شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۷
خاطرات امیرشاپور زندنیا را در کتاب «ایران فرزند» بخوانید/ تئوری انسان تاریخی منشی‌زاده برگرفته از کتاب‌های لنین بود

کتاب «ایران فرزند؛ خاطرات امیرشاپور زندنیا» با تیتر فرعی ناسیونالیسم انقلابی از حزب سومکا تا ماجرای تیمور بختیار به کوشش کاوه بیات اختصاص به شرح فعالیت‌های ناسیونالیستی در ایران دارد. سطوری از این کتاب به بیان ماجرای خبر روزنامه الاهرام مصر درباره رئیس‌جمهوری اصفهانی در عصر پهلوی دوم پرداخته است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «ایران فرزند؛ خاطرات امیرشاپور زندنیا» با تیتر فرعی ناسیونالیسم انقلابی از حزب سومکا تا ماجرای تیمور بختیار به کوشش کاوه بیات به بیان مبانی نظری و جنبه‌های سازمانی نوع دیگری از ناسیونالیسم در ایران می‌پردازد.

کتاب در 9 عنوان «گام‌های نخست»، «ناسیونالیست‌های انقلابی»، «حزب سومکا»، «بعد از 28 مرداد»، «ماجرای تیمسار قرنی»، «شرکت نفت»، «تلاش‌های تیموربختیار»، «زندان قزل‌قلعه» و «آزادی» تنظیم شده است.

مطرح کردن نژاد خالص، کاری غیرعلمی و غیرواقعی

بیات در «مقدمه» درباره جمع‌آوری خاطرات زندنیا می‌نویسد: «در اوایل دهه 1370 با امیرشاپور زندنیا آشنا شدم، البته نام او را پیش‌تر نیز شنیده بودم. در چارچوب دوره‌هایی که او با گروهی از دوستان خود (از جمله دوست مشترک بهرام نورانی) داشت، این آشنایی به دوستی تبدیل شد و از روی لطف پذیرفت هفته‌ای یک روز به دیدار او بروم و شرح زندگانی خود را به صورتی اساسی‌تر از جوانب جسته و گریخته‌ای که در آن دوره‌های دوستانه بدان اشاره می‌شد، بیان کند. این کار حدود پانزده جلسه به طول انجامید و در مجموع به یک گفت‌وگوی چهارده ساعته منجر شد که در پانزده نوار کاست ضبط شده است.» (ص 11)
 
«گام‌های نخست» عنوان نخست کتاب است که با اشاره به دوران کودکی، رشد فکری و فرهنگی زندنیا آمده است: «پدرم فردی بود که به طور ذاتی ایران و ایرانی را دوست می‌داشت و به تاریخ ایران علاقه‌مند. از وقتی که بچه بودیم برای ما به کمک نقشه و تصاویر تاریخی راجع به تاریخ ایران صحبت می‌کرد. از کلاس چهارم ابتدایی با تاریخ مرحوم مشیرالدوله پیرنیا آشنا بودم و کتاب‌های دیگری نیز می‌خواندم. همه روزنامه‌هایی را که پدرم به خانه می‌آورد مطالعه می‌کردم. از جمله مجله‌ای که سیف آزاد چاپ می‌کرد به اسم «ایران باستان» که مبلغ ناسیونالیست سوسیالیست‌های آلمان هیتلری بود. کلاس ششم ابتدایی را در بندرعباس تمام کردم. یکی دو بار در انجمن پرورش افکار آنجا سخنرانی برایم گذاشتند و راجع به تاریخ و تمدن ایران سخنرانی کردم.» (ص 15)
 
فصل دوم «ناسیونالیست‌های انقلابی» نام دارد که نویسنده درباره تاریخ و تمدن ایرانیان آورده است: «به هر حال ما عقاید نژادی نداشتیم و معتقد نبودیم نژاد خالص در هیچ جای دنیا وجود داشته باشد. در ایران هم اقوام مختلفی می‌آمدند و رفتند. ملت ایران تاریخ و فرهنگی باستانی دارد که کمتر ملتی چنین گذشته‌ای را به لحاظ قدمت دارد. این فرهنگ در بسیاری موارد با فرهنگ کشورهای اروپایی مشترک است. مثلا از طریق زبان‌شناسی می‌توانیم بفهمیم که عادات مشترکی با آنان داریم. به نظر من مطرح نمودن نژاد خالص، کاری غیرعلمی و غیرواقعی است و نباید تأکید و اصرار بر آن داشت.» (ص 33)
 
مقاله داریوش همایون با امضای پیراهن سیاه

راوی در همین قسمت با اشاره به اتفاقی که در خلال یکی از سخنرانی‌های حزب توده رخ داده، می‌گوید: «کریم‌پور هم آنجا رسید و اصرار داشت سخنرانی کند. به هر حال ما هم برای این که جنجالی شود از فرصت استفاده کرده و اصرار کردیم که کریم‌پور بالا برود و سخنرانی بکند. توده‌ای‌های دانشگاه آقای سوادگر و اتابکی و عده‌ای دیگر سعی کردند او را پایین بکشند و نگذارند صحبت کند. کریم‌پور خودش هم تصمیم گرفته بود کاری کند و آن روز قفلی آورده بود که به در بانک شاهی بزند. جمعیت نگذاشت کریم‌پور سخنرانی کند و بعد از تمام شدن برنامه و متفرق شدن جمعیت، کریم‌پور با قفلش دم در مجلس بود. فقط آن جمعیت 600، 700 نفری اوباش در آنجا حضور داشتند. کریم‌پور وقتی آن‌ها را می‌بیند، قفل را درمی‌آورد و شروع به نطق کردن می‌کند. آن‌ها هم منتظر همین بودند، می‌ریزند و کریم‌پور را به قصد کشت می‌زنند، حدود دو ساعت کریم‌پور را زدند. کریم‌پور بالاخره خودش را از یکی از این شیشه‌هایی که کف خیابان هست انداخت به داخل زیرزمینی نجات پیدا کرد. این واقعه درست روز 14 بهمن 1327 اتفاق افتاد.» (ص 45)
 
در فصل سوم با عنوان «حزب سومکا» درباره برخی عقاید منشی‌زاده می‌خوانیم: «به هر حال می‌خواستیم آدم‌هایی طبق تئوری منشی‌زاده بسازیم، او می‌گفت ما می‌خواهیم انسان چهار بعُدی بسازیم، یعنی انسان تاریخی که با اِشعار تاریخی باشد؛ ایرانی علاوه بر زندگی در زمان و حال و در مکان، یک زندگی در زمان تاریخی هم داشته باشد، یعنی آدم تاریخی باشد. این تئوری مال شخص منشی‌زاده بود و آن را تبلیغ می‌کرد. البته بنده فکر می‌کنم چون منشی‌زاده کتاب‌های لنین را زیاد می‌خواند ملهم از حرف‌های لنین بود که او هم انسان‌تر از نوین می‌خواست بسازد. منشی‌زاده هم، چنین برداشتی داشت که گاهی هم توی روزنامه‌ به آن اشاره شده است.» (ص 126)

«بعد از 28 مرداد» به طور مبسوط در فصل چهارم کتاب بررسی شده درباره برخی فعالیت‌های مطبوعاتی اعضای آن آمده است: «منشی‌زاده نامه‌ای از زندان خطاب به داریوش همایون نوشت، که من آن نامه را دارم، به او گفت سرمقاله‌ای با این مضمون نوشته شود؛ به موسولینی اشاره و گفته شود که رفتن شاه خیلی خوب شد، چون در حکومت جمهوری ما راحت‌تر می‌توانیم حکومت را سرنگون و تصرف کنیم. داریوش همایون هم با امضای پیراهن سیاه این مقاله را نوشت و در روزنامه سومکا چاپ کرد. این روزنامه روز 28 مرداد منتشر شد و بلافاصله هم فرستادم نسخه‌های آن را جمع کردند.» (ص 143)

ماجرای رئیس‌جمهوری اصفهانی در روزنامه الاهرام مصر

عنوان فصل پنجم «ماجرای تیمسار قرنی» است و در سطوری از آن در رابطه با افراد مشکوک در اطراف خانه منشی‌زاده می‌خوانیم: «در همان تاریخ من احساس کردم منزل دکتر منشی‌زاده تحت نظر است، چون آمدم آنجا دیدم که عده‌ای به صورت دانشجو حدود هفت ـ هشت نفر در نقاط مختلف خیابانی که به کوچه خانه منشی‌زاده منتهی می‌شد، در جاده قدیم شمیران و نزدیک محل سابق ساواک و نزدیک دهنه سربازخانه عشرت‌آباد و سینمای مولن‌روژ نشسته‌اند. زیر درخت‌ها درس حاضر می‌کنند که آن موقع نه وقت درس حاضر کردن بود نه آن خیابان جای این کار بود. من مشکوک شدم، آمدم و به منشی‌زاده گفتم که مثل این‌که خانه شما تحت نظر است و بهتر است که احتیاط شود.» (ص 188)
 
«شرکت نفت» در فصل ششم گنجانده شده و راوی با طرح ناآشنایی ملیون به برخی اصول مبادله نفت می‌گوید: «ملیون چندین اشتباه کردند. از جمله افرادی که تز ملی شدن نفت را از اول تعقیب می‌کردند مرحوم مهندس حسیبی در رأسشان بود و به اصطلاح کارشناس این آقایان بود. بنده اعتقاد دارم که آن‌ها به هیچ‌وجه کار کارشناسی راجع به نفت نکردند و اصلا با مسائل نفت و بازار بین‌المللی نفت و حتی ساده‌ترین مساله نفت که قیمت‌گذاری آن است اطلاع و آشنایی نداشتند. چون بنده با این‌ها جلسه داشتم و در آن جلسه از آن‌ها پرس‌وجو کردم، متوجه شدم اطلاعاتی درباره نفت ندارند. این‌ها مکزیک را سرمشق قرار دادند. در دوره رضاشاه چند رمان چاپ شده بود، نویسنده یکی از این رمان‌ها آقای آنتوان زیشکا بود که ظاهرا اهل چکسلواکی بود؛ جنگ مخفی برای نفت، مثلا نوشته بود که فلان جاسوس کمپانی آمریکایی از داخل چادر رضا شاه بیرون آمد و در شب فلان عملیات را انجام داد. آقای حسیبی مرتب در نطق‌هایش در مجلس از مطالب این رمان نقل قول می‌کرد. دیگر توجهی به این امر نداشتند که این کتاب اصلا سندیتی نداشته و فقط یک اسکاندال و یک اثر جنجالی روزنامه‌ای بود.» (ص 214)
 
فصل هفتم به «تلاش‌های تیموربختیار» اختصاص دارد. زندنیا در این مجال ماجرای رئیس‌جمهوری اسلامی ایران آورده است: «بختیار آقای موسی را می‌فرستد به پاریس که در سوربن درس بخواند و دوره الهیات ببیند چون فارغ‌التحصیل مدرسه منقول و معقول تهران بود و ضمن این که دکترای الهیات می‌خواند، از دست طلبکارها هم در امان بود. طلبکارها در ایران رفتند و حکم توقیف اموال این آقا را گرفتند و چون فرانسه بود تقاضای استرداد او را کردند و مدارک را هم فرستادند که او بدهکار است. او آمد پیش بختیار که چه کار بکند، ما راهنمایی‌اش کردیم که یکی پلاکی بزند در محل اقامتش در پاریس با این عبارت: رئیس‌جمهوری اسلامی ایران و اسم خودش را هم بگذارد روی آن و جزوه‌ای هم چاپ کند، که خیلی کوچک 20 ـ 30 صفحه حاوی فحش رکیک به خانواده پهلوی و آن جزوه را بفرستد برای مقامات مختلف و مدرکش باشد که یک استاتوس سیاسی دارد. اتفاقا یادم است که روزنامه الاهرام (چون آن موقع ناصر با ایران دعوا داشت.) با تیتر درشت چاپ کرده بود رئیس‌جمهوری اصفهانی‌های ایران که خلط کرده بود اسم آیت‌الله اصفهانی را با این که او رئیس‌جمهوری اصفهان است. در اوپک روزنامه الاهرام را می‌آوردند و ما می‌‌دیدیم. عرب‌ها آن شماره را آوردند به ما نشان دادند و گفتند که ظاهرا در مملکت شما رئیس‌جمهوری هم پیدا شد.» (ص 252)
 
بنی‌صدر، یزدی و قطب‌زاده عضو ک. گ. ب

«زندان قزل‌قلعه» در فصل هشتم به بیان زندانی شدن زندنیا در رابطه با ارتباط با تیمور بختیار پرداخته، در سطوری از آن آمده است: «در تمام سال‌های قبل از این انقلاب این مساله هم شایع بود، همه روزنامه‌نویس‌ها و آن‌هایی که با ما سروکار داشتند خیال می‌کردند که بنده از رؤسای کل ساواک هستم، مقام امنیتی این را گفت و آن را همه جا شایع کردند. حتی خود ساواکی‌ها هم فکر می‌کردند که بنده با آن‌ها هم دست بودم. در حالی که هیچ‌کدام از این حرف‌ها حقیقت نداشت. اگر من بختیار را لو دادم، چرا او را به ایران نیاوردم؟» (ص 292)
 
فصل پایانی «آزادی» نام دارد که در صفحاتی از آن در رابطه با برخی افراد جبهه ملی می‌خوانیم: «وقتی از شاه پرسیدند، مجله پاری‌ماچ یا شاید اکسپرس بود اگر اشتباه نکنم، یک مقاله‌ای نوشته بود و از شاه سؤال کرده بود، نظرت درباره بنی‌صدر و یزدی و قطب‌زاده چیست؟ او گفت تا آنجا که به من گزارش دادند این‌ها مأمورین ک.گ.ب هستند و بنده این [مقاله] را در جریان انقلاب ترجمه کردم و دادم به تراب سلطان‌پور در روزنامه بختیار چاپ کرد. وقتی چاپ شد شاپور بختیار که هنوز نخست‌وزیر نشده بود، به من تلفن کرد و گله‌ای از من کرد، گفت تراب سلطان‌پور به من گفت تو این را دادی، چرا؟ آقای بنی‌صدر عضو جبهه ملی است و با ما کار می‌کند و تو نمی‌بایست مقاله‌ای می‌دادی که در آن درباره او بد گفته شده.» (ص 336)

کتاب «ایران فرزند؛ خاطرات امیرشاپور زندنیا» با تیتر فرعی ناسیونالیسم انقلابی از حزب سومکا تا ماجرای تیمور بختیار به کوشش کاوه بیات در 384 صفحه، شمارگان یک‌هزار نسخه و به بهای 28 هزار تومان از سوی نشر نامک روانه بازار کتاب شده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها