علی خاکبازان-مترجم و ویراستار، در یادداشتی به مجموعه سهگانه «سیاهدل» نوشته کورنلیا فونکه با ترجمه شقایق قندهاری، پرداخته است. در یادداشت خاکبازان آمده است: آلمانیها، کورنلیا فونکه را تالی «جی کی رولینگ» انگلیسی، خالق «هری پاتر» میدانند و این ادعای درستی است. آنان که هری پاترها را خواندهاند، بیشک از خواندن سهگانه «سیاهدل» هم لذت بسیار خواهند برد.
مگی سرانجام پی میبرد که پدرش استعداد خارقالعادهای دارد؛ به این معنی که هر بار کتابی را با صدای بلند بخواند، وقایع و شخصیتهای کتاب صورتی عینی و واقعی مییابند و پا به جهان انسانها میگذارند و البته، در ازای آن، برخی از مردمان این جهان، وارد دنیای کتاب میشوند.
مو، زمانی که مگی فقط سه سال داشته، کتابی را به نام «سیاهدل» مییابد و میخواند که در نتیجهی آن، کاپریکورن شخصیتی شرور و بدذات پا به جهان واقعی میگذارد و به جایش لیزا (مادر مگی) را به دنیای کتاب میکشاند و ناپدید میسازد. اینک 9 سال از ناپدید شدن لیزا گذشته و کاپریکورن که قصد دارد با کمک افرادش از استعداد منحصر به فرد مو نهایت استفاده را ببرد و خود را به اوج ثروت و قدرت برساند، تلاش میکند که تمام نسخههای کتاب سیاهدل را از بین ببرد تا کسی نتواند با خواندن آن، شخصیتهایش را جابهجا کند. او حالا به دنبال تنها نسخهای است که مو در اختیار دارد.
در سه گانه «سیاهدل»، وقایع رفتهرفته پیچیدهتر میشود. مگی پی میبرد که پدرش تنها کسی نیست که از چنین استعداد خارقالعادهای برخوردار است، بلکه خود او نیز با بلند خواندن کتاب میتواند شخصیتهای جهان داستان و جهان واقعی را جابهجا کند.
در «سیاهدل» که نخستین جلد از این سهگانه به شمار میآید، مخاطب با شخصیتهایی چون مورتیمر فولچارت (مو یا زباننقرهای یا زاغ کبود)، مگی فولچارت، انگشتخاکیِ آتشخوار، فرید و کاپریکورن شرور آشنا میشود. شخصیتهایی جذاب، جالب و خاصی که با استادی تمام به تصویر کشیده شدهاند و به شکلی استادانه به ایفای نقش میپردازند؛ گرچه سرنوشت بسیاری از آنان در این جلد ناتمام میماند.
در «طلسم سیاهدل» به عنوان دومین کتاب از این سهگانه، به دنبال شخصیتها و ماجراهایی میرویم که در جلد اول ناتمام ماندهاند. یک سال گذشته، اما مگی لحظهای از سیاهدل، کتابی که شخصیتهایش به جهان واقعی آمدهاند، غافل نیست. در این میان نیز انگشتخاکی که از دل واژهها به دنیای واقعی آمده، ناامید و سرخورده، خیلی دلش میخواهد به جهان داستان بازگردد. اما زمانی که با اورفئوس، تبهکار حقیری که مانند مو، صدایی سحرانگیز دارد و میتواند او را به دنیای کتاب بازگرداند، همآواز میشود، پی میبرد که اورفئوس هم قصد دارد کتاب را از آنِ خود کند.
اورفئوسِ خبیث، انگشتخاکی را، بدون دستیار وفادارش فرید، به دنیای سیاه میفرستد. از سوی دیگر مگی و فرید هم با خواندن کتاب به دنیای سیاه میروند و با شاهزاده سیاه، سردسته بازیگران دورهگرد آشنا میشوند و به شهر اومبرا میروند. در آنجا فنوگلیو را پیدا میکنند و امیدوار میشوند که به کمک او و قدرت داستانپردازیاش بتوانند سرنوشت دیگری برای شخصیتهای دنیای سیاهدل رقم بزنند.
طلسم سیاهدل نیز پس از ماجراهایی بسیار، مانند کشته شدن کوسیموی عادل، حاکم اومبرا، به دست افراد روباهِ آتشین و نشستن کلهافعی بر اریکهی قدرت در آرژنتا که تهدیدی جدی برای اومبراست؛ و کشته شدن انگشتخاکی به جای فرید، با تعلیق جدیتر و هیجان بیشتری نسبت به جلد اول به پایان میرسد: اورفئوس با تنها جلد کتاب سیاهدل پا به دنیای سیاه میگذارد، اتفاقی که میتواند منشاء وقایعی شگفتانگیزتر و دهشناکتر در جلد سوم باشد.
در «مرگ سیاهدل» (آخرین جلد از این سهگانه)، کله افعی تا ابد توسط پدر مگی در کتاب زندانی میشود.
کورنلیا فونکه در سهگانه سیاهدل، خواننده را به جهانی میبرد مملو از حادثه، شگفتی، تعلیق و جذابیت و او را تا آخرین سطر به دنبال خود میکشد. فونکه در جلد سوم، آنجا که باید سرنوشت نهایی شخصیتها را رقم بزند و تکلیف همه را روشن کند، پای خوانندهاش را به دنیای سیاه باز میکند و با چیرهدستی تمام چنین جهانی را در ذهن او به تصویر میکشد.
تعدد شخصیتها و حوادث بیشماری که برای آنان رخ میدهد، و نیز توالی و پیچیدگی وقایع در این سهگانه، توجه و دقتی بسیار بیشتر از خواندن اثری معمولی و یکدست را میطلبد. سیاهدل اثری است با لایههای متعدد و گوناگون که باید آنها را کشف کرد تا به لذت واقعی خواندن چنین اثری دست یافت.
از شگردهای کورنلیا فونکه در پرداخت داستانیِ سهگانه سیاهدل، میتوان به تعلیقهای بیشمار و انتخاب آگاهانهاش در گذر از جهان واقعی به جهان فانتزی و برعکس اشاره کرد. چنین ترفندی به او این امکان را داده که هرگاه اراده کند، شخصیتی را تا مدتی کنار بگذارد و شخصیت جدیدی را وارد میدان کند، یا تعلیقی زیبا بیافریند و خواننده را به دنبال خود به هرکجاآبادی که مایل است بکشاند؛ بیآنکه خستهاش کند.
سهگانهی سیاه دل بیش از 75 شخصیت اصلی دارد؛ برخی پررنگتر و بعضی کمرنگتر. برخی مثبت و خوشذات و بعضی شرور و عاصی. نکته مهم و تأملبرانگیز اینکه فونکه شخصیتهایش را چنان زنده، باورپذیر و محسوس خلق کرده که خواننده به هنگام روبهرو شدن با هر کدام آنها، یا قبولشان میکند و همراهشان میشود، یا از همان لحظات اول به بدسگال بودنشان پی میبرد و از آنها دوری میجوید.
از دیگر نکاتی که میتوان به آن اشاره کرد، نام بردن فونکه از کتابها و شخصیتهایی است که برای مخاطب آشناست که این نیز به نوبه خود کاریست درخور تأمل. او با این کار بر کتاب خواندن، بیآنکه به صراحت بگوید، تأکید میکند و غیرمستقیم میگوید که داستان چگونه میتواند خوانندهاش را به جهانی ماورایی سوق دهد و او را به دنیایی سرشار از تخیل و تصور ببرد.
و اما آنچه در پنهانیترین لایه این سهگانه جذاب و خواندنی میتوان یافت، اهمیتی است که فونکه به خانواده و روابط حاکم بر آن میدهد. موتیمر در کنار تنها دخترش، مگی، زندگی میکند و حتی پس از چند سال که از ناپدید شدن لیزا-همسرش، گذشته، نه تنها فراموشش نکرده، که از هر فرصتی استفاده میکند تا او را به جهان واقعی بازگرداند.
آلمانیها، کورنلیا فونکه را تالی «جی کی رولینگ» انگلیسی، خالق «هری پاتر» میدانند و این ادعای درستی است. آنان که هریپاترها را خواندهاند، بیشک از خواندن سهگانه «سیاهدل» هم لذت بسیار خواهند برد و اگر هستند کسانی که از هری پاترها گذشتهاند، تردید نکنند که با خواندن سهگانه سیاهدل کار نکرده را میتوانند جبران کنند؛ به ویژه که ترجمه استادانه و نثر زیبای شقایق قندهاری بر جذابیت کتاب بسیار افزوده است.
نظر شما