گاندی بود، اما به دلیل کمبود پرسنل نتوانستند این کار را ادامه دهند. چرا که خودشان میگفتند من نیرو برای راهاندازی انتشاراتی ندارم و اگر بخواهم در این زمینه فعالیت کنم، باید کتابفروشی را ببندم و همه وقت و نیروی خودم را معطوف به آن کنم. من هم به رویه پدر همین کار کتابفروشی را ادامه دادم و وارد کار انتشاراتی نشدم.
یکی از کارهایی که بعد از فوت پدر انجام دادی تغییر دکوراسیون مغازه بود و با صرف هزینه، کل مغازه را نو کردی؛ چرا این کار را کردی؟
از آنجا که مغازه خیلی قدیمی بود و دیوارهای کاهگلی آن با رطوبتی که از مغازههای مجاور گرفته بود، دچار ریختگی شده بود و شکل و شمایل جالبی نداشت. با اینکه میدانستم تعمیر و تغییر دکوراسیون مغازه هزینه بالایی خواهد داشت، این کار را انجام دادم و نهایتاً مغازه را در خرداد سال 1380 به شکل مدرن بازسازی کردم.
تعمیرات و بازسازی چقدر هزینه داشت و این هزینه را از کجا تأمین کردید؟
در سال 80 هزینه این بازسازی 11 میلیون توان شد. ازآنجا که من در گذشته رشته ورزشی والیبال را به صورت حرفهای در باشگاههای شمیرانات و سایپا ادامه میدادم، مبلغی پس انداز کرده بودم و در شمال کشور یک ویلا خریده بودم. زمانیکه تصمیم به بازسازی کتابفروشی گرفتم، آن ویلا را 11 میلیون و 500 هزار تومان فروختم و برای این بازسازی هزینه کردم.
یکی از مسائلی که باعث تعطیلی برخی از کتابفروشیهای کشور بوده، موضوع سهمالارث است؛ از آنجا که شما یک برادر و یک خواهر دارید، بعد از فوت پدر چگونه با این موضوع کنار آمدید؟
بعد از فوت پدر، من بلافاصله کارهای مربوط به انحصار وراثت را پیگیری کردم و خوشبختانه برادر و خواهرم در این موضوع همکاری خوبی داشتند تا بتوانیم کتابفروشی را به روال سابق سرپا نگه داریم. بنابراین کتابفروشی به من و برادرم رسید و ملک دیگری که پدرم داشت نیز به عنوان سهمالارث به صورت متناسب بین فرزندان تقسیم شد.
از تابستان سال 1380 روند کار کتابفروشی رو به تنزل گذاشت؛ این روند چقدر در زندگی و کار شما احساس میشد؟
بله، این موضوع احساس میشد، اما این موضوع در 5 سال اخیر با شدت بیشتری احساس شد. اما در همان زمان هم مشتریان زیادی داشتیم که خریدهای عمدهای برای کتابخانههای ادارات و مکانهای دیگر میکردند، ولی در نهایت این روند هم سیری نزولی در پیش گرفت. اما مهمترین عاملی که باعث شد ما در این شرایط سخت دوام بیاوریم، قدمت و سابقه کاری ما و دقت در ارائه خدمات به مشتریان بود.
یکی از مشکلات همیشگی ناشران و کتابفروشان، درگیری با اداره مالیات است؛ چرا که از یک طرف میگویند ناشران و کتابفروشان از پرداخت مالیات معاف هستند و از طرف دیگر آن را دریافت میکنند. رابطه شما با مالیات چطور است؟
ما هر سال مالیاتمان را پرداخت میکنیم و حتی این اواخر با ارائه توضیحاتی به من گفتند که شما شدید کارگروه و باید مبلغ اضافهتری پرداخت کنید. ما در سال 1393 مبلغ یک میلیون و چهارصد هزار تومان مالیات پرداخت کردیم؛ یعنی ابتدا با تجدید و اضافات 900 هزار تومان پرداخت کرده بودیم و گفتند که باید بیایید و اضافه کنید و ماهم قبل از عید رفتیم و مبلغ تعیین شده که یک میلیون و 400 هزار تومان اعلام کردند را پرداخت کردیم.
ما باید با این موضوع ریشهای برخورد کنیم به نظر من افرادی که درباره این موضوع تصمیم میگیرند، افرادی فرهنگی نیستند و با مسائل پیش روی این قشر اصلاً آشنا نیستند. کتابی را که من چند سال پیش قیمت زدهام و امروز هم با همان قیمت میفروشم، این موضوع در این شرایط یک فاجعه است.
با شهرداری...
برای شهرداری هم عوارضها را پرداخت میکنیم، البته جدیداً قبل از عید دیدیم که یک قبض دیگر اضافه به عنوان عوارض تابلو! وقتی رفتیم سازمان زیباسازی جویا شدیم، با منت به ما گفتند که «آقا این عوارض از سال 1380 تا به حال است که از شما نگرفتند» و مبلغ یک میلیون و 400 هزار تومان هم برای این موضوع از ما دریافت کردند.
البته اعتراض کردم و گفتم که من نمیگویم که نمیخواهم بدهم، اما آیا افرادی که این مبلغ را برای ما حساب کردند از چگونگی کار ما آگاه هستند؟ ما کتابفروشان مالیاتمان شامل تخفیف است، آنوقت برای عوارض تابلویی که 15 سال پیش نصب کردیم باید یک میلیون و چهرصد هزار تومان پرداخت کنم، درحالیکه برای همسایگان مبلغ 600 یا 700 هزار تومان اعلام کرده بودند.
اگر کسی امروز بخواهد سرقفلی کتابفروشی شما را بخرد، چقدر باید پول بدهد؟
الان میانگین قیمت پایه مغازه، متری 70 الی 90 میلیون تومان است و 120 متر آن با یک حساب سرانگشتی چیزی بیش از 9 میلیارد تومان میشود.
واقعاً اگر شما این 9 میلیارد تومان را ببرید و در بانک بگذارید چه اتفاقی میافتد؟ آقای نودهی شما چند عنوان کتاب در کتابفروشی دارید؟
چیزی قریب به 6 هزار عنوان...
خُب اگر این 6 هزار عنوان را بخواهیم تقسیم بر این مبلغ کنیم و همینطور تقسیم بر روز و ساعت و ثانیه و دقیقهاش بکنیم، میبینیم که حدوداً 5 برابر یک کتاب 10 هزار تومانی در روز هزینه نگهداری یک کتاب در آنجا میشود.
آیا در این سالها پیشنهادی برای فروش کتابفروشی داشتهاید؟
یک روز در مغازه نشسته بودم که تلفن زنگ خورد و یک آقایی پشت تلفن به من گفت که شما مغازهتان را نمیفروشید یا اجاره نمیدهید؟ من گفتم که نه، اینجا حدود 50 سال است کتاب فروخته میشود و منبع درآمد یک خانواده است. آن آقا به من گفته که بله میدانم، ولی من میخواهم کار جواهر فروشی کنم و اگر به من اجاره بدهید من علاوه بر یک پول پیش خوب، ماهی 35 میلیون به شما اجاره میدهم. من گفتم که نه معذرت میخواهم و نمیتوانم این کار را بکنم؛ چراکه من با عشق و علاقهام اینجا کار میکنم. این آقا به من گفت «آقا شما مگر اینجا کار هم میکنید؟» وقتی این جمله را شنیدم واقعاً ناراحت شدم و گفتم که اینجا منبع درآمد من و خانوادهام است و هر روز صبح خودم کرکره اینجا را بالا میدهم و پا به پای شاگردم زمین را جارو میزنم و شیشه پاک میکنم و مشتری میآید و روزی میرسد و به خانه میروم. آن مرد با شنیدن این حرف از من عذرخواهی کرد و گفت من فکر میکردم که کار شما چیز دیگری است...
در این سالها با همه این مسائل و پیشنهاد ماهی 35 میلیون و مشکلات شهرداری و مالیات و غیره، آیا نشد که یک بار ته دلت بلرزد و بین پول و کتاب، پول را انتخاب کنی؟
بله... به خاطر مشکلات کاری که در این چند سال اخیر با آن دست به گریبان بودن، پیش آمده که به این موضوع فکر کنم که من دارم عمر خودم را صرف اینجا میکنم. من الان 46 سال دارم و بعد از چند سال دیگر شاید نتوانم از پلههای مغازه بالا بروم. شرایط این کار به گونهای شده که اگر من در مغازه کتابهای کمک آموزشی نفروشم، اموراتم نمیگذرد.
از وقتی پدرم به کار کتابفروشی مشغول شد، به خوش حسابی معروف بود و همواره بهصورت چکی، کتابها را از ناشران میخرید. من هم به همین روال کار خودم را ادامه دادم و همیشه تاریخ چکهایی که میکشیدم زیر 3 ماه بود. اما شرایط کار در سالهای اخیر به گونهای بود که تاریخ چکهای من به 6 ماه رسید و در سال گذشته مجبور شدم برای پاس کردن چکهایم از همکاران کمک بگیرم.
بعد ازفوت پدر شما کار ایشان را ادامه دادید؛ فکر میکنی که فرزند خودت این کار را ادامه خواهد داد؟
نه؛ من فکر نمیکنم که پسرم این کار را ادامه دهد؛ چراکه شرایط حاکم بر جامعه و میل به درآمدهای بالا اینطور ایجاب میکند. من شاید تا چند وقت دیگر نتوانم پاسخگوی نیاز پسرم باشم، درحالیکه باید برایش شرایط مناسبی فراهم کنم.
امروز کتاب نسبت به 10 سال پیش چقدر گران شده و نسبت به کالاهای دیگر ارزانتر است یا گرانتر؟
طبیعتاً کتاب نسبت به 10 سال گذشته خیلی گرانتر شده و باز هم قیمت کتاب نسبت به قشر دانشجو، کتابخوان و فرهیخته که غالباً قشر متوسط جامعه هستند، گران است. البته شرایط جامعه به گونهای شده که مردم برای پیتزا یا یک فنجان قهوه ساده هزینههایی میکنند که همان مبلغ را برای خرید کتاب هزینه نمیکنند.
کتابفروشی فردوسی در حال حاضر سوددهی هم دارد؟
سوددهی دارد، اما به چه شکلی؟ جالب است بدانیم که در سال 92 که من بیلان گرفتم و میزان خرید را از فروش کم کردم، نزدیک به 40 میلیون تومان سود ناخالص داشتم. اگر هزینههای جاری کتابفروشی مانند آب، برق، گاز تلفن و همینطور هزینههای مالیت، عوارض شهرداری، بیمه و سایر هزینههای دیگر مانند هزینههای بالای سیستم بارکد کتابها و غیره را از این مبلغ کم کنیم و باقی مانده را تقسیم بر 12 ماه سال کنیم، مبلغی کمی میماند که آن را هم باید تقسیم بر دو کنیم؛ چراکه نیمی از کتابفروشی برای برادرم است.
اگر این کتابفروشی میراث پدر نبود، آیا باز هم آن را حفظ میکردید؟
سؤال سختی است، اما شاید این کار را نمیکردم.
آیا هیچ گاه نا امید شدهای؟
نه خیر... الحمدالله این کار را ادامه میدهیم و امیدواریم امسال با بهتر شدن وضعیت فرهنگ و همینطور معاش مردم، این کار دوباره رونق بگیرد، اما اگر رونق پیدا نکند ممکن است با همه عشق و علاقه و سماجتی که در این کار داریم به مشکل بخوریم. اما همینکه گاهی اوقات افرادی به کتابفروشی میآیند، میگویند که ما میدانیم که اگر این مکان را به کار دیگری اختصاص میدادید وضعیت شما به لحاظ مالی خیلی متفاوت بود، خدا پدر و مادر شما را بیامرزد که این کتابفروشی را حفظ کردید، همین کلام برای ما امیدوار کننده است و ما هم به عشق همین حرفها زنده هستیم.
نظر شما