ابتدای این کتاب که در بیست و چهار بخش نسبتاً کوتاه ارائه شده، آمده «کتابی برای هرچه زشتی و پلشتی»؛ نکته دیگری که در این میان خودنمایی میکند ترتیب ارائه بخشهایی این کتاب است که ابتدا، چهار بخش پایانی این رمان (بخش یست و یک تا بیست و چهار) را ارائه کرده و پس از آن، بخشهای یک تا بیست آورده شده است.
«آواز داوود» ششمین اثر قاسم شکری در زمینه ادبیات داستانی است و «بوی خوش تاریکی»، «مارمولکی که ماه را بلعید»، «گانگستری از دیار حافظ»، «زخمی روزگار» و «نقص فنی» آثاری هستند که تاکنون از این نویسنده منتشر شده است. همچنین رمانی دیگر از وی با عنوان «همزاد» نیز مجوز چاپ دریافت کرده و به زودی از سوی نشر چشمه منتشر خواهد شد.
در بخشهایی از کتاب «آواز داوود» میخوانیم:
«نیم ساعت به همان حال کف قبر دراز کشیدم و به گذشته فکر کردم. چیز دندانگیری توی گذشتهام نبود، به غیر از چند تیله هفت رنگ، هزار تا کفتر کله ملقزن و کله ملقنزن، یک آفتابه سنگین مسی که تهش سوراخ بود و احتیاج به جوش کاربیت داشت و همیشه خدا بیکار و بیعار توی خاک باغچه افتاده بود، یک پنجه بوکس برنجی که پخهایش بس که به سنگ کوبیده بودم ساب رفته بود و به لعنت خدا نمیارزید، یک نانچیکوی سیاهرنگ نوارپیچی شده بدون زنجیر که حتی بروسلی هم نمیتوانست با آن کاراته بازی کند، سهتا جوجه خروس که با تیرکمون سیمی چشمهایشان را کور کرده بودم، یک خاطره گُنگ و مبهم چندش آور توی زیرزمین، یک سنجاق زنگزده میان دیزی آبگوشت.
یک جل الاغ هم داشتیم که مادر میگفت یادگار بابای خدابیامرزش است و خیلی هم خاطر آن را میخواست، ولی بابا یک روز دور از چشم او دادش به نان خشکی و به جایش نمک ید دار گرفت. بعد هم چو انداخت که اجنه آن را دزدیهاند تا روی گرده خرشان بگذارند. یک هفته تمام خانه ما شده بود محل تردد و رفتوآمد جنگیر و رمال و فالگیر. آخرش هم جل الاغ پیدا نشد...»
«چنارِ دیلاقُ و پیرِ خانهی ما، درخت لوبیای سحرآمیزی است که بر شاخ و برگش، قلعه گرازهاست. ماده گرازِ لاسی، همراه با تولههاش آن بالا لانه کرده و خرناسههاشان خواب و خوراک از من گرفته. پای درخت، پر شده از موی سیاه تنش. و تولههاش، شب تا صبح چه شیقهها که نمیکشند. کسی باور نمیکند که من صدای آنها را از بالای درخت شنیدهام جز خواهرم ناهید. تنها اوست که پای حرفهایم مینشیند و موقع شنیدن ریشخندم نمیکند. اصلاً خود او بود که اول بار، انبوهی موی سیاه ضخیم را به بلندای چند بند انگشت، همراه با تپالههایی بد بو، پای درخت چنار دید. ماجرا را که به دیگران گفتیم مسخرهمان کردند و گفتند خیالاتی شدهایم: «گراز؟ توی این شهر، آن هم بالای درخت؟!»
حتا مادربزرگ هم با آن کله گَرش مسخرهام کرد؛ و پدربزرگ که این اواخر عادت کرده تکهای روزنامه مچاله کند و درون حفره چشمانش، میان آن جمجمه رنگ و رو رفتهی صد و بیست ساله فرو کند.
و حالا کمین نشستهام گوشهای و بر و بالای درخت چنار را زاغ میزنم. بالاخره در طول شبانه روز، یک بار که باید پایین بیایند گرازها. پدربزرگ در این سرمای بیپیر که آدم لَهلَه میزند برای گرما و هرم دوزخ، لخت و عور میان حوض آب نشسته و یکریز با خودش حرف میزند و متیل میخواند. «رفتم به باغی... دیدم کلاغی ... کلاغِ زاغی... سرش بریده ... خونش چکیده...»
و مادربزرگ روی پشتبام دستشویی، تکیهداده به دیوار همسایه و از آن جا دزدکی، داخل حیاطشان را نگاه میکند.»
کتاب «آواز داوود» نوشته قاسم شکری در 164 صفحه، تیراژ هزار نسخه و با قیمت 12 هزار تومان از سوی نشر چشمه منتشر شده است.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره کتاب «آواز داوود» به لینک زیر مراجعه کنید:
نظر شما