سه‌شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۲۰
دلبستگی به خاک یک باستان‌شناس در «گیسوان هزارساله»

«گیسوان هزارساله» (گوشه‌هایی از خاطرات یک باستان‌شناس) روایت اسماعیل یغمایی در قالب داستان‌هایی مستند از کاوش‌های دهه‌ 40 در محوطه‌های تاریخی است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، کتاب «گیسوان هزار ساله»، خاطرات اسماعیل یغمایی، باستان‌شناس و شاگرد پدر باستان‌شناسی ایران «عزت‌الله نگهبان» از سوی نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شده است.

در این کتاب خاطرات یغمایی با عنوان‌های «کارگاه III. گورI»، «یادداشتی زیر نور زرد فانوس»، «مرده گمشده»، «گیسوان هزارساله»، «در سوگ سنگ سیاه»، «رنگ خون»، «شکست»، «بره‌کشون» و «اشک ایشتار» منتشر شده است.

این باستان‌شناس معتقد است هنوز همان دانشجوی 60-70 ساله پیش و به شدت دلبسته خاک است. عنوان کتاب هم با توجه به یکی از خاطرات چاپ شده در آن که درباره رشته موها و گیسوانی مربوط به قرن‌ها پیش است، انتخاب شده است.

یغمایی در معرفی کوتاه خود در روی جلد کتاب آورده است: «بچه‌ی خیابان ژاله‌ی تهران هستم. چهارراه آب سردار، اما رگ و ریشه‌ام از خور است. روستایی که زمانی محقر و کوچک بود با آبی شور و چند درخت نخل. با پدر و مادری کوچیده به تهران. ابتدایی و دیپلم طبیعی را از دبستان و دبیرستان 15 بهمن گرفتم (1337) و به گفته‌ی امروزی‌ها کارشناسی و ارشد را از دانشکده‌ی باستان‌شناسی و هنر دانشگاه تهران.

پس از کارشناسی و مدت‌ها سرگردانی سرانجام لوله‌کش اداره‌ی باستان‌شناسی مُرد و با سفارش زنده‌یاد دکتر نگهبان ردیف حقوقی‌اش را به من دادند. این گونه بود که از سال 1346 نخستین بار با دکتر نگهبان کلنگ به دست راهی بیابان شدم.»

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «... دست بردم و از جیب کاپشنم موها را بیرون آوردم و گذاشتم روی میز. همه بهت‌زده شدند. هیچ‌کس هیچ چیز نمی‌گفت. تردید ندارم در این لحظه‌های کِشدار با آن هوای سنگین و سکوت سنگین‌تر روح زن، این گیسوان آنجا حضور داشت. بچه‌ها، مات و مبهوت مثل برق‌گرفته‌ها به موهای روی میز خیره شده بودند... به چه فکر می‌کردند؟ نمی‌دانم. در آن لحظات خودم در این فکر بودم که چقدر این گیسوان زیر نور چراغ زیباترند، شفاف، سیاه و صاف. به راستی زیبا بودند. من هرگز در زندگی‌ام گیسوانی به این زیبایی و این قدر زنده ندیده بودم. بالاخره محبوبه سکوت را شکست. انگشت‌های بلند و سپیدش را دراز کرد با آرامی و شاید کمی ترس دستی روی آن ها کشید و آهسته گفت:«چقدر قشنگه! واقعا قشنگه ...این موها تو قبر بود؟ جدی؟...»

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:
- نه ... نه ... امکان نداره. نفتالین توش گذاشتم!

جعبه را گرفتم و درش را باز کردم. بوی تند نفتالین به مشامم خورد. گیسوان هزارساله توی جعبه بودند. رنگ سیاه موهای رویی کمی روشن شده بود و شفافیت و برق روز اول را نداشت، اما هنوز جوان، باطراوت و سحرآمیز می نمود. بلند و صاف و از بالا با همان بند پوتین بسته شده بود. با سرانگشت آرام تارهای رویی این گیسوان را دست کشیدم، مثل همان شب که پیدایشان کردم. چندبار از بالا تا پایین، از ته تا نوک موهای بریده شده تا آخر... چند بار.

تمام فاصله زمانی من با این گیسوان، تمام این هزار سال به اندازه سرانگشتانم بود تا روی تارهای این گیسوان... چند لحظه همین طور به آن‌ها دست کشیدم، بی آن که جرات آن را داشته باشم از جعبه بیرون بیاورم... چه زمان کوتاهی. به اندازه یک سر انگشت تا روی یک تار مو... هزار سال... هزار سال. نمی دانم چقدر گذشت تا صدای افخمی مرا به خود آورد: «همینه؟»
 
- آره... همینه، خیل خب، من میرم، ببخشید آقای افخمی.

 کتاب «گیسوان هزارساله» در 240 صفحه مصور، شمارگان 550 نسخه و قیمت 250 هزار ریال از سوی نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها