شعر فراسپید یکی از جریانهای فعال این روزهای ادبیات ماست، به همین منظور گفتوگوی مفصلی را با فرزاد میراحمدی در ارتباط با شعر فراسپید داشتیم که در ادامه میخوانید.
بنیانشناسی فراسپید به چه گونهای اتفاق میافتد؟
الف: نگاه کروی و عدم تعیین:
نگاه دایرهای تخت است و دو بعد دارد، نگاه کروی از مجموع نگاه دایرهها حاصل میشود و سه بعد دارد و هر بعد در جهات فراوان در حال چرخش است؛ مثلا دستان خورشید تبلور زندگی است، حال ببینید «خور....شید همین آفتاب.. ه خودمان که زن بود و دستان نو.....ررا نو نه می کرد برای بلورها...» چیزی شبیه لوور که موزه بود همزمان در زمان شدن با زبان شکل میگیرد در یک بند یا یک تصویر شعری در چند بعد به واژه و نقشش میپردازد. شکست نحوی مجاز استعاره پارودی سیالیت سبب میشوند نگاه ما در زمان و بعد نگنجد در نوع دیگری از کرویت در فراسپید خوانش به دیدار می رسد. «شب چقدر شب شده»، این بازی در متن شعر سبب میشود تا سادهترین واژگان در تنیدگی سایر شگردها به تصور دیدار برسند نه شرح خوانش نگاه کروی یک نگاه سینمایی است که چشم دوربین میچرخد و میبیند اما قضاوت نمیکند.
«میبیند، بیرحمانه درد میبیند، عشق میبیند و زندگی را میبیند»، پردازش را به مخاطب میسپارم اما در عین این بیقضاوتی در گوشهای چشم سیستم است و مولف است. میگوید من مولف هستم اما در نقش مخاطب (نگاه برشتی) در جایی هذیان مینویسد چون مولف میخواهد، خیال میکند و رویا دارد اینجا تصاویر حاصل زبانپریشی است اما به محض بیداری یا خروج از رویا دوباره نقشش عوض میشود، اینجا سرعت سبب گشته است که متن همزمان در زمان و با زمان به زبان بپردازد چون زبان است که نوشتار شده. مولف در آن واحد «تو ای پری» میشنود یا غزلی از حافظ را به یاد میآورد، تیپهای متعدد را میبیند با پایگاه اجتماعی زبانی خود پس پرسوناژهایش را به بازی میگیرد در همان لحظه مفاهیمی را در زبان پرسونا میکند، این دالهای متراکم پشت سرهم مدلول را گیج میکنند مخاطب در شعر وارد میشود نقش دلخواه خود را با دیالوگها و لوکیشن محیط میپذیرد، از بازی خارج میشود، از مولف میپرسد، به متن باز میگردد، پرسوناژها از جنس آدمهای زنده هستند تاریخ را میدانند از گسست تا پیوست تاریخ نگران میشوند، میخندند، چرخشهای متمادی در دور نمیچرخد، زنجیرهای از تکاپو شاید و ای کاشها شکل میگیرد عین بودن تاویل قدش کوتاه میشود، تا ببیند داستان به کجا ختم میشود چون داستانی نیست روایتی نیست و هست، اینجا یک تجلی سرعت زبان و زمان شکل میگیرد که بعد جایش تنگ میشود، اساسا شکل نمیگیرد و ژلهای میماند.
حضور منهای که میشود آنها، اوها، شایدها، کسی و چرا و چقدر باشد به گونهای که صفت، قید، اسم و فعل، نقش متفاوت دارند چون در این بودگی به بازی شوخی وارد شدهاند، این چرخشها در تصاریف و ارجاعات نحو شکنی صرف نیست، جانبخشی نوین است در دهن کجی به قراردادها که بخشی از این چرخش در کنار مولفههای قبلی، همزمان سبب میشود نگاه ما تخت نباشد، زاویهدار نباشد، نگاه یک دیدارکننده از یک وضعیت با حضور مولف که سهم مخاطب بودن را ایفا میکند، خودآگاه ما من متن یا من مولف نگاه ماست در اکنون جامعه که طبیعی است آگاهانه وعمدی و شبیه بیداری و روز ناخودآگاه ما، دنیای خواب و رویاهای ماست و شبیه شب، نگاه کروی در بین شب و روز در زمان است تا همزمان ببیند اما ناخودآگاه محصول دادهها و رسوب خودآگاه است، پس ناخودآگاه اینشتین با طالبان متفاوت است.
ب: نگاه کروی گفتوگومندی:
باختین در دیالوژیسم میگوید «گفتوگومندی در رمان اتفاق میافتد» و شعر را در تکگویینگاری قرار میدهد اما این امر در فراسپید کاملا متفاوت است. چندگفتاری یا تیپبندی گفتاری در شعر متجلی میشود، من دانا یا مولف غالب از روایت در تصریف اول شخص یا دوم شخص و سوم شخص به گفتمان روایتها میپردازد و این امر در چند گونه شکل میگیرد. در ابتدا باید گفت بهرهگیری مستقیم از پرسوناژ در متن و استفاده از نوع تیپ و متناسب با آن نوع زبان. بهطور مثال وقتی من راوی با من مخاطب در متن به من سوم شخص با مای متکثر در دیالوگ قرار میگیرند، در رفتار غریب با زبان هرکدام، نوع تیپ و پایگاهشان را در متن تکثیر میکنند با این تفاوت که از مولفههای شعری بهره گرفته میشود.
این چند گویی سبب میشود ژانر داستان و نمایش در شعر قرار گیرند اساسا این اتفاق حضور به دلیل سرعت چرخش نگاه است در دیدار کروی، انگار سکوی زندگی نمایش اجرا میکند. این دیالوژیسم سبب چند صدایی میشود البته در فراسپید چند صدایی بسان چند صدایی مرسوم نیست، مانند چند صدایی از چند زبانی (چند گویشی) زبان غالب اقتدار، زبان فرودست و زبان بینابینی. در کنار اینکه چند صدایی در عدم مرکز مداری نمود داشت بازهم همزمان از این امر که معنا در یک شکل اسپیرالی قرار میگیرد و چند لوکیشنی (منظور تداعیها نیست یا سیالیت معنا به دلیل تغییر لوکیشن)، یعنی متن عملا محیط فیزیکی را واقعی جلوه میدهد تا سبب حقیقت مانندی شود. این شگرد سبب میشود که منطق مکالمه در کنار تنیدگی سایر مولفهها همچون پرسوناسازی متن در قالب پرسونا نوعی سیماچه میسازد. این الگو البته جعلی است و متن را با این پرسونا که در بعضی شعرها مانند موتیف عمل میکنند، تکرار میشوند تا یک بازی در معنا با معنا شکل دهند. پس پرسونا که دریافت متن با دیالوژیسم حرکت را شکل میدهد، همزمان هم کاراکتری است در گفتمان دیالوگ هم نیست و در عمل پرسوناژ است و بازی میکند.
نگاه کروی ریزماتیک وگفتوگومندی، چه نقش اساسی و پایه در فراسپید دارد؟
در نگاه غیرخطی، نگاه ما افقی سیال، عدم تمرکز، خودجوش، مولکولی، انبوه، متکثر همزیستی، سازگار و انعطافی است که در قبال نگاه سفت، خطی، متمرکز، مکانیکی، تحمیلی و ناهمزیستی قرار میگیرد. سطوح هموار و ناهموار و نگاه دلوز وبارت در این خصوص در خوانش مولتراپ ریزماتیک 1994 را در تولد اینترنت میتوان جست؛ به گونهای که در اکنون زیست ما حضور سرعت ( لینک شدگی و لوکال شدگی) سبب ایجاد این اتفاق و ظهور این فرم شعری (فراسپید) است. اینجاست که نگاه فراسپید نگاه درختی نیست و نگاه ریزوماتیک بیشتر به این نحله نزدیک است. این گفتار بازهم بدین معنی نیست که باید این نحله را در یک تعیین جست؛ برخورد ریزماتیک نوعی رویکرد است برای برخورد با این گونه متنها از دهها رویکرد دیگر؛ اما برمیگردم به چند صدایی و دیالوژیسم. از منظر باختین و تجلی آن در شعر حافظ، طنز، رویکردهای اجتماعی و پرسونا شدگی در مفهوم سیماچه (اگو) و پرسوناژ سازی در مفاهیمی چون (رند) شبه واقع در شعر حافظ متجلی گشته است. به عبارتی میتوانیم بگوییم منطق مکالمه در متن فارسی قدمت طولانی دارد و امر فوق بر خلاف نظر باختین است، که تنها در رمان امر فوق را قابل تجلی میبیند. فراسپید با درک به اینکه در عصر ابر رسانه و فرا دیجیتالیسم و با نگاهی موشکافانه به متن بومی خود چند صدایی را در گسترش چند زبانی، چند گویشی، تیپنگاری و چند ژانری در زبان و با فهم اقتدار زبان و خروج از نرمهای این اقتدار در شعر معیار جهت توسعه زبان را با بهم ریختن قاعده بازی گامی تازه میپندارد.
تقطیع نقطهای و سطری مجال این مهم را در اتوماتنویسی روان ساخته است و شگردها دراین تنیدگی پیشنهاد بهی را به شعر فارسی میدهند اما زمان و زبان و بعد؛ اساسا زمان در شعر فراسپید فاقد بعد است، اینکه تعاریف فیزیکی را در کرویت نگاه بکار بگماریم، شاید از منظر پوزیتویستی قابل اثبات یا انکار باشد اما نگره غالب در این نحله بیحجمی زمان در زبان است در طول و عرض و ارتفاع را می شود محاسبه کرد اما در سرعت لیز خوردنهای زبان در زمان نمیشود حجمی را متصور شد چراکه پرشها به حدی سریع هستند که پلکانها باعث توقف که ناچار نقطهها این نشانههای سریع و ساده به شکستها به سیالیتها به تداعیها یاری میرسانند تا متن اکنون دچار تاخیر و تعمد و تحکم نگردد. کرویت در عین رهایی گرداگرد نگاه نه 360 درجه دایره بلکه در بی حجمی زوایا میچرخد زاویه قابل اندازهگیری است واین یعنی تعیین کرویت، یعنی یک چرخش به مساحت زندگی در هندسه نااقلیدسی که حیرانی است ودیدار و پدیدهها.
نقش زیباییشناسی جریان شعر فراسپید چیست؟
اینکه این نحله مدرن است یا پست مدرن جای دیگری برای بحث میطلبد اما این نحله محصول هیجان زمان، سرعت زبان، تغییر و تعلیق رابطه های زمان و زبان است پس به تبع آن تجلی در زبان نمود این اتفاق بیرون زبانی است به قول ویتگنشتاین، هنر میتواند شی را تغییر دهد در غیر اینصورت هر نوشتار بسان سایر نوشتارها تکه شی است در هستی پس هنری نمودن واژگان در سیستم نشانههای زبانی است که امر هنری را شکل میدهد زیبایی شناسی در شعر کلاسیک اساس را بر حکمت نشانی یا کشف وتجلی حقیقت گذاشت، هر چند تمهیدات تعقیدی هر از گاهی متن را به پیچیدهگویی میرساند اما کشف حقیقت را زیبا میپنداشتند شعر مدرن در ابهام آفرینی سخن از زیبایی میگفت که هرازگاهی زیبایی را بایسته است زیر پردهای از ابهام جست ،هنر پست مدرن از عدم حتمیت سخن به زبان میآورد، فراسپید به زعم بنده، زیبایی شناسی برزخ است نوعی وهم شفاف، از حقیقت میگوید و گریز میدهد، با تمهیدات ادبی سخن میگوید و دریک هجو گریز میزند، ابهام میآفریند و ابهام را در یک فضای آیرونیک به بازی میکشاند. به عبارتی فراسپید زیبایی شناسی عصر ابر رسانه و فرا سرعت است انگار همه زیباییها در پرشها زیست میکنند.
زیبایی نشان داده میشود اما درک زیبایی به عهده مخاطب است. «همه تهرانم درد می کند» یا «تند تند باورم کن بوسه دیر میشود» و نمونههای منتشر شده از شاعران این دوره شعری، اینکه زیبایی تغییر کرده حرف گزاف است اما نوع نگاه ما یا من مخاطب یا من مولف در این سرسامی نشانهها دگرگون شده (هیپوگرام) شعر فراسپید شعر سیلان اتومات پدیدههاست بسان زندگی تند و سریع. نگاه به عشق، به موسیقی، به سینما، به نقاشی و به رمان، نگاهی اپلیکیشنی است انتخابها متنوع گشته، رابطهها مارک شدهاند لطافتها ویترینی این دنیای ابر رسانه سبب گشته که شعر در هنر بودنش را با گذشته تقسیم کند این یعنی دچار تمهیدات ادبی شدن به ناآگاه بیتی از فردوسی یا ترانهای از بنان بخشی از نمایش شکسپیر یا دارو فروشان ناصر خسرو و یا آلودگی هوا یا مرگ یک پلنگ در اندونزی؛ ما اندیشه نیستم شکلی از یک اپلیکیشن فرار و منظم از زبان و ساخت بیزبانی و بنیان شکنی یک طور حادثه در کسری از ثانیه فرم شعری فراسپید زیبایی را معرفی نمیکند. برایش طبقهبندی را متصور نیست زیبایی در این سرعت گونهای اهلی بومی درنده از شکل است که شی را به نوع و جنس را به شکل میبیند. زبان در این چرخشها موسیقی میسازد از رابطههای بیرابطه هجوهای زیبا ترکیبسازیهای زبانی و شکستهای نحوی در کنار شکل نقطهها هارمونی را به زمان هار میدهد تا تجلی اکنون خود زیبا را به زمان بسپارد.
زمان در بیزمانی و شکل در بیشکلی چه نقش تعین کنندهای در جریان شعر فراسپید دارند؟
یک مکعب مربع را درنظر بگیرید، وقتی آن را باز و مسطح کنیم، یک مربع بزرگ است. یک دایره را اگر بخواهیم حجمدار ببینیم یک کره است اگر باز کنیم یک دایره بزرگ است، این دایره بزرگ در کره بودن قابل چرخش است. تا اینجا بدیهیات عینی است ما نگاه را وارد میکنیم چشم (چشم فیزیولوژیکی، چشم دوربین، چشم سیستم، چشم دیدار، چشم ذهن) پدیدهای را میبیند مثال: پرواز یک کبوتر (جزئیات :پرنده در آسمان است آسمان نیمه ابری است، رنگ پرنده از دور سیاه به نظر میآید) این چشم فیزیولوژیکی. چشم ذهن در گلوگاه شناختی خود میداند، چون داشتههایش اینرا میگویند که پرنده نشان رهایی است و میداند که پرنده در پهنای آسمان میچرخد و میداند پرنده در قفس یعنی انسان در قفس، چون شباهتها را میفهمد چشم ذهن پرنده در افق حرکت میکند.
از پایین به بالا نگاه کردن نشان ابهت پرنده است، از نگاه پرنده، چشم دوربین پرنده میتواند در شکل دیگر باز سازی شود. چشم سیستم تمامی دادهها باز هم تغییر میکنند؛ به جز چشم فیزیولوژی مثلا پرنده در تاریخ در گونهشناسی پرنده بهعنوان خوراک پرنده بهعنوان اسطوره پرنده در نشانهشناسی و از همه اینها عبور میکنیم و میگوییم «گفتار» در زبان مکالمه جاری میکنیم، ولی همه دادههایمان در گفتار اگر گفته شود میشود، یک مکالمه طولانی و ملالآور البته اگر مهارت داشته باشیم، میتوانیم خوب و زیبا این همه اطلاعات فشرده عینی و ذهنی را در خصوص این پدیده منتقل کنیم، ولی بازهم بسته گفتاری ما وارد هنر نشده و هنر تولید نشده مگر به آواهای خواندن یا موسیقی کردن این روایت متکثر پناه ببریم که بازهم همه داستان نیست، اینجاست که نوشتار شکل میگیرد و هنری شروع میشود. نوشتار همه دادهها را در همه نگاهها به سرعت پردازش میکند و همزمان یک اتوماسیون را برای این امر آغاز میکند چون میبیند، بازبینی میکند در نقشهای متعدد قرار می گیرد.
در حین نوشتن این پدیده بوی سوختن غذا در آشپزخانه به مشام میرسد. چراکه نه این هم یک اتفاق است اما در لابیرنتهای مفصل ذهن، عین پدرش عاشق حافظ است میخواند شعری از حافظ را دوباره مسیر ذهن عوض میشود. نگاه کروی هم زمان یک پدیده را هم از منظر عینی هم ذهنی میبیند، میخواند، زندگی میکند، متنفر میشود، عاشق میشود، نمیبیند کوربینی نگاه دیگر چشم است آنجا مرحله دیدار ابعاد است در بسیار وجهی. یعنی نگاهی خارج از همه نگاهها نگاهی به مساحتهای بیحجم حجمها، دیگر راس و ضلع و وجه ندارد در کوربینی نهایت دیدار اتفاق میافتد، چون بیحجمی اوج حجمهاست. نظام نشانگان در شعر فراسپید با ابزارهایی متریک شاید دچار قضاوت شود. اساسا قضاوت کار ما نیست نشان دادن و نگریستن کار ماست.
