نشست نقد و بررسی مجموعه شعر فرزاد کریمی برگزار شد
شریفی: «مرگ» در لحظههای شاد «فعلاً بدون نام» هم حضور دارد
فیض شریفی پژوهشگر و منتقد ادبی در نشست نقد و بررسی مجموعه شعر «فعلاً بدون نام» سروده فرزاد کریمی گفت: ابعاد اسطورهای در لحن و زبان و سبک و موتیفهای مرگ و کهنالگوی زن در این مجموعه بسیار فراوان است. حتی در لحظههای بهظاهر شاد اثر نیز، مرگ حضور دارد.
در آغاز جلسه و در پاسخ به پرسش رضیه انصاری، فرزاد کریمی قدری درباره زمینههای جدید تحقیقیاش سخن گفت و دلایل تغییر این زمینه از شعر نو و کتاب تحلیلیاش، «روایتی تازه بر لوح کهن» به داستان پسامدرن ایران و از روایتشناسی و نشانهشناسی به تحقیقات بینارشتهای ادبیات و فلسفه اشاره کرد.
در این نشست فیض شریفی به وجود زبان ساده نوشتاری در کنار زبان آرکاییک در شعرهای مجموعه شعر «فعلاً بدون نام» اشاره کرد و دیگر ویژگیهای این اشعار را چنین برشمرد: از دو عامل عاطفه و تخیل، نقش تخیل در شعرهای کریمی پررنگتر است و رؤیازدگی شدید از شاخصههای این اشعار است. تکگویی درونی، ورود شاعر به دنیای درونی داستان و گاهی نافرمانی شخصیت راوی از مؤلف، ازجمله تکنیکهای روایی موجود در شعرهای این مجموعه است. ابعاد اسطورهای در لحن و زبان و سبک، و موتیفهای مرگ و کهنالگوی زن در این مجموعه بسیار فراوان است. حتی در لحظههای بهظاهر شاد اثر نیز، مرگ حضور دارد و به ما اشاره میکند. مورد بعدی درباره شعرهای این مجموعه، دوپارگی است. حضور یک آنیما و یک آنیموس.
وی ادامه داد: در این جا با معشوقی طرفیم که در آغاز سیاهچشم و در پایان با چشمهای زیتونی است و راوی به هیچ وجه این معشوق یا فرشته عذابش را نمیکُشد چون اگر کشته شود، زمانی سر بلند میکند. به نظر من این زن میتواند فرهنگ ما باشد با تمام ضعفها و محاسن آن. جالب است که این معشوق تبدیل به فرامن میشود. راوی یا عشق افلاتونی به معشوق دارد یا عشق اروتیکی و این همان شخصیت دوپاره شاعر است.
فیض شریفی افزود: مورد بعدی ساخت اسطورههای نمادین است. این اسطوره با لحن سرزنشگر، گاهی حماسی، گاهی حق به جانب، همراه با رویهای تغزلی است. اسطورههایی که شاعر ساخته، اکثراً اسطورههای ارزشمندی هستند که تن به ظلم نمیدهند. هنجارگریزی هم در این شعرها وجود دارد. مهمترین این هنجارگریزیها، گریز از هنجار دفترهای شعری است که مرتب بیرون میآید و همه با یک زبان حرف میزنند و همه با یک شکل صحبت میکنند.
این هنرمند تصریح کرد: شعرهای کریمی فضای سانتیمانتال ندارد و احساسات آن زودگذر نیست. به نظر من اگر کسی میخواهد این مجموعه را نقد کند، باید کتاب اول شاعر، روایتی تازه بر لوح کهن را بخواند. مورد بعدی جهان سیال و متغیر است که هیچ گاه بر یکی از دو قطب خیر و شر قرار نمیگیرد. شاعر نوعی تفکر رهاییبخشِ ویلیام بلیکی دارد، یعنی رهاشدن از واقعیت سمج و اسارتبار موجود، که من در جاهایی این نگاه عرفانی را نمیپسندم. کریمی شاعری مردهباز و گوتیک است. فضای شعر او، فضایی سوررئال است. مدام میخواهد معشوق را به ما نشان بدهد اما این کار را انجام نمیدهد. گاهی یأس مفرطی در کار اوست. گاهی خبر را به بستر جاری زمان پرتاب میکند، درست وسط واقعه، نه پیش از آن و نه پس از آن.
همچنین دکتر حمیدرضا شعیری نیز با انتقاد از یکشکلی دفترهای شعری که منتشر میشود، گفت: شباهت بسیار گفتمانهای شعری چنان است که سخن گفتن درباره آنها دشوار است و میتواند در جایی به یک بنبست تحلیلی ختم شود و این شباهت چنان است که چهبسا یک نقد یا یک تحلیل برای بسیاری از آنها کفایت میکند. اما مجموعه شعر فعلا بدون نام ویژگیهایی دارد که آن را از دیگر دفترهای شعری متمایز ساخته است و من قصد دارم درباره این ویژگیها صحبت کنم.
