بر اساس آمار جشنواره نقد کتاب در سال گذشته، در این سال، گویی در پنج حوزه علوم قرآنی، علوم سیاسی، علوم تربیتی و روانشناسی، ادبیات عرب، و اسلام و ایران، اثری منتشر نشده است تا کسی یا کسانی با نقد آنها نشان بدهند که این آثار را مجدانه خوانده و در آنها تأمل کردهاند! پرسش جدی این است که آیا در این عرصهها هیچ اثر قابل توجه و بحثانگیزی منتشر نشدهاست؟
به تعبیر اومبرتو اکو در آغاز کتاب «اعترافات یک رماننویس جوان»:
من به آن دسته از نویسندگان بدی تعلق ندارم که میگویند تنها برای خودشان مینویسند. تنها چیزی که نویسندگان برای خودشان مینویسند، لیستهای خریدی است که به آنها کمک میکند یادشان باشد چه بخرند و سپس میتوان دورشان انداخت. مابقی، از جمله سیاهه خشکشویی، پیامهایی هستند خطاب به کسی. آنها تکگویی نیستند، گفتوگو هستند.1
با این توضیح، همه نوشتهها خطاب به کسی و گفتوگوی با کسی است. اما این گفتوگو هنگامی به بار مینشیند که پژواکی داشته باشد و شنونده آن را بشنود و پاسخ بگوید. در غیر این صورت، فریادی در برهوت است. از این منظر، بدترین توهین به نویسنده، همچون سخنگو، آن است که کسی حرفش را نشود، پیامش را نخواند و بیتفاوت از کنار سخن و نوشتهاش بگذرد. به همین سبب همواره نویسندگان در پی دریافت بازتاب آثار خودشان هستند و از دوست و آشنا خبر میگیرند که نوشتهشان را چگونه یافتهاند. تنها با این نگرش به نوشتن است که نویسندگی معنا پیدا میکند و نشر آن معنادارتر میشود. نوشتنْ گفتوگو با دیگرانی است که هرچند نمیبینیمشان، صدایمان را میشوند و بعدها صدایشان را خواهیم شنید. نویسندهای بختیار است که درحالیکه هنوز مرکب نوشتهاش خوب خشک نشدهاست، دیگران صدایش را بشنوند و پاسخی مناسب به او بدهند.
نمونهای از این وضع را در سنت اسلامی ما به نیکی میتوان نشان داد. به روایت نجاشی، رجالی معروف، ابن قِبِه رازی، از متکلمان شیعی چیرهدست قرن چهارم هجری که در ری میزیست، کتابی نوشت به نام الانصاف و در آن از امامت دفاع کرد. کسی به نام ابوالحسن سوسنگردی این کتاب را با خود به بلخ برد و آن را به ابوالقاسم بلخی، از متکلمان معروف، نشان داد. این کتاب به مذاق بلخی خوش نیامد و در چند روزی که سوسنگردی مهمانش بود، نقدی بر آن نوشت به نام المسترشد فی الامامة و آن را به سوسنگردی داد. او نیز به ری بازگشت و کتاب بلخی را به ابن قبه داد. ابن قِبِه بر این کتاب نقدی نوشت به نام المستثبت فی الامامة، و آن را از طریق همین سوسنگردی روانه بلخ کرد. بلخی دوباره بر این کتاب نقدی نوشت به نام نقض المستثبت و آن را برای ابن قبه فرستاد. اما هنگامی که سوسنگردی به ری رسید، خبردار شد ابن قبه درگذشتهاست.2
این رفت و برگشت علمی یا گفتوگوی دوسویه زمانی صورت میگرفت که نه امکانات نشر امروزی بوده و نه راههای مناسبی برای رفت و آمد یا تماسهای تلفنی. این نقد و پادنقد زمانی نوشتهمیشد که نه این نوشتهها نقشی در ارتقای دانشگاهی داشتند و نه در جشنوارهها شرکت داده میشدند تا برگزیده شوند و جایزه دریافت کنند. با این حال، هزار سال پیش، کسانی مانند این دو دانشور، نوشتن را گونهای گفتوگو میدیدند و با این منطق مینوشتند که دیگران بخوانند و داوری کنند و بازتاب نشان بدهند.
