سه‌شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۴ - ۲۲:۳۸
عباسی داکانی: ادبیات درخشان همراهی ادب نفس با ادب لفظ است/ سیمای علی(ع) در ادبیات معاصر

پرویز عباسی داکانی، شاعر و پژوهشگر معتقد است که ادبیات معاصر ما خالی از سیمای حضرت علی(ع) نیست اما آنچه ادبیات را به ادبیاتی درخشان تبدیل می‌کند ادب نفس است که باید در کنار ادب لفظ قرار گیرد.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- پرویز عباسی‌ داکانی، شاعر، پژوهشگر و مدرس دانشگاه است. از میان آثار او می‌توان به پاسداران غدیر (غدیر در شعر فارسی، بحث تحلیلی)، سماع سرخ ستاره‌‏ها (بررسی تحلیلی زندگی و آثار چند تن از شاعران شهید شیعه)، گزیده اشعار، شرح قصه «غربت غربت» سهروردی، «شرح گلشن راز» شاه داعی شیرازی، تصحیح دیوان جویا تبریزی، تصحیح گلشن راز شبستری و تصحیح کلیات سه جلدی بیدل (با همکاری اکبر بهداروند) اشاره کرد. با وی درباره نقش ادبیات دینی به ویژه سیمای حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) در ادبیات معاصر گفت‌وگو کردیم.
 
نویسنده‌ای مانند داستایوسکی با رمان‌هایی مانند «برادران کارامازوف» و «جنایت و مکافات» آموزه‌های دینی را به بهترین شکل به مخاطبان خود در سراسر جهان ارایه می‌دهد. گویی این نویسنده روح دوران خود را دریافته در آثارش نمایانده است. آیا ما در ایران نویسندگانی داشته‌ایم که چهره پیامبر اعظم(ص) همین طور امیرالمؤمنین(ع) را به درستی و البته در قالب ادبیات ترسیم کنند؟
شما در آسمان به سر می‌برید و من در زمین. باید ابتدا دید که مفهوم «مذهب» چیست؟ نویسندگان مذهبی در سراسر جهان طیف‌های مختلفی را شامل می‌شوند و برداشت از مذهب نیز مختلف است. شاید منظور شما مفهوم‌سازی‌های مذهبی باشد. تا به حال به این فکر کرده‌اید که چند نویسنده واقعاً مذهبی داریم و آیا داستایوسکی عمیقاً مذهبی بود؟ در ضمن مذهبی بودن به چه معناست؟ مساله دیگر این است که همه فکر می‌کنند به درستی تعریف درست و دقیق مذهب را می‌دانند یا خودشان انسان‌هایی مذهبی‌اند.
 
مفهوم درست و دقیق مذهب از نگاه شما چیست؟
بزرگان فلاسفه غرب گفته‌اند که کلمه «خدا» را به کار نمی‌بریم چون مفهومش مبهم است و برخی دیگر گفتند چون خیلی روشن است آن را به کار نمی‌بریم. شما مدام بگو مذهب و تا پایان عمرت نیز این کلمه را تکرار کن، آیا تبدیل به آدمی مذهبی می‌شوی؟ درعین حال ممکن است مادر من و شما به هیچ عنوان این حرف‌ها را بلد نباشد اما در دایره ایمان از من و شما بسیار جلوتر باشد. ما باید اول این موضوع را حل کنیم که چرا مدام هرای می‌کشیم و فریاد می‌زنیم.
 برخی روشنفکران ما این تئوری‌ها را مطرح کردند و گویی اگر مفهوم‌سازی‌های مذهبی برای آنها پیچیده‌تر و غامض شود بهتر است. بگذارید مثالی را مطرح کنم. در حال حاضر شما در زمینه فقه چند مساله قابل طرح دارید؛ کسی که کارش فقه است به شکل جدی آن را دنبال می‌کند؛ آیا می‌توان گفت که چون او بیشتر به این مباحث می‌پردازد از مادرش که با مذهب انس و الفتی دیرینه دارد مذهبی‌تر است؟ من می‌خواهم توجه شما را به این موضوع جلب کنم که مراد شما از مذهب روشن شود.
 
از نظر شما دین و مذهب چه تعریفی دارد و نویسنده مذهبی چه نویسنده‌ای است؟
به گمان من اطلاعات مذهبی صرفا به معنای مذهبی بودن کسی نیست. دین نیز یک امر چند مرتبه‌ای و دارای مراتب گوناگون است. حضرت علی(ع) دین‌دار است و معاویه هم دیندار است. اگر شما بخواهید پادشاهان مسلمان را تقسیم بندی کنید نمی‌توانید بگویید که معاویه مسیحی بود. اما آیا روح این شخص با اسلام فاصله نداشت؟
 
در تاریخ اسلام درخشان‌ترین اشخاص پس از پیامبر(ص)، حضرت امیرالمؤمنین(ع) است. آیا نویسندگان معاصر توانسته‌اند آن چهره را به درستی در ادبیات داستانی و شعر منعکس کنند؟
من باز می‌خواهم موضوع «مذهبی» بودن را روشن کنم. سخن من این گونه می‌تواند ادامه پیدا کند که چرا پیامبران آکادمیسین نبودند؟ آیا پیامبران دانشی داشتند یا بی‌دانش بودند؟
 
دانشی داشتند که با الوهیت در ارتباط بوده است.
پس دانش داشتند اما آکادمیسین نبودند. پس علمی هست که فرا گرفتنش آکادمیک و مفهومی نیست و فراموش نکنیم این علم از جنس انسان است.
 
می‌خواهید به مفهوم «دین» نزدیک شوید.
بله، این دین بر مبنای اخلاق و ساختن انسان به لحاظ معنوی است. اگر ما چنین فرمولی را قبول کردیم آن‌گاه می‌توانیم از علی(ع) سخن بگوییم. یعنی چهره علی(ع) را می‌توان در هر حوزه‌ای نگاه کرد چرا که ذوابعاد است. امام خمینی(ره) سخن جالبی را بیان کرده‌اند. ایشان اشاره داشتند که هر انسانی در چند بُعد تجلی دارد اما این‌که آدمی در تمام جوانب مرجعیت و کمال داشته باشد گویی تنها در وجود حضرت علی(ع) ظهور یافته است. آنچه علی(ع) را متمایز می‌کند آن قرب حقانی‌اش است. نسبتی با خدا دارد و چون تهی از خویش شده پر از خداست. مولوی در آخر دفتر اول مثنوی معنوی صحبتی درباره ایشان دارد و می‌گوید: «تو ترازوی احدخو بوده‌ای/بل زبانه هر ترازو بوده‌ای». ترازوهای قدیم دو کفه داشت و یک تراز وسط آن بود. مولوی می‌گوید امام علی(ع) میزان موازین است.
 
کنت لئون تولستوی داستانی دارد. کشیشی دید که سه عابد در جزیره‌ای‌ زندگی می‌کنند. با جماعتی به وسیله کشتی به دیدن آنها می‌رود و می‌بیند آنها چندان الهیات نمی‌دانند. آن سه عابد می‌گویند «ای خدایی که سه‌گانه‌ای، ما سه نفر را بیامرز» آنها فکر می‌کردند که پدر، پسر و روح القدس یعنی خدای سه‌گانه. کشیش به آنها یاد می‌دهد که بگویند «ای یگانه ما سه نفر را بیامرز». بعداً که کشیش در کشتی و در راه بازگشت است خوشحال است که آنها را هدایت کرده اما متوجه می‌شود که در شب مهتابی آن سه نفر روی آب می‌دوند. آنها به کشیش می‌رسند و می‌گویند ما یادمان رفت که تو چه گفتی. کشیش گفت «هرچه می‌خواهید بگویید بگویید، در واقع ما باید بدانیم که چه می‌گوییم نه شما!»
 
تقریباً تعبیری مانند موسی و شبان است.
تولستوی در این داستان می‌خواهد بگوید او در عوامی خودش کمالی دارد که آن کمال مختص آنهاست. آیا کشیش می‌تواند روی آب بدود؟!
 
کمال دین در دانش است یا کنش؟
می‌خواهم بگویم که اگر دانشی هم هست به اندازه‌ای است که ما برای اجرا و عمل کردن نیاز داریم و آن عمل این است که من خودم باشم. تمام عرفان این را می‌گوید که انسان، گمشده‌ای در خودش دارد که باید آن را پیدا کند. حالا تو مردش هستی آن را پیدا کن؟ اگر نیستی اجازه بده آن‌ که راهش را پیدا کرده به تو نشان بدهد و آن فرد کسی نیست جز علی(ع) است.
حافظ علیه رحمه می‌گوید: «قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن/ ظلمات است بترس از خطر گمراهی». وقتی می‌خواهد خودش را خطاب دهد می‌گوید: «حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق/ بدرقه رهت شود همت شحنه نجف». مثلا در جایی دیگر می‌گوید: «مردی ز کننده در خیبر پرس/اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس».
چیزی بالاتر از انسانیت سراغ دارید؟ بشر امروز قبله‌اش واژه «آزادی» شده است و مدام آن را تکرار می‌کند. آیا حالا همه آزادند؟ هم به معنای بیرونی و هم به معنای درونی؟ چرا ما در بیرون آزاد نیستیم. چون آدم‌هایی که در درون خودشان آزاد نیستند آزادی بیرونی ما را هم گرفته‌اند. پس هر دو به آزادی درونی بازمی‌گردد. چرا ظالمان و مستبدان و فاسدان آزادی را از دیگران می‌گیرند؟ چون خودشان آزاد نیستند چون آزادی به هر معنا مربوط به آزادی درون است. سعدی می‌گوید این آزادی را از خودت شروع کن. مولا علی(ع) می‌گوید: بزرگی انسان این است که هوای نفس خودش را در مشت دارد. مولوی وقتی درباره حدیث غدیر در دفتر چهارم می‌گوید: «زین سبب پیغامبر با اجتهاد/ نام خود وان علی مولا نهاد//گفت هر کو منم مولا و دوست/ این عم من مولای اوست//کیست مولا آنک آزادت کند/...». علی(ع) نماد آزاد شدن و آزادگی است. چرا علی(ع) فاشیست نیست؟ برای این‌که فاشیسم به خویشتن خواندن است در حالی که ولایت به خدا خواندن است. می‌گویند دستت را بگیر و با من بیعت کن و او می‌گوید نه، می‌خواهم دستت را بگیرم و تو را به خدا واصل کنم.
در قرآن کریم درباره حضرت محمد(ص) گفته می‌شود تو سیطره‌ای بر انسان نداری و فقط می‌توانی او را هدایت کنی. راه علی(ع) مگر راه پیامبر اعظم(ص) نیست؟ مگر راه پیامبر(ص) راه پیامبران پیشین نیست؟ اینجاست که می‌گویند «السلام علیک یا وارث آدم». سلام بر حسین(ع) که وارث حضرت آدم است. آیا اگر این وراثت مخصوص حسین(ع) است و مخصوص علی(ع) نیست؟ پس لابد هست. می‌گوییم یک وراثت باطنی و معنوی است که خداوند در قرآن می‌فرماید. خطی از آغاز تا انجام است و در این خط انبیا آمده‌اند که بشر را از ازل به ابد ببرند.
در این ره انبیا چون ساربانند ساربان همان پیشوای معنوی است. آیا راهی هست که پیشوا نداشته باشد؟
 
آیا این موضوعاتی که اشاره کرده‌اید تا به حال در ادبیات معاصر ما منعکس شده است؟ منظورم با تمام این جزئیاتی است که گفتید.
در کلیت ادبیات ما منعکس بوده است و مرحوم شبستری گفت انبیا مانند ساربانند و سید ما سالار گشته. یعنی محمد(ص) در پایان این سلسله راهنمایی نهایی را می‌کند اما پرسش این است که وقتی محمد(ص) وفات یافت آیا این رهایی به پایان می‌رسد؟ آیا قانون کافی است و اجرا نمی‌خواهد؟
 
قانون در اینجا چیست؟
قانون قرآن کریم است اما آیا اجرا نمی‌خواهد؟ مجری ما ولی خداست. نیاز به علی(ع) همیشگی است. از این سو همه بزرگان ادب ما مدح خاندان پیامبر را کرده‌اند. در دوران معاصر دو پدیده مهم برای ما ایرانی‌ها رخ داده که یکی از  آنها نسبت ما با غرب است. چون غرب‌زدگی در تمام ساحات و شئون زندگی ما جریان یافته و نفوذ کرده گویی ما باید تأیید دین خودمان و تأیید کلیت فرهنگمان را از غربی‌ها بشنویم. گویی آن غربی باید بگوید که علی(ع) خوب است تا ما او را قبول کنیم.
 
این موضوع چه ارتباطی با ادبیات ما دارد؟
ادبیات ما مصون از بحران غرب‌زدگی نیست اما بحران دیگر این است که ما قدری در برزخ به سر می‌بریم. یعنی میان سنت و مدرنیته قرار گرفته‌ایم. از این طرف رانده و از آن دست مانده‌ایم. برزخی یعنی نه دوزخی و نه بهشتی و این بدترین سرنوشت است و در تاریخ بشر بدترین لحظه‌ها لحظه‌هایی است که آونگ بین سنت و مدرنیته‌ایم. نویسنده‌های پیشین ادب نفس را بر ادب لفظ مقدم می‌داشتند. اصلاً ادبیات یعنی چه؟
 
ادبیات جایی شروع می‌شود که استعاره آغاز می‌شود. اگر بگوییم هوا سرد است علاوه بر جمله خبری ممکن است نوعی کنایه نیز در میان باشد.
قدما می‌گفتند اصل ماجرا ادب است. ادب به معنی اخلاق است. مولوی می‌گوید «از خدا جوییم توفیق ادب/ بی ادب محروم ماند از لطف رب// بی ادب تنها نه خود را داشت بد/ بلکه آتش در همه آفاق زد» این ادب را می‌گفتند ادبیات به معنای ادبیات. کسی که سراغ ادب لفظ می‌آید اول باید ادب معنا داشته باشد. از این‌رو ادب معنا هم زمانی به وجود می‌آید که جانت جان زیبایی باشد. زیبایی باید در نگاه تو باشد و روح زیبا پشت آن نگاه زیباست. پس باید اول ادب روح داشته باشد تا بعد سراغ ادب روح را بگیرد. می‌خواهم بگویم که انسان معاصر و اهل ادبیات معاصر بیشتر اشتغال به لفظ دارند تا اشتغال به معنا و معنویت. پس به قول مرحوم فروغ فرخزاد چگونه می‌توانید در جویی حقیر مروارید صید کنید.
استثناهایی هم که در قدیم موفق شدند مخصوص کسانی است که هر چه به معنویت نزدیک شدند به معنا تکیه زدند. من تا حدود زیادی سهراب سپهری را موفق می‌دانم چون معتقدم به ادب نفس نزدیک شده است. هر چه این توفیق بیشتر می‌شود این معنا بیشتر ظهور می‌کند اما این‌که فقط ادب نفس باشد کافی نیست. به قول قدیمی‌ها می‌گفتند دود چراغ بخورد. تعارف نداریم خیلی کار می‌خواهد تا نویسنده‌ای بزرگ تربیت شود. نویسنده فرانسوی گوستاو فلوبر در جایی گفته است من 70 بار رمانم را بازنویسی کرده‌ام. یعنی بزرگ‌ترین نویسنده جهان هم نمی‌گوید تکنیک به درد نمی‌خورد. تکنیک در واقع عرق ریزان روح است. چرا معجزه‌ای رخ نمی‌دهد چون کسی اهل عرق‌ریختن روح نیست.

اوایل انقلاب شعار زیاد بود و ما جوان بودیم. نویسندگان و شاعران درباری بودند. الآن وقتی با شما صحبت می‌کنم می‌گویم اگر درباری نبود از کجا باید نان درمی‌آورد و گذران زندگی می‌کرد. بزرگان ادبیات نمی‌توانند بیل بزنند و کارگری کنند. نمی‌شود مولوی کارگری کند. اگر حافظ پلیس مترو بود می‌شد حافظ؟ پس این هم در نظر داشته باشید که نوابغ حمایت‌هایی می‌خواهند تا تلاششان به بار بنشیند. یکی از عرفا می‌گفت پیشرفت حوزه به این است که اگر دو استعداد خوب می‌بینی به آن برسی تا بزرگ شود. بزرگی این گونه افراد بزرگی جامعه را به وجود می‌آورد. قهرمانان یک ملت آن ملت را بزرگ می‌کند. اگر شما بخواهید در حق قهرمانان ملتی اجحاف کنید در حق آن ملت ظلم کرده‌اید.

 
پیشینه این سوژه در خبرگزاری کتاب:
گفت‌وگوی محمدرضا سنگری، عبدالرحیم سعیدی‌راد، غلامرضا امامی، فاطمه راکعی، اکبر بهداروند، ابراهیم حسن‌بیگی، اسماعیل امینی، مصطفی رحماندوست، سعید شاپوری، حمیدرضا شکارسری، قدمعلی سرامی، محمدعلی گودینی، جواد محقق و محمدرضا سهرابی‌نژاد، سعید یوسف‌نیا و غزل تاجبخش یادداشت عبدالجبار کاکایی و کامران شرفشاهی را در این باره بخوانید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها