نسریننوش امینی، مترجم کتاب «کتکخور سلطنتی» معتقد است، معادلسازی در ترجمه از همه چیز چالشبرانگیزتر است و میگوید: وقتی قرار است اصطلاحها و ضربالمثلها ترجمه شده و در زبان دیگری جلوه کند، باید طوری برگردان شود که علاوه بر رساندن منظور نویسنده، فرهنگ زبان مبدأ را هم منتقل کند و لذتی هم که نویسنده در پی رساندن خوانندهاش به آن بوده، حفظ شود.
سید فلاشمن کتاب «کتکخور سلطنتی» را در زمستان سال 1986 نوشت و سال بعد هم آن را به چاپ رساند اما ایده کودک کتکخور دربار مدتها قبل در ذهن فلاشمن وجود داشت. طولی نکشید کتاب با استقبال زیاد مخاطبان و منتقدان مواجه شد و همان سال توانست مدال نیوبری را از آن خود کند و حتی تا نامزدی جایزه کتاب هانس کریستین اندرسون هم پیش برود. چند سال بعد، در سال 1994 از روی کتاب، فیلمی تلویزیونی ساخته شد که داستان شاهزاده خبیث و کتکخورش به تصویر میکشید. نمایشها و تئاترهای محلی زیادی نیز بر همین اساس ساخته شد و کودکان زیادی را در سرتاسر دنیا خنداند.
کتاب «کتکخور سلطنتی» درباره جِمی، پسری یتیم است در دربار سلطنتی انگلستان است که به جای شاهزاده، شلاق میخورد. چرا که کسی اجازه ندارد شاهزاده را شلاق بزند. با این همه شرایط به مرور تغییر میکند و جِمی و شاهزادهاش خارج از قلعه در دام دو دزد میافتند و تلاش آنها برای نجات جانشان، دید هر دو را به یکدیگر برای همیشه تغییر میدهد.
فلاشمن در مورد این داستان گفته است: «این داستان زاده تخیل است، اما شگفتانگیزترین بخش آن حقیقت دارد. در روزگاران گذشته در برخی از دربارهای سلطنتی، پسرهای کتکخوری نگهداری میشدند تا به جای شاهزاده بدرفتار، تنبیه شوند و رنج بکشند. تاریخ پر است از این بیعدالتیها و دیوانگیها.»
فلاشمن که متولد سال 1920 بود، در سال 2010 درگذشت. به مناسبت انتشار این کتاب در ایران، با نسریننوش امینی، مترجم «کتکخور سلطنتی» به گفتوگو نشستیم. امینی از سیدفلاشمن کتاب دیگری را هم با عنوان «کوهستان شارلاتان» ترجمه کرده که در دست چاپ است و به زودی توسط نشر هوپا منتشر میشود. وی همچنین نویسنده کتابهایی مانند «وزوزهجادو» و «مسافر ایستگاه سهونیم» است.
چگونه با کتاب «کتکخور سلطنتی» آشنا شدید؟
نخستینبار کتاب را خودِ نشر هوپا در اختیار من قرار داد. این انتشارات امتیاز نشر این اثر را از ناشر خارجی آن خریده بود و به من پیشنهاد کرد کار ترجمهاش را شروع کنم.
بعد از مطالعه اولیه در مورد کتاب چه نظری داشتید؟
به نظرم داستان جذابی آمد. ایده آن ناب و ویژه بود و مطمئن بودم نهتنها برای بچهها که برای بزرگترها هم خیلی پُرکشش خواهد بود. داستان شروعی طوفانی دارد. در آغاز داستان با شگفتانگیزترین نکته داستان آشنا میشویم و همین نکته آنقدر جذابیت دارد که تا انتها ما را به دنبال خود میکشد. ترجمه این کتاب حدود یک ماه و نیم طول کشید. فصل به فصل پیش میرفتم و هر چه که میگذشت بیشتر با داستان و شخصیتهایش اُخت میشدم و بیشتر و بیشتر به چیزی که فکر میکردم نویسنده در تودرتوی ذهن خود داشته، نزدیک میشدم. این بود که برمیگشتم و بعضی از بخشهای ترجمه را بازنویسی میکردم. مثلاً کلمات دیگری به کار میبردم یا لحن شخصیتها را تغییر میدادم. بعد از اتمام ترجمه یک بار دیگر کل کتاب را بازنویسی کردم.
کدام شخصیت را بیشتر دوست داشتید؟
دوستداشتنیترین شخصیتها برای من «بیلیدماغتو بگیر» و «آبدزدک» بودند. دو خلافکار همهفنحریف که به قول معروف گرگ باراندیده هستند، اما در عین بدجنسی، طمعکاری، اعتمادبهنفس و خُردهخباثتهایی که دارند، سادهدل و سهلانگار هستند و «کتکخور» با آن سنوسال کمش موفق میشود گولشان بزنند.
در ترجمه کتاب بیشتر نویسنده و پایبندی به متن برایتان اهمیت داشت یا مخاطب؟
باید به هر دو به یک اندازه اهمیت داد و من هم سعی کردم همین کار را کنم. نویسنده به عنوان خالق اثر اصلیترین و قابلِاحترامترین پدیدآور یک کتاب است. او با زبانی که در قالب آن اثر را خلق میکند، کاملاً آشناست و تمام ظرافتهایی را که در لحن و کلام و نوع روایت و حتی اسمگذاری شخصیتها به کار برده، تعمداً استفاده کرده و در پشت هر کدام اندیشه و رویکردی وجود دارد. به همین خاطر وفاداری به او و امانتداری در ترجمه اثرش نهتنها از نظر ادبی که از نظر اخلاق حرفهای هم اهمیت زیادی دارد. از طرفی باید مخاطب زبان مقصد را هم در نظر گرفت و نباید طوری ترجمه کرد که همان ابتدا با خواندن یک پاراگراف آن را نیمه کاره رها کند و نثر به اصطلاح ترجمهای دلش را بزند و بیخیالِ خواندن باقی داستان شود. چه بسا شاهکاری بزرگ را از دست دهد. این است که جمع این دو وجه در ترجمه اهمیت زیادی دارد.
به نظر شما بهترین نکته این کتاب چه چیزی است؟
این اثر داستان شناخت آدمی از خویشتن خویش است و بهترین نکته داستان همین است. داستانی با درونمایه شناخت. نمایش سِیرِ کاملشدن شخصیت دو کودک که راهی سفری یکروزه میشوند و در همین سفر کوتاه بعد از برخورد با طبیعت، آدمهای بدسرشت، آدمهای مهربان و سرمشقهای واقعی زندگی، مخاطب کودک خود را نیز همراه با خود به شناختی کامل میرسانند و راز موفقیت «کتکخور سلطنتی» نیز در همین لذت و سرمستی حاصل از این شناخت است.
چه چیز در ترجمه کتاب، از همه سختتر یا چالشبرانگیزتر است؟
به نظر من معادلسازی در ترجمه از باقی چیزها چالشبرانگیزتر است. داستان در فرهنگ دیگری شکل گرفته و نویسنده اصطلاحات آشنا و ضربالمثلهای همان فرهنگ را به کار برده است. چیزی که برای خواننده همزبان خودش کاملاً قابلِدرک است و چهبسا از خواندن و درک آن دچار لذت میشود. همین اصطلاحها و ضربالمثلها وقتی قرار است ترجمه شود و در زبان دیگری جلوه کند، باید طوری ترجمه شود که علاوه بر رساندن منظور نویسنده، فرهنگ زبان مبدأ را هم منتقل کند و لذتی هم که نویسنده در پی رساندن خوانندهاش به آن بوده، حفظ شود. بهعلاوه باید لحن راوی یا لحن شخصیتی هم که دیالوگ از زبان او آمده، حفظ شود و جمع تمام اینها در ترجمه نیاز به خلاقیتی دارد که چالشبرانگیز است. درباره ترجمه «کتکخور سلطنتی» هم همینطور بود.
چه ویژگی میتواند این کتاب را خاص و متفاوت از باقی کتابها کند؟
متفاوتترین نکته این داستان که شگفتانگیزترین بخش آن هم هست، ایدهای است که نویسنده برای خلق اثر به کار برده است؛ واقعیتی که در روزگاران گذشته در دربارهای سلطنتی کشور انگلستان وجود داشته است. اینکه در دربارها پسر یتیم و بیپدرومادری نگهداری میشده تا به جای شاهزاده بداَدا و سرکش شلاق بخورد و درس عبرت او شود. واقعیت تلخی که نویسنده مخاطب کودک را با آن مواجه میکند. اینکه ممکن است در زندگی خود با منبع قدرتی مواجه شوند که بدون کوچکترین گناه و تقصیری او را مورد آزار و اذیت قرار دهد. به قول خود نویسنده تاریخ پُر است از این دیوانگیها و بیعدالتیها.
اگر میتوانستید کتاب را خودتان بنویسید چه بخشهایی را تغییر میدادید؟
به عقیده من داستان در نوع خود کامل است. هر جمله، دیالوگ یا توصیفی که در آن آمده، در راستای پیشبرد قصه است، نویسنده زیادهگویی و رودهدرازی نمیکند و لحن قصهگوی راوی آنقدر شیرین و دلبخواه است که در تمام طول داستان، ذرهای ملال حس نمیکنی. همهچیز پررنگ و واقعی است و با خواندن داستان حس نمیکنی که وقتت را تلف کردهای. طرح داستان با حساب و کتاب ریخته شده و تفکری عمیق پشت آن جلوهنمایی میکند. فکر میکنم اگر موقع نوشتن داستان پشت میز سید فلاشمن نشسته بودم و تواناییهای او را هم داشتم، داستان را همینطور که الان هست مینوشتم و تغییری در آن نمیدادم.
نظر شما