رضا روشنی، شاعر و منتقد درباره مجموعه شعر «مادر» سروده نعمت مرادی معتقد است که شعر نعمت مرادی پر از زیباییهای کوچک غمانگیز و تلخ است. این نوع شعر عاری از شعار، عاری از مطلقبینی و عاری از گزافهگویی است.
رضا روشنی، شاعر و منتقد: شاید این حرف شارل بودلر، نویسنده و شاعر مطرح فرانسوی بیراه نباشد که گفته: «زیبایی چیزیست پرشور، غمانگیز و اندکی مبهم که مجال حدس و احتمال برجا میگذارد». چنین حرفی جالب توجه است از اینرو که شعر نعمت مرادی پر از زیباییهای کوچک غمانگیز و تلخ است، زیرا این شعر آدم را پر از حدس، احتمال و گمان میسازد. این نوع شعر عاری از شعار، عاری از مطلقبینی و عاری از گزافهگویی است.
شاعر در این مجموعه به دنبال خلق لحظههای عظیم و شگفت و نامعمول نیست، بلکه در سطح اتفاقات معمول و روزمره، اما در شکلی شاعرانه با مخاطبانش روبهرو میشود، این نمونه را ببینید.
«سرهنگ پیر
پلک میزند به خیابان
عابران
زمانی کلمات خبردار بودند
سرهنگ
شبیه درشکه چی پیر
زیر نور چراغهای وسط خیابان
کنار سایههای غمگین
خودش را قدم میزند
استکان چای
نخی سیگار
شهر خوابیده در خود
شهر مومیاییها»
اشعار نعمت مرادی عمدتا اشعاری کوتاه با کشف و شهودهای خلقالساعه هستند. خیلی وقتها بندهای شعر از یک واژه یا دو واژه تشکیل میشوند. چنانکه میشود گفت که او شاعری کمگو با باند تخیل کوتاه است، اما نکته اینکه او در همان فاصله اتفاقات شاعرانه را مدیریت میکند. از ویژگیهای این شعر تنهایی است؛ تنهایی ویژگی عمده انسان مدرن است، انسان ماشینیزه شده، انسان عصر دیجیتال، انسان افتاده در دام شبکههای پیچیده ماتریکسی و دنیای صفر یک، دنیایی که انسان تنها خودش هست، تنها و تنها خودش، حتی زمانی که در جمع است یا با نزدیکترین کسانش. او میگوید:
«من مادرم هستم
من خواهرم هستم
من برادرم هستم
من زنم هستم
من پدرم هستم
کسی که تنها باشد
خودش همه کس خودش می شود...»
و یا جایی دیگر میخوانیم:
«برمی گردم
دست میکشم روی کودکیام
کودک تنهاست
اتاق تنهاست»
شعر نعمت مرادی شعریست که در آن عینیت و ذهنیت در ارتباط تنگاتنگی با هم دیده میشوند و ایندو با تداخل و تاثیر در هم یک متن شاعرانه را میسازند. در شعر زیر ریزش و اصطکاک اشیا را ببینید.
«آینه
لبش را برید
سماور برنجی
خودش را از کار انداخت
ساعت
زمانش را گم کرد
کلاغی
منقارش را بست با پارچهای
صندلی
شالی دور گردنش پیچید
خودش را از لوستر آویزان کرد
من
برای اشیا خانهام
هر شب
روضه میخوانم»
یکی از ویژگیهای شعر خرق عادت و آشنازدایی است، ویژگی که در شعر نعمت مرادی نیز دیده میشود. بندهای زیر این آشنازدایی را به خوبی نشان میدهد.
«از سوراخ گوش چپم
خوابهایم را میبینم.....
از کفنم بیرون آمدم
تا دوباره عاشقت شوم....
گرسنگی شاید از چشم آغاز میشود...
مادرم کلمه بود...»
از دیگر ویژگیهای شعر نعمت مرادی توجه به زن و زنانگی است. این موضوع در بندهای زیر خودش را به خوبی نشان میدهد.
«گنجشکها
زنان زیبایی هستند
که عطر زنانهای دارند...»
«چه دردناک است
زن باشی
زیبا باشی
و هرروز کوچه در تو بمیرد
زن باشی . . .»
«زنها
گاهی شبیه هم هستند
به سادگی از تو عبور میکنند
تا به دیگری برسند...»
«کافه چه اسم زنانهای دارد
زنانه زنانه عاشق میشوم...»
شعر نعمت مرادی در مجموع شعری است با محوریت متکلم وحده، این شعر بیشتر منولوگ و تکگویی است و کمتر من و منیت اجتماعی در آن ظهور پیدا میکند، اگر هم گریزهای غیرشخصی در این مجموعه آمده، آن گریزها باز به شکلی به همین من و منیت شخصی برمیگردد. بندهای زیر، این من و منیت شخصی را به خوبی نشان میدهد.
«میمیرم از آغاز...
من ماهی شیشهای کوچکم را
روزی پنج بار میخورم...»
«من
اسکلتی گرسنهام
که هیچوقت
شکمش سیر نمیشود...
بغضم
پرندهای مردنی است...
بدنم بوی تند جلبک میداد...»
امید است که این نوشته، معرفی مناسبی از کار شاعر مجموعه «مادر» باشد و بتواند ارتباط مخاطبان با این مجموعه را تسهیل کند.
نظر شما