نگاه کروی و فرم تقطیع نقطهای در ساختار شعر فراسپبد به چه گونهای اتفاق میافتد؟ نقش نقطه در این بین چیست؟
اینکه مکعبی باز شود و مربع شود یک نگاه ذهنی است؛ مکعب از تعدادی مربع ساخته شده است. نگاه به مربع یک نگاه تخت و معین است اما همینکه مربعها یک مکعب را تشکیل میدهند، دارای ابعاد میشود. نقطه کوچکترین دایره است (به نگاه شعر)، وقتی یک کره از وسط برش داده میشود هرچه برشها از دو طرفه ادامه یابد دایرهها با شعاع کوچکتری دیده میشوند تا کوچکترین دایره که نقطه است نقطه به شعاع نقطه، اینکه این پایان کره است و به تعبیری شروع کره بحثی دیگر است، اما کلیت این دایرهها از مبدا نقطه تا تشکیل کره یک سیالیت دوار هستند در چرخش نگاه؛ در سرعت و زبان نگاه به پدیده شکل میگیرد یک کره هرچه سرعت چرخشش افزایش یابد، میزان دقت و بررسی از منظر چشم فیزیولوژیکی دچار خطا میشود، پس پدیدهها دوبارهسازی میشوند و شبیه واقع میشوند. هرچه سرعت کم شود دقت بالا رفته ولی سکون نگاه هم اتفاق میافتد، دراین چرخش همه پدیدهها در جغرافیایی یک هندسه نا اقلیدسی همزمان و به سرعت دیده میشوند.
نقش نقطه نقش نگاهها و فرا دیدنها اینجا قابل بررسی است، چون نوع دیدن هم تغییر میکند، چون مناسبات عرضه کردن پدیده تغییر کرده. با یک کلیک اخبار ورزشی، حوادث رانندگی، نتایج یک انتخابات، یک موسیقی و یک پروژه علمی در کسری از ثانیه اتفاق میافتد و مولف میبیند، میخواند، واکنش نشان میدهد، این همه اطلاعات فشرده با همه داشتههایش به تلاقی تنافر ستیز و توافق زیستی آغاز میکنند، این نگاهها در یک همپوشانی نه یک دیالکتیک بر کنه نگاه علی معلولی متن را تولید میکند، به سرعت نقطههای مکرر در یک اتفاق که فرصت اینتر هم ندارد، مینویسد و اینتر خودش سطر دوم را دنبال میکند، این اتوماتنویسی برآیند یک معلومات است که سطوح را هموار میکند، اینجا هر پدیده از زبان خودش حرف میزند، به تعبیری پدیدهها پرسونا و مولف پرسوناژ سازی میکند.
نیت از هندسه نااقلیدسی، هندسه لوباچفسکی نیست. هر هندسه خارج از هندسه اقلیدسی هندسه نااقلیدسی است. اینجا هندسه نااقلیدسی نگاه به اشکال و پدیدهها از منظر شعر است و شعر پسر خوانده فلسفه نیست؛ تمامی واژهها خود واقعی عینی نیستند. مثلا تصور منهای متکثر است اما قراردادها وسنت مشترک مفاهیم مشترکی دارند تا ارتباط شکل گیرد اما دایره همیشه در حوزه تشابهات به مابهازای عینی خود تعریف شده، خورشید گرد است، اما واقعا گرد است، خورشید کروی است اما در مناسبات زبان گرد است، پس مناسبات زبانی در تغییر قاعدههای زبانی نقش دارد و این سبب باز تولید نگاه به تعاریف است. شعر مهمترین مولفه و ظرف این بازی است بازی رفتار غریب با نگاه غریب در اتفاق زبانی فراسپید به مثابه فرم شکلی است برای تغییر چینشهای معیار زبان و نگاه مولف در عصر رسانههای فرا دیجیتال.
این گفتوگو ادامه دارد . . .
نظر شما