واحد کودک و نوجوان انتشارات افق، مجموعه سه جلدی «سه دخترون» نوشته محمدرضا شمس را روانه پیشخان کتابفروشیها کرد.
محمدرضا شمس در سهگانه «سه دخترون» با بازآفرینی افسانههای دختران به یادماندنی سرزمینمان، هم اشک به گوشه چشمها مینشاند و هم خنده به لبها میآورد. عناوین این مجموعه سه جلدی که سحر خراسانی تصویرگریاش را انجام داده، عبارتند از: «دختر گل خندان»، «دختر نارنج و ترنج» و «دختر ماه پیشونی».
کتاب «دختر گل خندان» شامل 13 فصل با عناوین خبر بد، مرجانه جادو، گربهای که قارقار کرد، نور پری، باغ بهشت، گربه آوازخوان، ای ددم وای، قلعه طلایی، کلاغ قرمز آبی، قورپری، اژدها، روز عروسی و عروس قلابی است.
در «دختر گل خندان» ماجرای دختری به نام گلنار بیان میشود که تک و تنها درون قلعهاش نشسته که یک دفعه صدایی میشنود. این صدا با صدای جادوگر غرغرو فرق دارد، گلنار با عجله به طرف پنجره قلعه میدود و میبیند شاهزادهای جوان و زیبا پایین قلعه ایستاده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «قوم و خویش و دوست و آشنا وقتی فهمیدند که وضع حاتم دوباره خوبه شده و به نان و نوایی رسیده، یکی یکی آمدند دستبوس. دوباره دوروبر حاتم شلوغ شد. اشرف هم که هر وقت صحبت از خواهرش میشد، خودش را میزد به آن راه و آشنایی نمیداد، تا دید وضع خواهرش خوب شده با پررویی تمام آمد سراغش و گفت: «الهی قربونت برم خواهرجون! الهی پیش مرگت بشم خواهرجون! نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود. اون شب که گذاشتی بیخبر از خونه ما رفتی نمیدونی چه حالی شدم. از هیبالله خان بپرس. یه چشمم اشک شد و یه چشمم خون. از غصه خواب به چشمم نیومد و آب خوش از گلوم پایین نرفت.» بعد رو کرد به شوهرش و گفت: «تو بهش بگو هیبت!»...»
در «دختر نارنج و ترنج» قهقههجادو، سه تا پری آبی را توی میوه نارنج زندانی کرده است. خونبرف، پسری که پوستش به سفیدی برف است و گونههایش به سرخی خون، میخواهد با کمک صورتماهی، سلطان هفت دریا که قدش یک وجب است و ریشش دو وجب، دختر نارنج و ترنج را نجات دهد.
در قسمتی از این کتاب آمده است: «هر دو به پیرزن خیره شدند. خودش بود. او مشک سوراخش را زیر بغل زده، نرم نرم میآمد. به دربان قصر سلام داد. به همه عمرش اولین روز بود که دربان جلو کسی را نمیگرفت و هرکس دلش میخواست توی قصر میرفت و بیرون میآمد. دو غلام جلو رفتند. از اسب پایین آمدند. به پیرزن تعظیم کردند و گفتند: «سلام ننه پیرزن! به قصر سلطان عالم خوش آمدید، ولی چرا این قدر دیر آمدید؟»
پیرزن به دو غلام چشم دوخت. آنها را شناخت و گفت: «به خدای بهشت و جهنم قسم نمیخواستم بیایم، ولی دلم سوخت و با خودم گفتم، حالا شاهزاده ملکا ناجوانمردی کرد و مشک مرا سوراخ کرد، ولی من بد نباشم. از آن روز به جان جوان هر دوی شما دیگر مشکی ندارم تا توی شهر بگردم و آب بفروشم، ولی خب خدا را خوش نمیآید، شنیدم ملکا درد بیدرمان گرفته، گفتم بیایم، شاید موی سفید من چاره درد او باشد و فرجی شود.»...»
در «دختر ماه پیشونی» یک زن بابای بدجنس و یک دختر لوس و از خود راضی با یک چاه مهربان و یک دیو وارونهکار و یک شاهزاده، دنبال دختری میگردند که لنگه کفش بلور اندازه پایش باشد. شاید کار دنیا برعکس شده و شاهزاده این بار ماه پیشانی را پیدا نکند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «یک روز شاباجی و گلبانو رفتند صحرا گل بچینند. گلبانو عاشق گل بود. رفتند و رفتند تا رسیدند به یک چاه سیاه. میگفتند آلازنگی دیو توی این چاه زندگی میکند. شاباجی، گلبانو را به طرف چاه کشید و گفت: «بیا ببین چه گلهای قشنگی داره. مثل ماه میمونن.» گلبانو آمد جلو و تا سرش را خم کرد توی چاه را نگاه کند، شاباجی او را هل داد توی چاه. بعد جیغ و شیون سرداد و توی سروصورتش زد و دوید طرف خانه تاجر که «ای وای بیچاره شدیم. ای وای بدبخت شدیم! ای وای گلبانو افتاد توی چاه!»...»
از محمدرضا شمس تاکنون بیش از 50 عنوان کتاب برای کودکان و نوجوانان منتشر شده است؛ کتابهایی که افتخارات بسیاری چون دیپلم افتخار HBBY و معرفی در فهرست کلاغ سفید (کتابخانه مونیخ) را برایش یه ارمغان آوردهاند.
سهگانه «سه دخترون» با شمارگان دو هزار نسخه، به بهای 6 هزار و 500 تومان برای هر جلد از سوی انتشارات افق چاپ و روانه بازار کتاب شده است.
نظر شما