این مترچم همچنین در اینباره میگوید: حرفهایی هست، نه آشکارا شعر و داستان و پند و خاطره، که از جنس روزمرگیها و معمولیهایی که از فرط نزدیکی شعر و داستانشان از یادمان رفته است. حرفهایی برای به یادآوردن همان خُردها و کمرنگها، بهانههایی از جنس کلمات، تا یادمان باشد در روزها و شبهای تنهاییمان چهقدر مثل همایم و چهقدر قطرهی آبایم و نقشهی وجودمان چه تپه ماهورهای یکسان دارد. فانوس دریایی هم همین است؛ نور کوچکی بر گسترهی دریای روزمرهها که با زورقهای فردیمان در آن شناوریم و باید از نو به یاد بیاوریم که...
این متن تکهای از روایتهای اوست: «او و تلفن همراهش تا آخر عمر بهخوبی و خوشی با یکدیگر زندگی کردند، با من حرف بزن، یک عصب مُرده، اصل باش و اصل بخر، بهخاطر یک مشت برنج، تقلیل آدمهای بزرگ به حرفهای کوچک، یک پیادهروی مهمان من باش، آی آینه! ای آینه! چه کسی از همه زیباتر است؟، چشم در برابر چشم، فقط دستخطت قبول است، پشت این بخار، برای رفتن آمادهای؟، هزار و یک شب صدا، هفدهم آگوست را به خاطر بسپار، پابهراه، از لای زرورقها، غلام نگرس جماش آن سهی سروم...، بازی بیتقلب، ساعت بیست و پنج، از توی این قاب تکان نخور، رؤیای من را ندیدی؟، از میان سایهروشنها، قهرمان قصهها بزرگسالی، ای آشنای مکرر...، حسرت اول، گره اندرگره، مرگهای تصاعدی، چشمبهدر، غار برادران رایت، سهرنگ، موعد پرداخت، صفحهی چندم او هستی؟، احساسات توی بطری، بهخاطر آن لحظهی جادویی، روز پرواز لباس، آرزوهای کوچک. مینشینیم لب دریا، رویاروی آب بیکران، و کوچکیمان را به عظمتش میدهیم تا دغدغههایمان را بشوید. حواسمان پرت آن عظمت، بیخیال تکقطرههای خُرد نادیدنی میشویم که جمع فروتنشان این رنگ آبی و آن عمق بینهایت را شکل داده. عظمت دریا جلوِ دیده شدن خُردی قطرههایی را میگیرد که چه بسیار موج از آنها برخواهد خاست.»
از این مترجم و داستاننویس آثار متعددی منتشر شده است، از آن جمله میتوان به کتابهای «کتاب هول»، «آنها کم از ماهی نداشتند»،«دود مقدس» از آثار این نویسنده است.
نظر شما