به مناسبت 14 مردادماه، سالروز صدور فرمان مشروطه
نقد و نظری به تفسیر آدمیت و کسروی از انقلاب مشروطه/ تحلیل کسروی از قیام خیابانی در پردهای از ابهام است
عباس خاکسار، پژوهشگر تاریخ در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده در نقدی به برخی آثار فریدون آدمیت از جمله «مجلس اول وبحران آزادی» و کتاب «تاریخ مشروطه ایران» اثر احمد کسروی به بررسی برخی آراء این دو مورخ در زمینه مشروطه پرداخته است.
به نظر من، خیمه و خرگاهی که آدمیت برای بنای ساختار این کتاب در بیان این مقطع تاریخی میسازد، به نوعی متاثر از نگاه و بینش محمود احتشامالسلطنه است. خیمه و خرگاهی، که با اهمیت دادن به سیاستمداری امینالسلطان (اتابک) و نقش وی در اعتدال امور در رابطه بین شاه و مجلس در زمان صدارت، و حمله و تخریب نیروهای انقلابی به قولی «افراطیون» در آشفته کردن اوضاع، برپا میشود؛ که به علت نبود انطباق منطقی با امور «واقع تاریخی» در آن زمان، در یک نگاه همه جانبه و برش تاریخی، به روشنی میتوان خلل و فرج درون این خیمه و خرگاه را نشان داد.
برای مثال آدمیت در این کتاب در نقد «امینالسلطان» و «افراطیون» معیاری یگانه به کار نمیبرد و به سادگی از گذشته امینالسلطان میگذرد و به صرف سخنانی از وی درباره تغییر موضعش نسبت به گذشته و تمایلش به مشروطه و یا در تائید سخنان کسانی در این رابطه از امینالسلطان، آب توبه بر وی میریزد و ضمن اشارهای بس کوتاه به گذشته غیرقابل دفاع او درحد «گذشتهای بد و گرانبار»، مبنا را بر تغییر حالش دانسته و همه را فرا میخواند که به امینالسلطان اعتماد کنند و منتظر معجزه وی در حل اختلافات و مشکلات بنشینند. آنهم در زمان و شرایطی که جامعه در التهاب سیاسی و انقلابی به سرمیبرد و محمدعلیشاه و دربارش هر روز به توطئهای تازه علیه مجلس دست میزنند و افکار عمومی از سیاهکاریهای امینالسلطان در گذشته خشمگین است و صدارت و رئیسالوزرایی وی را که به قول تقیزاده، نماینده مجلس «تمام امتیازات و ناموس مملکت را به باد داده است» و یا نماینده دیگری که «او را بزرگترین خائنین میداند»، بخشی از این توطئه دربار میدانند.
آدمیت در پرداختن به عملکرد امینالسلطان اغراق میکند
آدمیت در چنبره تحلیل تاریخی و سیاسی این دوران که بر برائت، تحول فکر و نقش امینالسلطان بنا کرده، چنان اسیر میشود که راهی جز نفی خود ندارد. آدمیت برخلاف منش تاریخنگاری خود که میگوید: «این شرط بزرگ همیشه باید مورد ملاحظه باشد که اهل سیاست را به ماخذ کردارشان نه ادعایشان بایستی مورد قضاوت قرار داد.» به تمام شواهد تاریخی در مورد عملکرد امینالسلطان در«گذشتهای بد و گرانبار»، پشت میکند و تحلیل تاریخی خود را نه بر بسترتاریخی «کردار امینالسلطان» در زمان صدارت وی در دوره ناصرالدینشاه و مظفرالدینشاه، بلکه بر اساس «ادعا و گفتار» این صدراعظم در تغییر حال و فکرش بعد از انقلاب و آمدن از اروپا، و «اینکه در برابر شاه استقامت میورزید» بنا میکند.
آدمیت از همین منظر دفاع از تغییر حال امینالسلطان، به عملکرد نیروهای انقلابی یا افراطیون با خشم میتازد و با «لومپن و عوامفریب خواندن» تقیزاده نماینده مجلس اول و نفی انجمنها و «بیفرهنگ و بیسر و پا خواندن مردم شهر» به منش اخلاقی خود در روایت تاریخ آسیب میرساند و چون میخواهد باقی بنای کار را با همین معیار (دفاع از امینالسلطان و نفی انقلابیون) تراز کند، ناگزیر از تعادل تاریخی در نگاه و نقد امور واقع تاریخی دور میشود. وی در این کتاب که آن را جلد دوم «ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران» میداند، در پرداختن به عملکرد امینالسلطان طی صدارت چهار ماههاش اغراق میکند و تصویری غیرواقعی در آرام کردن اوضاع عرضه میکند.
همچنین در مساله ترور و مرگ او، راه مبالغه را برمیگزیند. گویی که در جامعه پایگاهی دارد و جامعه از حادثه ترور و مرگ او متاثر است. امری که در روایت تاریخی احمد کسروی و یحیی دولتآبادی و مهدی شریف کاشانی و حتی ادوارد براون به گونهای دیگر آمده است و ترور و مرگ وی را گامی برای گشودگی راه انقلاب میدانند. در این زمینه میتوان از کسروی که نگاهی اعتدالی دارد، نام برد که مینویسد: «کشتن اتابک یک شاهکار بشمار است و چنانکه خواهیم دید این شاهکار دلهای درباریان را پر از بیم و هراس گردانید، جایگاه آزادیخواهان را در دیده بیگانگان والاتر ساخت، و پس از همه اینها، کارها را براه دیگری انداخته یک دوره نوینی برای تاریخ جنبش مشروطه باز کرد.» ص 451 کتاب «تاریخ مشروطه ایران»
آدمیت «خرد سیاسی» ما را مورد خطاب قرار میدهد
بیشک اگر مقایسه دقیقی بین نظرگاه آدمیت در کتاب «فکر دموکراسی اجتماعی» با کتاب «مجلس اول و بحران آزادی» صورت گیرد، این تمایز و تفاوت نگاه وی به شکل مشخص در رابطه با نیروهای انقلابی آشکار خواهد شد. تمایز و تفاوتی که پرسش برانگیز است. به گمان من، آدمیت در این کار آخر خود (که درسال 1369 تدوین شده است.) و نخستین و آخرین کتابی است که پس از انقلاب 1357 درباره مشروطه و انقلاب مشروطه نوشته است، جدا از یکی دو مقاله در این باره (که به نوعی وصیتنامه تاریخی و سیاسی او میتواند باشد) متاثر از فضای پوپولیستی انقلاب 1357 و حرکات افراطی دهه شصت و بعد از آن است.
او که انقلاب مشروطه را پشت سر یک دیکتاتوری طولانی بیش از پنجاه ساله پهلویها در برابر و در آخر حرکات پوپولیستی پس از انقلاب 1357 را در مقابل دیدگان دارد، میکوشد تا «خرد سیاسی» ما را مورد خطاب قرار دهد و ما و جامعه را از خطر لغزیدن به دام افراطگرایی و شعارهای احساساتی عوامپسندانه و بسیج نابهنگام تودهها در جریان انقلاب، که میتواند فاقد خرد و ظرفیتسنجی از توان تاریخی مردم باشد، بر حذر دارد. براین اساس در این کتاب برای ترویج سیاست اعتدال و تقبیح خشونت به آرایشی از تاریخ دست میزند که بتواند این پیام وی را برساند. آرایشی که در جاهایی میتواند تاریخی نباشد، اما پیامی را به دوش میکشد، که میتواند تاریخی باشد.
نگاه مدرن کسروی در اثر سترگ «انقلاب مشروطه ایران»
احمد کسروی با کار بزرگ و سترگ خود در تدوین کتاب ارزشمند «انقلاب مشروطه ایران» و جلد دوم آن «تاریخ هیجده ساله آذربایجان» یکی از گرانمایهترین متن را از وقایع تاریخ معاصر آن دوران، آنهم با نگاهی مدرن در اختیار ما قرار داده است. از این رو نگاه و نقد من تنها معطوف به نگاهش در مورد قیام یا به لفظ خودش «خیزش خیابانی» است و نافی آن ارزشها و کارهای سترگی نیست که از این چهره ماندگار تاریخی برای ما به یادگار مانده است. کسروی در تاریخ «هیجده ساله آذربایجان» در گفتار هفتم ص 858 تحت عنوان «داستانهایی که اشاره به زمینه برخاستن خیابانی دارد» سعی میکند نگاهی همه جانبه به خیابانی و خیزش او در تبریز داشته باشد. اما از همان آغاز به نوعی دچار سادگی در تحلیل و تسویهحساب سیاسی با خیابانی میشود.
او دلیل خیزش خیابانی را نه از درون تضادهای انقلاب مشروطه و مطالبات مردم و نقش تبریز در پاسداری از این انقلاب، بلکه ناشی از عومل بیرونی انقلاب بلشویکی روسیه و خطر نفوذ بلشویک در تبریز و... میبیند و به عومل داخلی هم اگر اشاره میکند به نوعی به خصلت خیابانی که مبارزه برای کسب قدرت است، اشاره دارد. کسروی در گفتار «هفتم تکراری در ص 865» با طرح پرسش: «اینکه خیابانی چه میخواست و چرا برخاست؟ مینویسد: ... این پرسشی است که میباید همراهان خیابانی پاسخ دهند، زیرا با وی همدست بودند، اما از آنان نیز پاسخ درستی در این باره نخواهیم شنید، زیرا خیابانی به آنان نیز سخن روشنی نگفته بوده، و اگر به برخی گفته بوده تاکنون به اشکار نکردهاند.»
پردهای از ابهام و ایهام در رابطه با قیام خیابانی
کسروی با طرح این پرسش و اینگونه پرداخت، مساله قیام یا خیزش خیابانی را از مقولهای تاریخی و سیاسی، به امری کاملا شخصی در حد او و یارانش تقلیل میدهد و پردهای از ابهام و ایهام در رابطه با قیام خیابانی مقابل دیدگان خواننده میگشاید. البته او در سطرهای بعد، خود به پاسخ برمیخیزد و با آنکه بر ناروشنی اهداف این قیام انگشت میگذارد در یک تناقض موضوعی، خودش به تعریف از این قیام مینشیند، قضاوت و تعریفی که در کلیت خود درست است اما کامل نیست. او در جواب به پرسش خود مینویسد: «آنچه ما میتوانیم گفت این است که خیابانی همچون بسیار دیگران آرزومند نیکی ایران بود و یگانه راه آنرا بدست آوردن سررشتهداری (حکومت) میشناخت که ادارات را بهم زند و از نو سازد و قانونها را دیگر گرداند. چنانکه در همان هنگام میرزاکوچکخان در جنگل به همین آرزو میکوشید. آنان نیکی ایران را جز از این راه نمیدانستند. از آنسوی خیابانی اینکار را تنها با دست خود میخواست و کسی را با خود همبازی نمیپذیرفت. نیز خواهیم دید که یکراه روشنی در اندیشه نمیداشت و چنین میپنداشت که چون نیرومند شود و رشته را بدست آورد هر نیکی را که بخواهد در توده پدید خواهد آورد.»
این مختصر ضمن اینکه بهترین وجه نگاه کسروی را به خیابانی دارد «آرزومند نیکی ایران و ..» بیبهره از ایراد نیست. اینکه «راه روشنی در اندیشه نداشت» و همچنین «همه را به دست خود میخواست» در تناقض با واقعیت تاریخی فکری خیابانی و عملکرد تاریخی اوست که من در بخش مربوط به جنبش خیابانی به شکلی مبسوط درباره شخصیت سیاسی، منش اخلاقی و عملکرد سیاسیش در مبارزه در صف انقلابیون تبریز علیه کودتای محمد علیشاه، بستن مجلس نخس، سرکوب انقلاب، حضورش در مجلس دوم، سخنرانی تاریخی او در مقابل التیماتوم روسیه و بعدها سرکردگی در قیام تبریز نوشتهام.
رنجیدگی کسروی از خیابانی و همکاری ناموفق سیاسی
در رابطه با نادرستی اینکه خیابانی «راه روشنی در اندیشه نداشت، میتوان گفت منش و بینش خیابانی در سه وجه دیدنی و قابل تحسین کردن است.
نخست تجددخواهی: خیابانی براین باور پای میفشرد که برای هر تحولی میبایست «نخست یک انقلاب فکری بوجود آورد» و مردم را برای شناخت حقوق مسلم اولیه آنها، آشنا ساخت. ضرورت پرداخت به اینهمه گفتار طی 101 سخنرانی در طی زمانی کمتر از شش ماه، گواه بارزی براین مدعاست. تاکید او در این سخنرانیها بر تغییرات جهان معاصر، ضرورت آشنایی با این تغییرات، برجسته کردن امر دمکراسی، نقش مردم در تعیین سرنوشت سیاسی خودشان، رهایی از قید و بند خرافات بازدارنده، مشارکت در سازمان و احزاب به عنوان نهادهای مدرن و تبعیت دین از سیاست و ... از شاخصههای این تجددخواهی است.
دوم: پایبندی او به «اهداف انقلاب مشروطه و قانون اساسی» و تلاش برای «از قوه به فعل در آوردن آن» از محورهای اساسی اندیشه و گفتارهای اوست.
سوم: گرایش رادیکال و دمکراتیک او، با اعتقاد به ضرورت ایجاد یک حزب سراسری منسجم از نظر بینش و ساختاری با انظباط آهنین، که چون اهرمی در گذار از یک اشرافیت فرسوده و سازشکار و خائن، به حاکمیتی ملی و دمکراتیک با سمتگیری تودهای؛ کار آمد باشد و از طرف دیگر مخالفت او با هرگونه ترور نظامی شخصیتهای سیاسی و مذهبی در امر انقلاب.
و اما اینکه کسروی میگوید، خیابانی «همه به دست خود میخواست» نیز با عملکرد خیابانی در تشکیل حزب و مشارکت فعال در حیات دوباره بخشیدن به فرقه دمکرات و کمیته ایالتی تبریز و ایجاد انجمنهای ایالتی و ولایتی در آذربایجان، بهویژه تشکیل کمیته نظارت بر انتخابات (که منجر به انتخاباتی سالم در آذربایجان در دور دوم مجلس شد.) نافی نگاه کسروی به شخصیت خیابانی است. به گمان من رنجیدگی کسروی از خیابانی و تقلیل او از شخصیت خیابانی ناشی از همکاری ناموفق سیاسی کوتاه مدتی بود که در تبریز باهم داشتند.
نظر شما