او که نماینده انجمن سلطنتی ادبیات و ارائه مقالات با موضوع سیاست و ادبیات در نقد کتاب نیویورک (New York Review of Books) ، «نیویورکر»، «گاردین» لندن و نشریه نقد کتاب لندن است میگوید: «پافشاری بر خلق هنر برای هنر ممکن است خبرگان و اهل فن را هدف گرفته باشد اما در اصل توصیف کننده سرخوردگی هنرمندان در جذب مصرفکنندگان تازه به دوران رسیده است. در آغاز قرن 19 میلادی اگر نگوییم ناآگاه به قوانین، به موعظهگران سطح بالای یک هنر مقدسگونه بدل شدند – جایگزینی برای ایدههای ماورای طبیعی در جامعهای فارغ از مذهب. «شیلر» (Schiller)، شاعر آلمانی خداشناسی اعظمی از یک مذهب یکتاپرستانه را ارائه کرد و مدعی شد که هنر برای رشد قابلیتهای منطقی و اخلاقی در بشریت لازمه اساسی است. شاعران – پیامآورانی از این دست چون «لرد بایرون»، «آدام میکیویچ» (Adam Mickiewicz)، «ویکتور هوگو» و «ساندور پتوفی» (Sandor Petofi) با بلندپروازی جوامع سیاسی نوینی را متصور بودند. آنها بر این باور بودند که شاعرانگی، حداقل به اختصار آنچه را رخ میدهد میسازند.
اما پس از آن، رهایی از سیطره اشرافیت و روحانیت کلیسایی و ادغام شدن آنها با جامعه مصرفی، موجب پیدایش روابط مبهمی میان طبقه خلاق جهان مدرن شد. فناوریهای نوین در صنعت چاپ و روزنامهنگاری چندگانه انسانهای ارزشمندی را از میان چند رماننویس به ظهور رساند؛ نویسندگانی چون «چارلز دیکنز» و «ترولوپ» (Trollope). مخاطبان هنر از میان طبقه متوسط تازه به وجود آمده پدید آمدند هرچند، بعدها به شکل دمدمیمزاج و بهطور گستردهای «هنرستیز» (Philistine) – اصطلاحی آلمانی در دوران قرن 19 میلادی - تبلور یافتند. برخی هنرمندان احساس کردند که بهسوی رفتاری متوازن کننده بیمعنی سوق داده میشوند با کسب پول و تشویق بیشتر از حامیان جدید؛ بورژواهایی که به ساده شنیدن و سهل خواندن، بدون ایجاد شرم از دوری از آزادی خلاقیت خود، تمایل داشتند.
موسیقیدانان و شاعران بهطور ویژه خود را در میانه خواستههای بازار هنری هدایت شده توسط ناآگاهان و بیسلیقهها، زخمخورده و رنجور یافتند. در «خیالات گمشده» (Lost Illusions) نوشته «انوره بالزاک»، شاعر و نویسنده بنام فرانسوی کشفی دردآور را افشا میکند؛ اینکه کتابها برای ناشران همچون شبکلاه نخی برای پارچهفروشان میماند؛ کالاهایی که باید ارزان خرید و چون جنسی گرانقدر فروخت.
«تئوفایل گاوتیر» (Theophile Gautier)، روزنامهنگار حوزه صنعت و البته شاعری توانمند هنگامی که در سال 1836 میلادی در آنچه نخستین اعلامیه جامع هنر برای هنر شناخته میشود نوشت که «هیچ چیزی حقیقتا زیبا نیست مگر آنکه بیثمر باشد»، شاید نوعی توجیه پوزشطلبانه از کارهای بازاریپسند خود بوده باشد.
با وجود این، خشمگینترین هنرمند – شورشی شاید «ریچارد واگنر»، موسقیدان بوده باشد؛ کسی که هنرستیزان بورژوای راحتطلب علاقهمند به اپرا را بهعنوان مسببین تمامی پلیدیها معرفی کرد. او اظهار کرد: «میخواهم تمامی قدرت زورمند، قانون و مالکین را خرد کنم.» طی انقلابهای 1848، «واگنر» به آتش زدن سالن اپرای خود در شهر «درسدن» (Dersden) متهم شد. «گوستاو فلوبر»، شاعر و رماننویس، مناقشه با بورژواها را با افزودن محتوایی رهبانی به هنر زاهدانه خود تغییر داد. «توماس مان» بر تصویری خشک درباره انزوای ناگزیر هنرمند تمرکز کرد؛ او در «تونیو کروگر» (Tonio Kroger)، یکی از چند داستان خود درباره موسقیدانان و نویسندگان عذابدیده نوشت: «او که باور دارد میتواند تک برگی را از درخت برگبوی هنر بدون پرداخت هزینهای از زندگی خویش بچیند در اشتباه است.»
