مجموعه شعر «بگو در ماه خاکم کنند» نوشته فراز بهزادی در نشر هشت تجدید چاپ شده است.
هنگامی که ماریا ریلکه نوشت: شعر مگر کاربرد نامتعارف زبان نیست. کاربرد نامتعارف زبان چیزی فراتر از به اصطلاح بازیهای زبانی است. یکی از مهمترین این کاربردها را شاید بتوان چالش در سطح دستور زبان یا نحو نامید.با این مقدمه به سراغ «بگو در ماه خاکم کنند» نوشته فراز بهزادی میروم. با توجه به چاپ نخست کتاب در سال 82 و در نظر گرفتن موقعیت زمانی این اشعار میتوان گفت شعر فراز بهزادی یکی از نمایندگان جریانی هرچند کمشمار اما قابل توجهی است که چالش در زبان را از سطح رایج آن یعنی بازیهای زبانی فراتر برده و درگیری نحوی و دستور زبانی را پیش گرفتند. در سطرهایی همچون «نبوسیده رهایت نکردم/ که خورشید را در جیب می گذاری و/ رفتی...»؛ «گفتم این مکالمه/برای جهان تازگی ندارد/ گفتم و دو سه سطر/ افتادم از سلام خوردشید را رسانده ای...»؛ «بچه که بودم/ حالا گریه می کنم/بزرگ که می شوم/حالا گریه می کنم...»؛ «گاهی که از سر اتفاق های بی همیشه/ «بی» افتاده در دار/ پرتِ «فراز»هایم میشوم/پرتِ« نمیروم راه» تا بعد بگویم ماه/وماه بیاید توی اتاق...»؛ «حالا این تو و/این خیابانی که میگفتی میفروشند زنبق/یا ماشینی که بوقش را/حراج گوشهایت میکند...»؛ «اما من از تمام بهارها/نزدیکترم به فروردین!...» و «حالا هزار سال تمام/ از دیروز که آمدی/ گذشته است...» نمونه هایی در این زمینه است. تنها در سطرهایی از شعرهای 16 و 24 همچون «گفتم زنان راه/ همه، راهزنان مرده می زایند...» و «گفتم «آرام» را/ کنار قرص هایت بخش کنم...» شاعر به سراغ واژهها رفته و در بیشتر موارد تمرکزش را بر روی نحو یا دستور زبان قرار داده است.
اشاره به این موضوع نه به معنای اینکه تمرکز بر هر کدام از این سطوح زبان دارای برتری ذاتی نسبت به دیگر سطوح است؛ بلکه به این معنا است که گاهی برخی از وجوه زبان آن چنانکه باید کشف و مورد استفاده قرار نمیگیرد. در شعر معاصر ایران نیز اگرچه از دهه هفتاد شمارِ زیادی از شاعران زبان محور، دست به تولید اثر زدند اما شمار کمتری از آنها بحث چالش در زبان را به سطح گستردهتری از زبان کشاندند و بیشتر تجربهها در سطح واژه محدود ماند.
به نظر نگارنده «بگو در ماه خاکم کنند» نشان دهنده وجود «کودکی» در شعر و شاعر است. بر این اساس کودک نخست در معنای منفی و کودک دوم در معنایی مثبت به کار رفته است. اولی مربوط به شعر و دومی مرتبط به شاعر است. حال اندکی توضیح بر این ادّعا:اشعار مجموعه «بگو در ماه خاکم کنند» (در مجموع و نه تک به تک) همچون کودکی هستند که اگرچه ظرفیتها و تواناییهای بسیاری در آنها دیده میشود اما در نهایت موجودی نابالغ به نظر میرسند که هنوز به ثمر ننشسته است. نشانه نخست بر این ادّعا در خصوص اتفاق ناگواری است که در برخی اشعار مجموعه به چشم میآید؛ برعکس شروعهای طوفانی و بسیار پخته، ادامه و پرداخت برخی شعرها ناقص است و به قدرت شروع ادامه پیدا نمیکند. اگر به گفته «امیلی دیکنسون» باور داشته باشیم که «در شعر، مصراع نخستین هدیه خدایان است» پس فراز بهزادی بسیار از این هدایا دریافت کرده، اما این هدیه در برخی از شعرها آنچنان که شایسته آغاز شعر بوده، ادامه نیافته است. شاید شاعر نیز در برخی موارد مقهور ایدههای شده باشد که به ذهنش خطور کرده و در میانه این ایده پرداخت شعر و آنچه کوشش شاعر نامیده میشود را از یاد برده است. در بسیاری از مواردی که در بالا به آن اشاره شد در ادامه شعر میتوان این پرداختِ ناکافی به ادامه شعر چنانکه در آغاز بوده است را دید. از مثال های این موضوع میتوان به شعرهای 12 و 32 اشاره کرد.
نشانه دیگر این کودک در شعر نیز اینکه به نظر میرسد فراز بهزادی با وجود دامنه گسترده کلمههایش و تسلط به زبان از این ظرفیت در مجموعه «بگو در ماه خاکم کنند» آنچنان که باید استفاده نکرده است. نشانه این تسلط را در شعر «شصُ پنج چل و چار» به خوبی میتوان دید اما در بسیاری دیگر از اشعار دامنه کلمهها محدود است. شاید تلاش شاعر در ایجاد نوعی سبک شخصی و بسامد در تعدادی از کلمهها باعث شده به خود اجازه استفاده از بسیاری واژههای دیگر را ندهد. حال آنکه نمونههای موفقی در مجموعه از جمله شعر «شصُ پنج چل و چار» نشان از آشنایی کافی شاعر بر سرزمین واژههای شعر فارسی دارد.
اما از نقطه ضعف مجموعه بگذریم به نقطه قوت آن و کودکی - که در شاعر زیست میکند- میرسیم. اگرچه در نگاه ابتدایی یکی از پربسامدترین مفاهیم به کار رفته در اشعار مجموعه، مفهوم مرگ و خودکشی باشد اما به نظر من آنچه همواره ذهن شاعر را به خود درگیر کرده نه لحظه مرگ و انتها بلکه نقطه تولد و آغاز است. شاعر در این مجموعه اگرچه مدام از خودکشی حرف میزند اما هنوز درگیر لحظه تولدش است و این موضوع هنوز برایش حل نشده است. از نشانههای این ادعا حضور مدام «مادر» در اتفاقها و تصاویر شعری مجموعه در مواردی همچون «میگویند سالها پیش/مادرم از مرگ آبستن شده است/حالا منم نوزاد مردهی زمین/که جهان در مشتهای بستهاش /جیغ میکشد...». «مادر /یک بیمارستان روانی /زاییده بود/ پدر بزرگ و مادربزرگ قوز کرده بودند/تا جوانیشان را از خاک بردارند/و من آدمهایی بودم/که از شکل هندسی صورتشان/ به آن سوی نردهها گریختند...» و «پشت دیوارهای کودکی/خواب که/شانه میزند موهای مادرم را،....مادر!/برفی که از موهایت/به چشمهای آینه میرسید/《من》 بود...» است.
در این مجموعه ما با شاعرِ کودکی مواجه هستیم که هنوز در ابتدای خود و نیز ابتدای هستی قرار گرفته و همچون کودکی در این برهه سوالهای هستیشناسانه از ما میپرسد که مختص کودکی است که هنوز با «تجربه» یا آموزش دنیای مدرن بسیاری چیزها برایش «بدیهی» نشده است.یکی از آفات دنیای مدرن را سلب حق تجربه از انسان میدانند. در دنیای پیشامدرن سهم عمدهای از دانستن برابر با تجربه بود. آشنایی ما با مفاهیم مرگ، تولد، عشق، ظلم و... از مجرای تجربه به دست میآمد حال آنکه در دنیای مدرن تمامی این مفاهیم و بسیاری دیگر در بستههای از پیش آمده و کنسرو شده در اختیار ما قرار داده میشود تا از بلایای آنها در امان باشیم. امروزه ما عشق را در اشکال آموزشی آن و قبل از تجربه میآموزیم تا صرفا از نعمات آن بهره برده و خدایی نکرده دچار مضرات تجربه بدون آموزش آن نشویم. همچنین است در بحث مرگ، ظلم و... حال آنکه بخشی از لذت هر کدام از این مفاهیم در درد و رنج تجربه کردن و نه آموزش آن تعبیه شده است. این نه به معنای رد دنیای مدرن به تمامی است بلکه به آن معناست که ورود به این جهان با همه مواهب خود فقدانهایی را نیز به همراه داشته که یکی از آنها کم شدن حس تجربه در آموختن ماست.
در چنین جایگاهی است که شاعر و هنرمند به عنوان زبان کودکی بشر، ما را به شک نسبت به بدیهیات جهان وا میدارد. بهزادی نیز گاهی زخمهایی از جنس سوال کودکان بر ما میزند و در این زخم، کودکی بشر را به یاد میآورد. از نمونه شعرهای مجموعه در این خصوص میتوان به «شاید این بازی خاک/با کودکان ماست/که زنده نیستیم اما/هنوز هم میتوانیم بمیریم...» اشاره کرد. همین جایگاه شاعر است که ما را با شروعهای طوفانی و ایدههای شعری ناب مواجه میکند اما همین ویژگی مثبت شاید دلیل پرداخت کم شعر که حاصل فاصله گرفتن از ایدههای اولیه است نیز میتواند باشد.از میان رسالتهای چهارگانه شاعر در زمینه رسالت جغرافیایی، تاریخی، تاریخ ادبیاتی و اجتماعی شاعر در این مجموعه به خوبی از پس رسالت نخست برآمده و چنانکه در برخی نقدها گفته شده که زنده یاد «منوچهر آتشی» از استعداد شاعر «بگو در ماه خاکم کنند» حمایت کرده، فراز بهزادی نیز آتشِ روشن در دلِ جنوبِ آتشی را به خوبی در خود نگاه داشته و نشانههای «جنوب» را در این شاعر میتوان دید.
همانطور که شاعر قسمتی از مجموعه را با نام «چند اتفاق ساده» نامگذاری کرده و جدا نموده شاید بهتر بود این بخش که نام درست آن همان چند اتفاق ساده یا چند عمدتاً تک ایده بوده را کنار میگذاشت چرا که آنچه از بهزادی به خاطر خواهد ماند اشعاری از بخش نخست مجموعه خواهد بود و بخش دوم آن معرّف استعداد شاعری وی نمیتواند باشد.
نظرات