شعیری درباره کارکرد زبان در شعرهای این مجموعه گفت: کار زبان ایجاد رابطه است. یکی از رابطههایی که من در این متن به آن رسیدم و بسیار برجسته است، رابطه غالب و مغلوب است یعنی من غالب یا من مغلوب، توی غالب یا دیگری غالب و دیگری مغلوب. در این متن، راوی بسیار تلاش کرده تا دیگری را در فضای خود قرار دهد ولی این موفقیت شکل نگرفته است. راوی ما از نوع راوی موفق نیست که توانسته باشد دیگری را از آن خود کند. در این رابطه من و دیگری، راوی به عنوان من، کسی است که همواره در معرض حمله و تهاجم قرار دارد. بنابراین راوی، راوی مغلوب است و در بسیاری موارد «دیگری»، دیگری غالب است و بنابراین راوی همواره کمک میطلبد، همواره میخواهد و بعضی جاها حتی ملتمسانه میخواهد.
شعیری پس از آن به نشانهشناسی اثر پرداخت و وضعیت راوی را در آن تحلیل کرد. وی راوی در شعر کریمی را «من»ی تکهتکه و گسسته دانست که هیچگاه امکان تشکل و یکپارچگی نیافته است. بهزعم وی، راوی در چند شعر متوالی سعی در احیا و بازسازی منِ خویش دارد، اما سرانجام این تلاش نیز با شکست روبهرو شده، وضعیت روبه زوال او همچنان حفظ شده است. پس از این است که شاعر به ناگهان فضای کارهای خود را تغییر داده، از تأکید بر من، به تأکید بر اسطوره پرداخته است. در این جا ما یکباره از این جریان دور میشویم، از این همه شکستگی و تکهتکه شدن و خردشدن و انقطاع، وارد اسطوره و تاریخ میشویم. سؤال این است که آیا گذر به تاریخ و اسطوره جهت بازیابی خود است؟ آیا جهت التیام است؟ آیا جهت نجات است؟ آیا به جهت به شهادت گرفتن تاریخ است؟ آیا پناه بردن به اسطوره راه بازسازی و راه تجدید حضور است؟
رضیه انصاری در ادامه بحث حمیدرضا شعیری گفت: راوی این سیکل را نمیبندد و به آغاز برمیگردد و میگوید: «این قصه را باید از سر نوشت». انصاری در ادامه این پرسش را مطرح کرد که با توجه به این که همواره نقد یک رویکرد ثانویه است و در این جا تمام شعرها به صورت یک متن در نظر گرفته شد، این سؤال پیش میآید که با توجه به زمان طولانی سروده شدن این شعرها و باتوجه به نظامی که دکتر شعیری گفتند که راوی در چالش است و متن، متن مقاومت است و این سیکل به مکان اول خود برمیگردد، فکر میکنید این فرایند چقدر خودآگاه بوده و چقدر ناخودآگاه؟
کریمی در جواب این سؤال گفت: این شعرها حاصل سه سال کار من بوده و مجموعهای از برگزینشهای کارهای این سال. چند شعری که دکتر شعیری گفتند و پرسیدند که چرا ادامه پیدا نکرده، طی چند روز متوالی سروده شد. یعنی هجمهای که بود از نظر روانی و عاطفی، در پنج یا شش روز متوالی اتفاق افتاد. شاید یکی از دلایل گسستی که آقای دکتر اشاره کردند، همین بوده. این فرایندی بوده که فکر نمیکنم به خودآگاهی رسیده بوده باشد. یکی از نگرانیهای من هم در این زمان این بود که کسی که خوانده میشود با کسی که روایت کرده میشود اگر یکی باشند و اگر یک شخصیت باشند، کار بیهودهای است. درباره گسستی که دکتر شعیری مطرح کردند، این میتواند محصول چند عامل باشد. یکی از این عوامل میتواند ممیزی باشد. چهبسا شعرهایی در این میان بود که الان وجود ندارد و میتوانست کاتالیزوری باشد در این فضا. اما چرا بعد از شکستن راوی و تکهتکه شدنِ من به سراغ اسطوره رفتم، اسطورههایی که به شکل جدیدی بازآفرینی شده است. درواقع این جا اسطورهزدایی داریم، اسطورهشکنی داریم.
وی ادامه داد: باز هم اسطورهها منِ تکهتکه هستند. شهرزاد دیگر آن شهرزادی نیست که بنشیند و قصه بگوید، قصه هزار و یکم را که گفت، او را به بازار می برند و میفروشند. یا مثلاً سیاوش، آن سیاوشی نیست که حاضر باشد از آتش عبور کند تا پاک بودنش را اثبات کند، سیاوشی است که سودابه را میخواهد. درواقع آن منشکنیها در قالب اسطورهشکنی نمود پیدا کرده است. شاید شاعر از منشکنیها و راویشکنیهایش خسته شده و این شکستن را به قالب اسطوره برده است. اسطوره شکسته شده همان راوی است. به جای آنکه من شکسته شود، اسطوره شکسته میشود، منتها آن اسطوره، اسطوره قدرتمندی نیست که غیر قابل شکست بوده، رستمی است که تیر اسفندیار کورش کرده است؛ یعنی بازهم همان ویژگی شکست را دارد، همان ویژگیِ من شکست خورده را دارد نه ویژگی یک دیگری شکست خورده، ویژگی یک اسطوره که اسطوره بودنش به شکست ناپذیری اوست.
نظر شما