حال این ماجرا را با آنچه در برخی عرصههای علمی کشور رخ میدهد مقایسه کنیم. در بیست و نهم آذرماه سال جاری، فعالیت دبیرخانه جشنواره نقد کتاب به ثمر نشست و منتقدان برتر به جامعه علمی معرفی شدند. طبق آمارهای موجود تعداد 1061 مقاله انتقادی در حوزههای گوناگون علوم انسانی در دبیرخانه جشنواره بررسی شد. این مقالات در سیزده گروه ارزیابی و سرانجام مقالات منتخب و نویسندگان برتر معرفی شدند.3
این مقالات آینهسان وضعیت انتقاد علمی کشور را نشان میدهد و نویسندگان با مرور آنها متوجه میشوند که چه کسانی آثارشان را بهدقت خوانده و به آنها پاسخ دادهاند. نکته قابل تأمل در این مقالات و مرور مقالات برتر منتشر شده، گویای رخنه مهمی در ادبیات انتقادی ماست. در پنج حوزه معرفتی در سال جاری مقاله برگزیده یا شایسته تقدیری انتخاب نشدهاست: علوم قرآنی، علوم سیاسی، علوم تربیتی و روانشناسی، ادبیات عرب، و اسلام و ایران.4
این نکته بازگوی آن است که در سال گذشته گویی در این پنج حوزه اثری منتشر نشده است تا کسی یا کسانی با نقد آنها نشان بدهند که این آثار را مجدانه خوانده و در آنها تأمل کردهاند. حال جای پرسشهای جدی از این دست است که آیا در این عرصهها هیچ اثر قابل توجه و بحثانگیزی منتشر نشدهاست یا شده و کسی ندیدهاست یا دیده شده اما کسی را حوصله نقد نبوده یا بوده اما جرئت آن یافت و ضرورت آن حس نشدهاست؟ آیا همه آنچه در این حوزهها منتشر شده، یکسره مقبول و درست بوده و هیچ اشکالی بر آنها وارد نبودهاست؟ یا آنکه هیچ سخن تازه و نکتهسنجانهای در آنها دیده نشدهاست. آیا نویسندگان این عرصه به این مسئله توجه نکردهاند که وقتی کسی نقدی بر آثارشان نمینویسد، چه بسا صدایشان را هنوز نشنیدهاست. در این صورت چرا مینویسند؟ آیا در حال گفتوگو هستند یا کاری را به تکلف انجام میدهند؟ آیا اصولاً کسی این نوشتهها را میخواند یا نادیدهشان میانگارد و از کنارشان بیاعتنا میگذرد؟ این پرسشها میتواند زمینه بحثی بارور را فراهم سازد و به اهمیت نقد از منظری تازه پرتو افکند.
اگر بپذیریم که نقد قضاوت سنجیده و داوری مقبول و هنجارین خوانندگان حرفهای، دقیق و دانشور است، در این صورت رواج و گسترش آن نشانه جامعه علمی سالم، پویا و بالنده است. وجود نقد نشان حساسیت علمی و اهتمام به مسائلی است که در عرصه علم میگذرد. حال اگر در جامعهای سنجشگری و نقد نباشد، معمولاً معنایش آن است که یا هیچ مسئلهای در آن جامعه نیست و همه مسائل علمی بهسامان است، یا آنکه ذوق سنجش علمی و نکتهسنجی عالمانه پژمرده و ذوق و حس فهم و ادراک مختل شدهاست و هر کس سر در کار خود دارد. امید که تأمل در این واقعیت، نویسندگان را به بازنگری در شیوه مألوف خود برانگیزد و به سرشت گفتوگویی نوشتن و نقادی توجه بیشتری دهد.
در پایان بد نیست اشاره کنم که این جشنواره نشان داد در عرصه فلسفه و شاخههای آن، بهویژه فلسفه اخلاق، خوشبختانه آثار منتشرشده دیده، خوانده و از آن مهمتر نقد میشود. زیرا مقالات این عرصه فراوان، رقابت تنگاتنگ و داوری دشوار و مقالات همرتبه و با امتیاز یکسان، متعدد بودند. به همین رو، میتوان امید بست که در آینده شاهد شکوفایی تفکر و تولید فلسفی در کشورمان باشیم و این عرصه الگویی باشد برای علمورزی در عرصههای دیگر.
پینوشت
1 .Umberto Eco, Confessions of a Young Novelist, Harvard University Press, Cambridge, MA, 2011, p. 29.
2 . نجاشی. (1407ق.)، رجال. قم: دفتر انتشارات اسلامی، ص376.
3 . رجبیفر، الهه. (1395)، گزارش سیزدهمین جشنواره نقد کتاب: 29 آذرماه 1395، تهران، خانه کتاب.
4 . نقد برتر: مجموعه مقالات منتخب سیزدهمین جشنواره نقد کتاب. (1395)، تهران، خانه کتاب.
نظر شما