«سال سی»نخستین رمان احمد ابوالفتحی است که مجموعه داستان «پل ها» از او کاندیدای دریافت جایزه جلال آل احمد بود. آرش محمودی یادداشتی بر «سال سی» که در نشر چشمه منتشر شده است، در اختیار ایبنا قرار داده است.
سال سی، رمانی خوش خوان است و داستانی جذاب دارد. داستانی که خط اصلی آن در پیوند با خاطره ای جمعی از « شاهنامه» است و به دور این هسته ی مرکزی، خرده روایت هایی چیده شده که در نهایت به تکامل اثر می انجامد. اما مساله ای که رمان «سال سی» را به اثری قابل خوانش بدل می کند، نوع برخوردِ دقیق و جز ٕ نگارانه ی ابوالفتحی با مفهوم پلی فُنی «چندصدایی» و نمایش کارناولی داستان از زبان شخصیت های اصلی در بستر رمان است.
اگر آرا میخاییل باختین در ترسیم و تشریح «چندصدایی» را ملاک ارزیابی قرار دهیم، تنها به روایت هایی جدا از یک واقعه محدود نمی شود. بلکه مفهومی وسیع تر را در پیکره ی آثار ادبی و هنری در برمی گیرد که از آن جمله می توان به شنیدن صدای سرکوب شده، تاثیرگذاری شخصیت ها بر یکدیگر در نقشِ پیش برندگان روایت، تنوع زاویه دید و در نهایت اجماع و اتصال همه ی این معیارها در بستری فرهنگی و حافظه ی جمعی اشاره کرد.
رمان از دو بخش «کنون رزم سهراب»، «کنون ای سواران» و هربخش از چند فصل تشکیل شده. در فصل های بخش اول، با شخصیت هایی همراه می شویم که در نقطه ای از فروپاشی و زوال از زندگی شان ایستاده اند و از سرکوبی می گویند که ریشه در تاریخ و گذشته های دور و نزدیک دارد. ترسیم این سرکوب در بخش اول موجب به وجود آمدن تعلیقی پرکشش و فضایی معمایی شده که با روایت های تودرتو فصل ها و آدم ها را به هم پیوند می زند و روایت هریک از ایشان بر شخصیت ها و پیشبرد داستان تاثیر می گذارد... یکی زنش را از دست داده و به دنبال کشف علل فراغ و احضار عامل آن است. دیگری از معشوقه اش فراری است. یکی عاشق بوده و حالا فکر می کند که دیگر نیست. یکی قربانی شک و ظن است. یکی به دنبال مال است و همه ی اینها موجب شکلی از تعلیقی شده که رهایی از آن به وصیت نامه ی پدر خانواده منتهی می شود یا لااقل شخصیت ها اینگونه می اندیشند.
هرچه رمان در بخش اول بر مدار زوال و سردی و نابودی روابط می گشت. در بخش دوم به ریشه های تاریخی این زوال پرداخته می شود و روایت بر آشنایی زدایی از وقایع تاریخی استوار است. در این بخش با پدرهایی رو به رو می شویم که همانند رستمِ شاهنامه، خواسته و نخواسته دستشان به خون سهراب های شان آلوده...میرزا سعید، ابوتراب، مرتِبَت، پهلوان، شاه، خان و هرکدام از این شخصیت ها در نقش پدرانی ظاهر می شوند که فرزندان خود را در بزنگاهی تاریخی زمین زده اند. و در یکی از متفاوت ترین این سهراب کشی ها، جمعیْ «مردم» در نقش پدر ظاهر می شوند و سهراب داستان «مصدق» را به مسلخ می کشند که بنظرم از درخشان ترین بخش های رمان است. در کنار این بخش، فصل نقالی میرزا سعید از رزم «رستم با رستم» هم ایده ی بکر و تاویل پذیر و اجرایی درخشان دارد.
اما تفاوت روایت ابوالفتحی در نوع برخورد با تاریخ و سرنوشت مکتوب و ثابت کاراکترهای تاریخی است، در این روایت خیزش سهراب ها و مقابله با مسلخِ جبر است که اهمیت دارد...در بخش دوم با تحول رو به رو ایم. کاراکترها از گریز و فرار به پذیرش و مقابله می رسند. و در روند داستان و همچنین واکاوی گذشته به قرایتی نو از وضعیت خود دست می یابند که ابوالفتحی بسیار درست و موفق از پس کارگردانی آن برآمده. رمان در فصل اول با سهرابِ گیر افتاده و زمین خورده شروع می شود و در فصل آخر با سهراب دگرگون شده و گریخته از مهلکه به پایان می رسد.
نظر شما