نویسنده درباره این رمان نوشته است: «نکتهای که در این رمان مهم است و میتوان آن را زیربنای تمام داستان دانست این است که «هر آنچه میگویم ممکن است در این لحظه درست باشد و در لحظهای دیگر حتی همین امکان ناچیزی "درست بودن" را از دست بدهد. بر این اساس میتوانم بگویم که این داستان در مورد درستیِ چیزها، مقولات، پدیدهها، مفاهیم و... است که روزگاری درست بودهاند اما حالا حتی نادرست هم نیستند و شاید اصلاً نیستند.»
در بخشی از این رمان میخوانیم: «هوا سرد است. فرو رفتهام توی پالتوم و انگار که سرم خیلی شلوغ باشد، به کسی نگاه نمیکنم. صاف میروم آتلیه. امروز پیرمردی میآید تا ازش عکس بگیرم تا بفرستد آن طرفها، نگفت کجا؛ به من چه؟! برفی که دیشب میخواست ببارد و نبارید چند دقیقه هم پشت در آتلیه معطل بوده. دانههای برف از زیر در سُر خوردهاند تو. جلو در خیس بود، بوی خوبی میآمد؛ مثل غریبهای که از راه میرسد و آدرس جایی را که تو خوب میشناسی از تو میپرسد.
آن طرف خیابان پیرزنی زمین خورده. خریدهایش روی زمین ولو شدهاند. دانه دانه دارد سیب زمینیهایش را جمع میکند. میروم کمکش. در حال گذشتن از خیابان لیز میخورم و سر زانویم پاره میشود. پیرزن زیر لب چیزی میگوید، انگار فحش میدهد. اما نگاهم که میکند تنها میگوید «شلوارت پاره شد». میآورمش آتلیه که گرم شود. نشستهام کنار پنجره، رو به خیابان. منتظرم اتفاقی بیفتد که بروم نگاتیوهای دیروز را ظاهر کنم، چند تا چاپ هم دارم.
لباس کار تنم کردهام، سیگار میکشم و پیرزن دارد سر زانوی شلوارم را رفو میکند. بی دلیل با هم گرم گرفتهایم. تلفن زنگ میزند. قبل از اینکه برود روی پیغامگیر به پیرزن میگویم «مادر، این دخترمه، بهش بگو براش میفرستم». گوشی را برمیدارم و میدهم به او. میروم تاریکخانه و در تاریکی دنبال چیزی میگردم.
نه میخواهم کنارش سر ذوق بیایم و برایش شکلک دربیاورم، نه میخواهم این یادداشتها را نشانش بدهم، نه میخواهم کسی را که پشت به مجسمه شنی گرفتیم ببیند و نه اتاقش را که آخرین بار در درگاه آن ایستاده بود و میگفت «کاش بیای با هم بریم شنا». خیلی دوست دارم برگردد و ببیند که چربی سوزاندهام، شکمم تخت شده و صورتم استخوانی؛ تا بتوانم به شوخی بگویم «بهترین رژیم لاغری، جدا شدن از همسر!»
رمان «تجریش» نوشته زکریا قائمی در 187 صفحه، شمارگان 1000 نسخه و با قیمت 13 هزار 500 تومان از سوی انتشارات چشمه منتشر شده است.
نظر شما