خبر درگذشت ناگهانی افشین یداللهی جامعه فرهنگی کشور را با شوکی جدی روبهرو کرد و اهالی ادبیات با انتشار پستهای مختلفی به این ضایعه دردناک واکنش نشان دادند.
پرویز پرستویی، بازیگر: «اتفاق بدی دیگر رقم خورد. امروز هم با خبر شدیم که دکتر افشین یداللهی شاعر و ترانهسرای خوب کشورمون بر اثر تصادف جان خود را از دست داد، باورم نشد و به شمارهای که از ایشان داشتم زنگ زدم. متاسفانه خاموش بود ... خاموش شد.»
محمدعلی بهمنی، شاعر: «از تهران به بندرعباس میرسم که : غمگینترین خبر را میشنوم. غمگینترین تسلیت به شما.»
عبدالجبار کاکایی، شاعر:
«این روزها هرچه گذشتم کبود بود/ هر سایهای که دست تکان داد، دود بود
این روزها ادامهی نان و پنیر و چای/ اخبار منفجر شدهی صبح زود بود
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست/ محبوب من چقدر جهان بی وجود بود
ما همچنان به سایهای از عشق دلخوشیم/ عشقی که زخم و زندگیاش تار و پود بود
پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید/ ساعت برای با تو نشست حسود بود
دنیا نخواست، یا من و تو کم گذاشتیم/ با من بگو قرار من اینها نبود، بود؟»
سالار عقیلی، خواننده: «دکتر جان تو آدم بدقولی نبودی، همه اینو میدونن. از این همه نامهربونی خسته شدم، زنگ بزن با هم برنامهها رو هماهنگ کنیم. عزیز دلم شبعیدی کلی کار عقبمونده داریم. زنگ بزن مرد، زنگ بزن منتظرم... به سوگ من نشستهای/ ولی نمردهام هنوز»
امیر ارجینی، ترانه سرا: «مرگ واقعیتی است که ای کاش فقط دیرتر اتفاق میافتاد، انسانها به همین قانعند.»
صابر قدیمی، طنزپرداز و ترانهسرا: «قرار بود عید با هم برویم ارمنستان... قرار بود در مراسم عروسیت... قرار بود امسال جشنواره را... قرار بود خانه ترانه را... قرار بود... دارم دیوانه میشوم...»
نیلوفر لاریپور، ترانهسرا: «خیلی زود بود رفتنت. عزیزم، رفیقم خیلی زود بود افشین»
احمد امیر خلیلی، ترانهسرا: «امروز سر برنمه علی ضیاء یکی میخواست رکورد حبس نفس وارونه در آب رو بزنه، یهو سر سه دقیقه نفسش بالا نیومد و علی از آب کشیدش بیرون! خشکم زده بود تا بعد چند دقیقه برگشت. به بیداد که کنارم وایستاده بود گفتم: پسر چقد مرگ به آدم نزدیکه به همین راحتی که ختم به خیر شد! از ساعت 10 تا الان یه سره داره گوشیم زنگ میخوره! جواب نمیدم! مسیج میاد! تصادف! مرگ مغزی! دکتر افشین یداللهی! نفسمو حبس کردم هیچی نشنوم! هیچچچچی! کاش یک الان زنگ بزنه و بگه شایعهس، منم یه نفس عمیق بکشم و بگم: به خیر گذشت ولی پسر چقد مرگ نزدیکه!»
حامد عسکری، شاعر: «آقای دکتر تو رو خدا جواب بده بگو زندهام... بگو هستم.»
شهره سلطانی، بازیگر:« چطوری شما رو سیاه و سپید ببینم؟ شما مثل شعرهاتون سرشار از رنگ و زندگی هستین حتی بعد از ... دلخوش به اینکه شاید خبر خوبی ببینم اینستاگرام رو باز کردم، هنوز از شوک علی معلم عزیز و خسرو شجاعزاده مهربان درنیومده که باید با یک غیرممکن دیگه روبهرو بشم! نه... نه ...هنوز صدای آرام و چهره متین شما در خاطرم هست.»
ابراهیم اسماعیلی، شاعر: «چه بدعیدی شد ... این از صد عزا بدتر... عجب عیدی...»
رویا ابراهیمی، شاعر و ترانهسرا: «چرا تو پستهای آخرت راجع به مرگ اینجوری نوشتی، چرااااا؟ باورم نمیشه مگه میشه تو رفته باشی؟ امکان نداره. هزار بار دیگه لازم باشه شمارت رو میگیرم بلکه روشن کنی و بگی شایعه ست.»
هانا بامداد، شاعر: «نود و درد... نود و عذاب... نود و مرگ... نود و زجر... نود و پنج... تموم شو... تموم شو تموم شو لعنتی...»
حامد ابراهیمپور: «دست و پایم یخ کرده بود اما مطمئن بودم که شایعه است. زنگ زدم به صابر قدیمی... پشت تلفن گریه میکرد، حرفهای نامفهومش را نفهمیدم. زنگ زدم به مهدی اشرفی... پشت تلفن گریه میکرد. پاهایم شل شد و نشستم روی زمین... شاملو در مصاحبهای میگفت: زندگی به طرز بیشرمانهای کوتاه است... سال نود و پنج بدترین سال زندگی من و خیلیهای دیگر است. بزرگترین آرزوی من تمام شدن این سال لعنتی ست. نمیخواهم بیشتر از این سیاه بپوشم. نمیتوانم بیشتر از این مرگ عزیزانم را ببینم... خداحافظ ای داغ بر دل نشسته... خداحافظ مرد باشخصیت ادبیات...»
احسان افشاری، شاعر: «دیگه چه برگ تازهای برای رو کردن داری مرگ لعنتی. چقد بُهت طلب داری از ما که اینقدر اذیت میکنی؟ خداحافظ ای داغ بر دل نشسته»
علیرضا آذر، شاعر: «بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افقهای باز نسبت داشت. تسلیت به جامعه شعر و پزشکی.»
امید صباغنو، شاعر: «سال نود و پنج لعنتی، سال نود و پنج لعنتی... کاش خبر دروغ بود. کاش خبر دروغ بود. رفیق شاعرمون دکتر افشین یداللهی پرنده شد. حال خوبی ندارم. برایش آرزوی آرامش کنید...»
رستاک حلاج، خواننده و ترانهسرا: «دکتر جان بگو مثل همیشه داری شوخی میکنی، بگو سر کارمان گذاشتهای، لطفا سال تازه را زهرمارمان نکن»
سعید بیابانکی، شاعر: «افشین عزیز! در این روزهای پایان سال چگونه مرگ ناگهانیات را باور کنم؟ نه تو هرگز نمیمیری ... با شعرها و ترانههایت در دلهای ما زندهای تا زندگی زنده است و تا عشق نفس میکشد... گریه امانم نمیدهد. سفر به خیر ... دوست سالهای دور و دیر...»
لیلا کردبچه، شاعر: «چقدر دیگه باید منتظر بمونیم تا یکی زنگ بزنه و بگه شایعه بوده؟ چقدر منتظر بمونیم تا شایعه بیاد و مسئولیت همه حوادث تلخ امسال رو برعهده بگیره؟ چقدر؟ چقدر امسال به همدیگه تسلیت بگیم؟»
سابیر هاکا، شاعر: «هنوز منتظرم کسی بگه شوخی بود... باور نمیکنم...»
علیرضا قربانی، خواننده: «افشین جان کجا رفتی برادر جان؟ به کجا چنین خیره شدی؟ تو که فکر رفتن نبودی عزیزم! فردین تو رو خدا بگو افشین برمیگرده! افشین جان قراره روز شنبه برای کنسرت چی میشه؟»
محمدرضا مقدم، خواننده: «افشین جان بیخیال، نمیخوای تو صفحت بزنی دروغه؟»
حبیب رضایی، بازیگر: «ای وای که این راه زمین به آسمان چه هموار شده این روزها... ای وای که خاکمان هر روز، چه حاصل خیزتر میشود از این گنجهای که داغ داغ به درون میکشد.»
احسان خواجهامیری، خواننده: «افشین خواهش میکنم جواب بده موبایلت رو و بگو شایعه است.»
بهنوش بختیاری، بازیگر:« دکتر افشین یداللهی. چقدر سالم و درست و با شخصیت بودی شما... تسلیت به جامعه موسیقی و هنر و شعر ایران... ترانههات عاشقی مرا جاندارتر کرد... روحت عاشق مرد بزرگ... آزادیت از حصار تن مبارک...»
سیامک انصاری، خواننده: «باور کنیم؟ دکتر یداللهی؟مگه میشه؟ قرار بود با هم کار کنیم. چه سال کسیبهی عجیبی. افشین یداللهی هم سفر کرد. چقدررررر تلخ.»
نظر شما