مرور «روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، ربیعالاول 1308 الی ربیعالثانی 1309ق» حکایت از برخی رسم و رسوم دربار قاجار در لحظه تحویل سال نو دارد که مطالعه آن خالی از لطف نیست. در این میان توصیف شاه از نوع عیدی و حاضران در مجلس عید دربار بسیار خواندنی است.
ناصرالدینشاه قاجار در خاطرات و سفرنامههای خود به بعضی نکات از روزهای مهم، آیینها و جشنها اشاره کرده و در سطوری از آماده شدن تحویل سال نو در دربار قجر گفته است که آن را از کتاب «روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، ربیعالاول 1308 الی ربیعالثانی 1309ق» تصحیح مجید عبدامین مرور میکنیم.
این کتاب اصل استنساخ قسمتی از آلبوم شماره 97 از مجموعه آلبومهای بيوتات بخش اسناد خطی آرشیو ملی ايران است كه به خاطرات روزانه ناصرالدينشاه، از ربیعالثانی 1282 تا ربیعالاول 1283 قمری اختصاص دارد.
روز شنبه دهم10 شهر شعبان، اوّل سال فرخندهفال توشقانئیل است، سنه 1308
همانطور که در روزنامه دیروز عصر، به خط احمدخان نوشته شد که تحویلِ حمل شش ساعت و نیم از شبِ شنبه گذشته خواهد شد. شب شام را بیرون خوردیم، بعضی از پیشخدمتها هم بودند. بعد از شام امینالسّلطان را خواستیم آمد، با او کار داشتیم؛ قدری صحبت کردیم. در ساعت چهار گفتیم رختخواب انداختند، رفتیم که یکساعتی دراز بکشیم. تارچیِ آقادائی هم آمد، نشسته بالاسرِ ما قدری تار زد؛ خوب تار میزند، پنجه شیرینی دارد؛ ما هم چُرتی زدیم.
خواب بودم که فهمیدم کسی آمده بالاسرِ من، صدای پا میآید. نگاه کردم دیدم عزیزالسّلطان است، رختش را پوشیده، آمده است ما را بیدار میکند. ما هم برخاستیم، سرداری الماس و همچو چیزها پوشیدیـم. پیشخدمتها، اعتمادالسّلطنـه، مجدالـدّوله هم کمکم پیدا شدند. همه لباس پوشیده و خود را آراسته، حاضر بودند. نیمساعت به وقت مانده، رفتیم برای اطاق موزه، وارد اطاق موزه شدیم. چراغهاهمه را روشن کرده بودند و خیلی آراسته بود. مردم هم همه آمده بودند، هرکس جای خودش ایستاده بود.
هزارنفر آدم امشب در مـوزه حاضر بـودند. از میـان کوچه صفِ اهـلِنظام گـذشته، رفتیـم بـه صدر. امینالسّلطان و نایبالسّلطنه بودند. علما هم خیلی بودند، امام جمعه و پسرش، شیخ محمّدحسن شریعتمدار، آقاسیدعبدالله، پسر آقاسیّدصادق، پسرحاجیملاّعلی و غیرذلک، همه بودند که جای خالی باقی نبود. دوازده نفر شاهزادههای شمشیربند هم دو صف، در دوطرف با شمشیرهای جواهر ایستاده بودند. مُلکآرابود. عزّالدّوله خودش رفته است همدان، پسرش به جای خودش شمشیر نگاهداشته بود.
معـزّالدّوله یک چشمـش آب آورده، به این واسطه حاضر نشده بود؛ عوضـش عضـدالـدّوله بود. شجـاعالدّوﻟﺔ قوچانی هم از روزی که از جاجـرود برگشته ناخوش شده، امشب هـم نیـامده است؛ پسـرش حاضر بود. عضدالملک هم نبود، پسـرش هـم که از ایلخانیگریِ قاجار معزول شده؛ قاجاریه خودشان آمده بودند. امینالملک هم چنـد روز اسـت کلّیـه مُلّیهاش درد میکند، او هـم نبود. منجمباشیِ نجمالملک آمد جلو، تحویل شُدِ مفصّلی گفت. خطیبِ قزوینیِ باریکهای است، با صدای نحیف خطبهای خواند. بعد خطیبِکرمانشهانی که نقّال است، ﺧﻄﺒﺔ غرّائی خواند. امسال شاهی که باید به مردم بدهیم، گفته بودیم کیسه بسته بودند؛ کیسههای کوچک کوچک، هزارکیسه که با کیسه به مردم بدهیـم و این قِسـم شـاهی دادن، هـزار فایده و حُسـن داشت که فواید محسّنـات آن، در همیـن مجلس محسـوس بود.
دستلافی هم که هرسال معمـول بـود، ناظـر به مردم میداد، امسال موقوف کردیم؛ خیلی اسباب بینظمیِ مجلس میشد، به این واسطه امسال ندادیم. کیسههای شاهی را توی مجموعه بلوری ریخته بودند و از آن، هر دفعه، چندتا کیسه توی مجموعه بلور کوچکتری ریخته، جلوی ما میگذاشتند، به مردم میدادیم. وقتی تمام میشد، دوباره پُر میکرد. علما را که شاهی میدادیم، روی زمین نشسته دادیم. بعد که علما تمام شدند، روی صندلی نشستیم. میزی جلو ما گذاشته، شاهی را یکییکی از روی میز برداشته به مردم میدادیم. تا آخر، صد و هشتاد کیسه هم زیاد آمد، معلوم شد به هشتصد و چندنفر بالا، امشب عیدی دادهایم.
ضیاءالدّوله که چندی بود مرخص شده، قراباغ رفته بود، ده دوازده روز است آمده؛ او هم شمشیر گردن انداخته ایستاده بود. دو ساعت و نیم تقریبا طول کشید تا به مردم شاهی دادیم؛ بعد تمام شد. برخاستیم، آمدیم با عزیزالسّلطان اطاق برلیان، رخت عوض کردیم و رفتیم اندرون؛ یکسر رفتیم اطاق انیسالدّوله. هوای خوبی بود، مهتابی بود مثل روز روشن. قدری اطاق انیسالدّوله نشستیم، بعد برخاستیم، راست رفتیم عمارتِ خوابگاه خوابیدیم؛ امّا باز خوب نخوابیدیم. دو ساعت از دسته گذشته روز شنبه از خواب برخاسته، آمدیم دیوانخانه. امروز دیگر خبری نیست، تشریفاتِ عیدی نیست، خلوت است. رفتیـم بالاخاﻧه سر در، قدری کوچـه را تماشا کردیـم.
بعداز ناهار آمدیم پائین، رفتیم به اطاقِ مابیـن برلیان و تالارعـاج که موسوم به اطاقسـرخ است، گفتیـم لحاف متکّا آوردند، خوابیدیم. تارچیِ آقادائـی هم تار میزد؛ دو ساعت خوابمـان بـرد. بعـد که از خواب برخاستیـم، رفع کسالت و بیخوابیِ دیشب شده بود. عصر، دیوانخانه را قرقکردیم، زنها آمدند؛ خیلی گشتیم. غروب هم برای تماشای آتشبازی رفتیم سردر. زنها پشتِ تمام شیشهها پر بودند، تماشا میکردند. وقتی هوا تاریک شد، رفتیم ایوانِ جلوی بالاخانه نشستیم. عزیزالسّلطان و نایبالسّلطنه هم زیرِ سر در نشسته بودند؛ آتشبازیِ بسیار خوبی کردند. بعد از تماشای آتشبازی آمدیم پائین، رفتیم اندرون خوابیدیم.
(روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، ربیعالاول 1308 الی ربیعالثانی 1309ق، مجید عبدامین- نسرین خلیلی، تهران، پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری، 1394)
نظر شما