نگاهی به رمان «سه روز تا آغاز جهنم» نوشته شهرام مشایخی
خو کردن به نفس کشیدن و معناباختگی در جهنم/فاجعه پنهان جهش موحش تکنولوژی
در روند خواندن و بازخوانی چندین رمان که طی دو سه سال گذشته نوشته و منتشر شدهاند، با اندکی تأمل و بدون شتابزدگی و با پرهیز کاملاً آگاهانه از پیش داوری میتوان به میدان آمدن نسل جوان و جدیدی را دید و دریافت که –به رغم تجربههای محدود در کار و زندگی و نویسندگی- جهان و دوران خود را با دیدگاهی عمیقتر و نظرگاهی وسیعتر از داستاننویسهای چند نسل پیشین شناخته است.
از سوی دیگر نکته روشن و تفکر برانگیز در این میان این است که به نظر میرسد اندیشهها و پرسشهای از پیش تعیین شده و همچنین از بار و حتی سایههای تأثیر و تقلید از نویسندگان سلف رها و آزاد است. این نشانه بارز را با قید احتیاط میتوان نویدبخش تلقی کرد. دستکم میتوان گفت همانطور که روز و روزگار در این سرزمین و در هر جا و همه جای جهان تغییری آشکار و همه سویه و غیر قابل کتمان کرده است، این دگرگونی لامحاله در عرصههای اندیشه و هنر و از جمله در گستره داستاننویسی هم به وجود آمده و رخ نشان داده است.
در همین مقدمه و اشارهای که به اجمال بر آن درنگ کردهایم، میتوان این واقعیت محرز را نیز دید و دریافت که هر یک از داستاننویسهای نسل نوجوان و جدید –به شهادت تک تک داستانها و رمانهایشان- کم و بیش راه و رسمی یگانه و مختص به خود دارند. علاوه بر این امتیاز در خور عنایت منتقدانه، به صراحت میتوان گفت از «تفنن» کردن و تیر در تاریکی انداختن در هیچ یک از آثارشان نشانهای نیست. پس، مقوله مورد نظر را لزوماً باید بدون هرگونه سهلنگری و انگارههای کهنه و بیهوده و پس ماندههای داوریهای کلیشهای و نظریهپردازیهای بیگانه و غالباً بد و پر از غلط و کجتابی ترجمه شده، مورد بررسی قرار داد.
رمان «سه روز تا آغاز جهنم» نوشته شهرام مشایخی –متولد 1354- را میخوانیم که در «ژانر» داستانهای علمی-تخیلی میگنجد اما درونمایهای دستکم دوگانه از رمانهای جنایی و پلیسی و داستانهایی «فوتوریستی»(آیندهگرا) دارد.
«سه روز تا آغاز جهنم» که فصل بندیهایی با جملهها و عنوانهایی هشدار دهنده دارد، با نوعی براعت استهلال، یعنی سه بیت از عارف بزرگ ایرانی «شیخ محمود شبستری» در پیشانی کتاب آغاز میشود:
«یکی جم نام وقتی پادشاه بود
که جامی داشت کان گیتی نما بود
به صنعت کرده بودندش چنان راست
که پیدا میشد از وی هر چه میخواست
هر آن نیک و بدی کاندر جهان بود
در آن جام از صفای آن نشان بود»
از همان آغاز رمان، درونمایه علمی تخیلی آن که به گونهای پنهان فروکاسته شدن انسانها را به موجوداتی که پوست تنشان اونیفورم آنهاست و حتی اگر به اعماق زمین هم فرو روند، از سوی برج مرکزی «جم» دیده و تعقیب میشوند، نشان میدهد. این همان دنیایی است که موجهای اول تا چهارم جهش تکنیکی «ارتباطات» بر آن تسلط یافته است. در این جهان که هیچ پناهی برای فردیت یگانه آدمها وجود ندارد و میتوان با قاتلهای مجازی در واقعیت عینی و مشهود آدم کشت، ادعا میشود که جهش هیولایی تکنیک فقط با هدف تأمین «رفاه» همه آدمها رخ نموده است. از همان فصل نخست با عنوان «یک ملاقات کوتاه صبحگاهی» دغدغهای که مثل «عادت» به طبیعت ثانوی انسان تبدیل شده به گونهای پنهان و زیرجلدی به خواننده منتقل میشود:
«دکتر آریا روی صندلی ماشین خود را جابهجا کرد. در تصویر نمایشگر رایانهاش دو نقطه در کنار هم به سمت منزل فرانک حرکت میکردند. دکتر رایانه را روی داشبورد ماشین قرار داد. دوربین چشمی را از داخل آن درآورد و بر چشمانش گذاشت. فرانک و سارا از در خانه خارج شدند. سرویس مدرسه جلو در توقف کرد. فرانک سارا را بوسید. سارا خندهکنان به سمت سرویس رفت و سوار شد. بر لب دکتر آریا لبخندی نقش بست. فرانک برای سارا دست تکان داد و با نگاهش سرویس مدرسه را بدرقه کرد. آنقدر صبر کرد تا سرویس مدرسه دور شود.
به سمت آن سوی خیابان برگشت. ماشین سیاه رنگ دکتر در انتهای خیابان پارک شده بود. فرانک به آن خیره شد. با چهرهای گرفته به طرف ماشین حرکت کرد. دکتر به وسیله دوربین فرانک را میدید که به سمت او میآید. تلفن همراه فرانک زنگ خورد. فرانک تلفن را جواب داد. در حالی که با تلفن صحبت میکرد از سرعت گامهایش کم کرد. [فرمان بازگشت!] در میانه راه بازگشت. با ناراحتی و اوقات تلخی به پشت سرش نگاهی دوباره انداخت و به سمت خانه بازگشت. دکتر دوربین را داخل داشبورد گذاشت و گفت: بریم.
صدایی از بلندگوی ماشین پرسید: «کجا؟»
دکتر پاسخ داد: «سالن کنفرانس ساختمون «جم»
ماشین به حرکت در آمد و خیابان را ترک کرد.»
پرسش کلیدی در همین آغاز ذهن خواننده را درگیر میکند. ماجرا یا ماجراها ادامه دارد. دانشمندی به نام دکتر منوچهری در برج مرکزی «جم» که به وسیله دقیقترین ابر رایانه پیشرفته کنترل میشود، به گونهای که حتی وجود و عبور یک پشه را کنترل و در صورت لزوم دفع میکند، به ضرب چاقو کشته میشود. کوچکترین رد و نشانهای از قاتل پیدا نمیشود. دو جنایت دیگر هم اتفاق میافتد. به دکتر آریا و مأموران پلیس –به فرماندهی یک سروان(فرانک منیری) کارشناس ارشد امنیت ملی- از سوی رییس جمهوری مأموریت[هشدار و مهلت!] داده میشود که حداکثر ظرف 72 ساعت قاتل را پیدا کنند. دنیا، دنیای مجازی تمام عیار است و مجاز بر هر کس و هرچیز مسلط است. خبر میرسد که در مزرعهای خارج از شهر زنی –به همان شیوهای که دکتر منوچهری به قتل رسیده- کشته شده است. دکتر آریا و سروان فرانک و چند مأمور وارد کارزار میشوند:
«مأمور امداد روی تنه درختی نشسته بود و افق را نگاه میکرد. دکتر پرسید: شما آخرین نفری بودین که با مقتول صحبت کردین؟ مأمور به احترام دکتر و همراهانش بلند شد و گفت: بله قربان.
دکتر آریا پرسید: خانم حرفی هم زد؟
مأمور امداد پاسخ داد: یه سری حرفای نامفهوم زد. خیلی ترسیده بود. در مورد انتقام، روح اوژن، سگ لعنتی و این جوز چیزا!
دکتر آریا پرسید: به جایی اشاره نکرد؟
مأمور امداد پاسخ داد: چرا، به کنار اون تپه اشاره کرد که حالا پلیسا اون جا وایسادن.
افسر جوان به دکتر گفت: اون جلوتر خاک جابهجا شده بود. به نظر میرسد چیزی اون جا دفن شده. گفتم خاکو حفر کنن. ببینم چیزی هست یا نه؟
دکتر پرسید: خانواده ندارد؟
افسر جوان پاسخ داد: چرا، شوهر و یه پسر 9 ساله که چهار ساعت قبل از قتل از خونه خارج شدن.
دکتر آریا پرسید: کجا رفتن؟
افسر جوان پاسخ داد: بر اساس سوابق سامانه «جم» مسافرت رفتن. همسایهها هم تأیید کردن...»
هیچ نشانهای پیدا نمیشود. داستان با همان درونمایه دوگانه و در دو سطح ادامه پیدا میکند. بیهودگی تمام عیار جلوه موحش خود را در ناتمامی نشان میدهد. اما پایان رمان نامنتظره است و حکایت از درایت هنرمندانه نویسنده دارد. رمان شگفت «سه روز تا آغاز جهنم» را بیش از یک بار و دوبار میتوان و باید خواند.
این کتاب در شمارگان 500 نسخه به قیمت 12 هزار تومان زمستان سال گذشته از سوی انتشارات نشانه راهی بازار کتاب شده است.
نظر شما