امروزه این موضوع ممکن است کمی احساساتی بهنظر برسد. تنش قرن نوزدهم میان هنرمند و جامعه اقتصادمحور زمانه بهطور گستردهای در کشورهای ثروتمند به محاق رفت. هنرمندان در آمریکا و اروپای غربی سهمی هر چند اندک را با ملتهای خود به اشتراک گذاشتند؛ ثروت و قدرت. بنیانهای عظیم مالی، جوایز و عضویت در سازمانها جهد و تلاش هنری را به یک فرصت دموکراتیک تبدیل کرد: هنر در خدمت هنرمند و نه در خدمت هنر.
هشدارهای «مان» در جایی دیگر تجلی یافت: در کشورهایی که هنر و هنرمند از سوی ضروریتهای اقتصادی و یا جوششهای سیاسی تهدید شد.
حتی برخی کشورهای دموکراتیک کمبیش واقعی از حکومتهای هنرستیز و ضدروشنگری در رنج هستند. وزیر فرهنگ اسرائیل (رژیم اشغالگر قدس) تهدید میکند، در صورتیکه هنرمندان وفاداری خود را به حکومت نشان ندهند، از آنها حمایت مالی نخواهد کرد. در هندوستان و ترکیه هنرمندان و متفکران آزادیخواه به طور بنیادین به مقابله با رژیمهای منافی هنر برخاستهاند. بهنظر میرسد خود هنر در چنین رویکردهای خصمانهای حق انحصاری است برای یک تمایز و امتیاز اجتماعی؛ با وجود این هنر باید برای چیزی والاتر از هنر شکوفا شود.»
«ریوکا گالچن» یکی از اعضای هیات انتخاب جایزه بینالمللی ادبی «ویلیام سارویان»، بنیاد نویسندگان «رونا جف» و جایزه ادبی برلین است. آثار داستانی و غیرداستانی او در سال 2010 یکی از 20 اثر از میان 40 نویسنده آمریکا شناخته شد.
رمان او که با نام «آشفتگیهای پیرامونی» (Atmospheric Disturbances) در سال 2008 منتشر شد و دومین اثر این نویسنده، مجموعه داستانهایی با عنوان «ابداعات آمریکایی» (American Innovations) در سال 2014 به بازار آمد. کتاب آخر وی «کارگران کوچک» (Little Labors) امسال منتشر خواهد شد. وی میگوید: «از آنجایی که طول میکشد تا هنری خلق شود، خالقان آن اغلب نعمت زمان خود هستند.
«دیروقت بود؛ من پس از خواندن اخبار به دلیل فشار خون پایین به تختخواب رفته و مطالعه را آغاز کردم؛ «مجموعه اشعار» اثر «زبیگنو هربرت» (Zbigniew Herbert) که اغلب هنگامی که کتاب را باز میکنم شعری با عنوان «سنگریزه» (Pebble) میآید::
سنگریزه
موجودی کامل است
همسنگ با خود
مراقب محدودیتهای خویش
پر شده بهقت
با معنای سنگریزهای ....
سردی و گرمایش آن
فقط بهحق است و پر از متانت *
ابیات تقریبا چون تکهای از یک یک فلسفه خوانده میشوند؛ و یا معادلهای از اثبات ریاضی. اگر چه شاعر در لهستان 1924 میلادی متولد شده است، نکات مشهود مستقیمی درباره حزب «نازی» آلمان یا جامعه کمونیستی که او در آن میزیست، در این شعر وجود دارد؛ و یا حتی درباره شغلهایش، بیماریش، عشقهایش و یا غذاهای باب میلاش.
«هنر در خدمت هنر» ممکن است اصطلاحی باشد برای چیزی که وقتی به درون مینگریم پدید میآید؛ چیزی با روال کاری و مواد اولیه درون خودش به جای نگاهی به بیرون. ممکن است چیزی باشد که در آن تمایل به شکل، علاقه به جهانی بزرگتر، یا عدالت اجتماعی و یا هر نوع محتوایی را در سایه خود قرار میدهد.
از زمانی که هنر همچون «هنر در خدمت هنر» قابل طبقهبندی شود بهطور معمول و غیرمستقیم تمایلات به کسب درآمد، جذب مخاطب بیشتر و یا سهلالوصول بودن را موجب و عزیز همگان میشود. و به دلیل اینکه تولید هنر زمان میبرد، خالقان آن اغلب نعمت زمان خود هستند – عموما ثروتمند و گاهی فقیر؛ با این وجود راهی وجود دارد که طی آن هنر در خدمت هنر، در آن را به روی تمامی مردم و بیشار اقوام باز میکند.
نیمه بعدی شعر «سنگریزه» تغییری در دورنما و احساسات دارد:
پشیمانی عظیمی را حس میکنم
هنگامی که آن را در دستانم میگیرم
و جسم ارزشمند آن
با گرمایی اغواگر آکنده میشود
- سنگریزهها نمیتوانند رام شوند
تا پایان به ما مینگرند
با دیدگانی سرد و بسیار شفاف **
پشیمانی که شاعر با در دست گرفتن سنگریزه حس میکند در خوانش نخست برخلاف انتظار بهنظر میآید؛ در اینجا یک سنگریزه سرد ارزشمند است در حالی که حرارت دست شاعر – گرمای بشری – همچون «گرمایی اغواگر» توصیف میشود. پس از 6 قطعه شعری نگاه کردن به سنگریزه، این شیء به ما نگاه میکند؛ «با دیدگانی سرد و بسیار شفاف». سنگریزه چون حیوانات (و البته انسان) با آن چه ما به آن میدهیم رام نمیشود.
«هربرت» بر این باور است که هنر مسئولیتی اخلاقی را بر دوش دارد. چگونه این موضوع از «سنگریزه برمیآید، از شعری که همدلی ما را نسبت به هیچ گروه و یا موقعیتی برنمیانگیزد؟ «سنگریزه» بیشتر درباره راه فکر کردن میگوید تا خود سنگریزه. بیشتر چون تفکر و یا الگویی درباره دیدن است تا دیده شدن. از این روی، همچون قانون جاذبه و یا نسبت محیط دایره به شعاع آن، این شعر از یک نظر ویژه و انتزاعی است.
یک سنگریزه میتواند چون خشمی در یک ساحل درنظر گرفته شود؛ و یا چیزی که آرامش آن را میتوان در نتیجه امواج در پس امواج در نظر آورد. در حالی که به نظر میآید از منظر اخلاقی ارزشمند است که برای افزایش همدلی گام برداریم – یکی از وجوه بسیار مورد ستایش آن – این روش بهسادگی میتواند احساسات ما را برانگیزد اما این احساسات را تداون بخشد. هنر در خدمت هنر از گرمای اغواگر اجتناب میکند؛ غیرقابل اهلی شدن اما نظم پذیر است.
هنری که به طور مستقیم احساسات ما را درباره رویدادهای معاصر هدایت میکند، حتی هنگامی که نیتی درست دارد، همچون هنری تاریخ مصرفدار، فسادپذیر و بیشتر اوقات به اشتباه تعبیر میشود. «هربرت» به ما راحتی اطمینانبخش و یا شفاف را ارائه نمیدهد. الگویی که او بهدست میدهد الگویی است که با دیگر الگوها جذب نمیشود؛ بهجای آن تلاش در ارتقاء تصورات را پیشنهاد میکند. این روزها من اشعار «هربرت» را بیش از عبارات و تصاویر صرفا احساسی ببینم، الگویی از تفکرات اخلاقی میشناسم.
is a perfect creature
equal to itself
mindful of its limits
filled exactly
with a pebbly meaning. . . .
its ardor and coldness
are just and full of dignity
** I feel a heavy remorse
when I hold it in my hand
and its noble body
is permeated by false warmth
— Pebbles cannot be tamed
to the end they will look at us
with a calm and very clear eye
نظر شما