کتاب «در راه» به ماجرای اسارت علی خسروینیک، میپردازد. این سرباز، نگاه تازهای به مساله اسارت داشته که این کتاب را در نوع خود ویژه کرده است.
راوی کتاب درباره انگیزه خود برای نگارش خاطراتش در کتاب «در راه» نوشته است: «تدوین آن حدود یک سال و نیم به طول انجامید. معترفم که از هنر و فن نویسندگی بیبهرهام. آشنایی با جناب آقای سعید علامیان را توفیق کامیابی برای خود میشمارم. قلم ایشان به غایت روان و گیراست و با آنکه سبک ادبی را نمیشناسم، باید بگویم قلم آقای علامیان در میانه راه به نحوی بارز ذوق و انگیزه مرا تهییج و به ادامه کار ترغیب نمود. در ایام بازداشت در اردوگاه صلاحالدین کتابی خواندم به نام «آسایشگاه زنان» به قلم خانم «ترسکا تورس TERRESCA TORRESS» عضو ارتش آزادیبخش فرانسه در دوران جنگ دوم جهانی. در جایی از کتاب مطلبی مرا بسیار متأثر کرد. برگردان آن را بدون شرح به نظرتان میرسانم: «چرا همواره از فردا صحبت میکنیم و هرگز از امروز؟ از امروز برای فردا چه باقی میماند؟ آنهایی که از جنگ و اردوگاهها شکست خورده بازمیگردند؛ بیماران و نسلی جدید، پرورده دست دنیایی که در آن قهرمانسازی تأکید بر ارتکاب قساوت، دروغ و کشتار میکند. از امروز برای فردا چه باقی میماند؟ آنهایی که با دشمن همکاری کردند، بزدلها و بیتفاوتها. این است دنیایی که لاجرم از خرابههای فردا برخواهد خاست.» تلاش کردم با ملاحظاتی، گوشهای از آنچه که به یادم مانده را بگویم. هرچند که زبان و بیانم الکن و نارساست.»
بنا بر آنچه علامیان در مقدمه این کتاب آورده است، «در راه» با بیان ساده و بیتکلف، تصویری از یک جوان دهه 50 و پس از انقلاب را ارائه میدهد که میتواند نماینده شماری از جوانان آن روزگار باشد. دوران خدمت سربازی نیز با وجود زودگذر بودنش، خاطرات فراموش نشدنی را برای هر جوانی به جا میگذارد؛ اما سرباز زمان جنگ، علاوه بر آن، حرفهای دیگری برای گفتن دارد، بهویژه اگر راوی، کسی مثل علی باشد و نخواهد نکتهای از حقایق را بر مخاطبش بپوشاند. او صادقانه از وحشتی صحبت میکند که در چشمهای همدورهایهایش هنگام اعزام به جبهه دیده است که انگار برای کشته شدن میرفتند.
بخش اصلی «در راه» خاطرات سالهای اسارت علی خسروینیک است. نگاه او به اسارت و اردوگاه، نگاه یک زندانی است؛ با این دید که، زندانبان میتواند با زندانی احساس همدردی داشته باشد و زندانی به زندانبان اعتماد کند، فارغ از اینکه زندانی و زندانبان از دو ملیّت مختلف و حتی در حال جنگ باشند. او در واقع تابویی را میشکند؛ اینکه با یک عراقیـ به مفهوم دشمن در حال جنگـ سلام و علیک کند، اشلونک (چطوری) بگوید و با او دست بدهد! و از تهمتها نهراسد. خسروی در قضاوتش راجع به آدمها، ملیت و لباس را نادیده میگیرد. از نظر او ممکن است در باطن سرهنگ عراقی، فرشتهای را دید و در عملکرد یک ایرانی، دیوی بدسرشت را مجسم کرد. او برای هر دو اینها، مصادیقی دارد و در خاطراتش از آنها یاد میکند.
در صفحه 166 کتاب میخوانیم: «تقلید عراقیها از ما، فقط در مورد حبانه نبود؛ کمکم، فرهنگ ما درباره لباس و غذا هم به آنها منتقل شد. لباسی که به ما میدادند، معمولاً اندازه نبود. خودمان لباسهایمان را اندازه میکردیم. در ارتش ایران هم همینطور بود؛ با این تفاوت که در اردوگاههای عراق نخ و سوزن، بهخصوص نخ، کم بود؛ لباس را میشکافتیم، از نخ لباس استفاده میکردیم و پاچه شلوار را تنگ میکردیم؛ بهخصوص خط شلوار را ریز میدوختیم. حتی خیلی از بچهها شبها لباسشان را تا میکردند و زیر پتو میگذاشتند که صبح اتو داشته باشد.
فرمانده اردوگاه؛ دو سه روز بعد از توزیع لباس آمد و پرسید: پس چرا اینها لباسهای نو را نپوشیدند؟ گفتند: پوشیدهاند. پرسید: کو؟ گفتند: تنشان است. پرسید: لباسها اندازهشان بود؟ گفتند: اینها خودشان اندازه کردند. پرسید: اتو از کجا آوردند؟ گفتند: زیر پتو میگذارند، صاف میشود. پرسید: مگر اینطوری اتو میشه؟ بعد که از نزدیک خط اتو دوختن بچهها را دید، از فردایش هر سرباز عراقی که به مرخصی میرفت، ملزم شده بود خط اتو را بدوزد و لباسش را اندازه کند.
قبل از این، در فرهنگ آنها تعریف نشده بود لباسی که از ارتش میگیرند، اندازه کنند؛ همانطور گل و گشاد میپوشیدند؛ عین رپهایی که شلوارشان در حال افتادن است. فقط این فانوسقه بود که شلوار را نگه میداشت. لباس اندازه کردن را از ما یاد گرفتند؛ نه آستینها، نه سرشانهها، اندازه نبود. لباس به تن اینها واقعاً گریه میکرد. یادم هست، نگهبانی میگفت که وقتی از پادگان بیرون میروم، مردم از لباسم تشخیص میدهند که نگهبان اردوگاهم. سربازهای اردوگاه نسبت به سربازهای بیرون اردوگاه، شاخص بودند؛ از اینکه لباسشان اتو داشت، خط اتوی لباسها را با دوخت ریز میدوختند، پوتینهایشان را واکس میزدند و لباسهایشان را میشستند.
خاطرم هست، زمانی که به اردوگاه رمادی رفتم، اسرایی که از اردوگاه موصل آمده بودند، لباسشان بسیار خوشقواره بود و جلب توجه میکرد. از آنها شنیدیم که این ابتکار دو سه نفر بوده که هنر خیاطی دارند. نام یکی از آنها محبی بود. آنها حتی از نماینده صلیب خواسته بودند که برایشان چرخ خیاطی بیاورند. من محبی را بعدها در اردوگاه صلاحالدین دیدم و دانستم که افسر نیروی دریایی است. او خیاط زبردستی بود و در اردوگاه ما به کار خیاطی مشغول شد.
در طبخ غذا هم عراقیها از ما تأثیر گرفتند. یک تکه گوشت گاو به اندازه یک کیلو را میانداختند داخل دیگ، آبپز میکردند و میخوردند؛ شاید نمک میزدند؛ ولی نه ادویهای، زردچوبهای، دارچینی، فلفلی، برنجی، زعفرانی، اصلاً نمیدانستند معنی اینها چیست. آنها از وقتی که پیاز و سبزی را ممنوع کردند، مریضی زیاد شد و بالاخره حاضر شدند به آشپزخانه، برای ریختن توی غذا، پیاز بدهند. بچههای آشپزخانه هم پیاز را سرخ میکردند و هنر آشپزی به خرج میدادند. طوری شده بود که فرمانده اردوگاه از غذایی که به واحدشان میدادند، نمیخورد؛ میگفت جیره مرا بدهید اردوگاه بپزد. طبع غذا خوردن نگهبانهای داخل اردوگاه عوض شده بود. نگهبان میآمد از بچهها میپرسید این غذا چهطوری پخته شده؟ دستور آن را میگرفت و برای مادر یا زنش میبرد.»
«در راه» با شمارگان دوهزار نسخه، قطع رقعی، 400 صفحه و به بهای 125هزار ریال از سوی انتشارات شرکت چاپ و نشر بینالملل روانه بازار نشر شد.
نظر شما